eitaa logo
گلبرگ سرخ
85 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
11 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مریم حسنی شاعر و نویسنده طنز پرداز تحصیلات : لیسانس علوم قرآنی از دانشکده علوم قرآنی تهران ارتباط بامدیر: https://eitaa.com/Mh135413791388
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. اگر به امام زمان توسل پیدا کنی هر آدم بدی هم که باشــی خدا به برکت این توســل دستتو میگیره 🤲 . ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🍃سلام 🌷🍃به روز شنبه شانزدهم دی ماه ۱۴۰۲خوش آمديد 🌷🍃خدایا در این شنبه  برای تک تک دوستانم⭐️⭐️⭐️ عطا کن 🍃🌷 هرآنچه خیر و صلاحشان است🔅 از خوبی ها بهترینش 🌈 از نعمت ها بیشترینش از عاقبت عالیترینش و🌷🍃 از زندگی شیرین ترینش 🌼ذکر روز شنبه یا رب العالمین🍃🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 خاطرات دانشجویی ۱۳۷۶/۱۱/۱۲ امروز رفتم لباس های مهمانی ام را آوردم زن داداش مریم گفت : لباست را بپوش بیا بالا ببینم چه جوری می شی من هم تا رفتم بالا زن داداش از خنده غش کرد آخه من یه لباس تو تنم بود و یک بقچه لباس تو دستم بود رفتم اتاق زن داداش مریم و هی یکی یکی لباس ها را می پوشیدم و خودم را جلو آینه برانداز می کردم ک زن داداش هم از هر کدوم شون یه ایراد می گرفت وقتی حسابی خسته شدم گفتم اصلا این جلسه که آشنایی خانم ها نیست می خوان پدر و برادرهاشون را هم بیارن پس نامحرم هستن و لازم نیست فکر لباس باشم بعدم من از این ها خجالت می کشم مخصوصا از پسره زن داداش گفت : پسره که تو را می شناسه خجالت نداره گفتم اتفاقا چون من او را می شناسم و او هم مرا می شناسه می ترسم سوتی بدهم یا خنده ام بگیره بنابراین من چای تعارف نمی کنم چای را شما تعارف کنید زن داداش گفت : مگه دارن می آن خواستگاری من که من چای تعارف کنم ؟ ! فقط حواست را جمع کن مثل خواستگاری آقا سعید نشه یه وقت براشون قاطی نکنی و از خونه بیرون شون نکنی آخه وقتی آقاسعید به خواستگاری ام آمد من صورت اش را نگاه نکردم ببینم چه شکلی داره و فقط ریش اش را نگاه کردم اونم انقد از ابهت حجاب من ترسیده بود که جرات نکرد سرش را بلند کنه و مرا نگاه کنه بعد من ازش پرسیدم چرا با اینکه شما ریش دارید و مذهبی هستید ولی خواهران تان که الان تو اون اتاق هستن مانتو یی هستن ؟؟ یه دفعه آقا سعید گفت : من مذهبی نیستم این ریشی هم گذاشتم بهش می گن ستاری من که کاملا خنگ بودم و نمی دونستم ستار اسم یک خواننده هستش گفتم مگه ریش گذاشتن هم اسم داره واقعا نمی دانستم و سرم را بالا کردم و یه بار دیگه به ریش شون نگاه کردم و پرسیدم : حالا منظورتون اینه که ریش ستاری مذهبی نیست ؟ آقا سعید هم که فکر نمی کرد من تا این حد خنگ باشم که خواننده های موسیقی را نشناسم گفت : دارید مرا مسخره می کنید ؟ بله من مذهبی نیستم خواهرتان عکس شما را به مادرم نشان دادن و مادرم هم از شما خوش اش آمده و عکس تان را به من نشان داده و من هم موافق بودم و آمدیم خواستگاری و اصلا نمی دانستم که تا این حد محجبه باشید البته من کاری به خواهرهای خودم ندارم و دوست دارم که خانمم محجبه باشه یکدفعه من با عصبانیت گفتم خواهرم خیلی بی جا کرده که بدون اینکه به من بگه عکس مرا به مادرتان داده که به شما نشان بده آقا سعید در حالی که ترسیده بود گفت : عکس تان هم حجاب داشته بی حجاب نبوده بعدم از قدیم گفتن یک نظر حلاله یکدفعه من از جا بلند شدم و با عصبانیت اتاق را ترک کردم و به آقا سعید گفتم من با شما جور در نمیام بفرمایید تشریف تان را ببرید چون من فقط با یک آدم مذهبی می خوام ازدواج کنم و با گریه و ناراحتی آمدم تو آشپز خانه و دیگه حتی نزد مادر و خواهران شون نرفتم وقتی که رفتن با عصبانیت به زن داداش فاطی گفتم چه لزومی داشته این خانواده مانتویی و غیر مذهبی بیان خواستگاری من زن داداش گفت : چرا رد شون کردی پسره بازاری بود از خودش تو محله سر سبیل تهران خونه داشت وضع اش بد نبود گفتم وضع مادی برام اهمیت نداره نمی دونم این ستار کیه می گفت ریش ام را مدل ستاری می زنم یکدفعه زن داداش فاطی غش کرد از خنده و من هم چای و میوه ها ی جلوشون را جمع و جور کردم به خاطر جریان خواستگاری آقا سعید زن داداش مریم اولتیماتوم داد که این دفعه خواستگاری رسمی تره و مثل اون خواستگاری آبرو ریزی راه نندازم بعد زن داداش مریم گفت بهتره دمپایی کفشی هم بپوشی گفتم نه من عادت به دمپایی کفشی ندارم و ممکنه موقع تعارف چای داماد را بسوزونم تا این را گفتم زن داداش غش کرد از خنده و گفت : من نمی دونم تو چرا همش به فکر سوزوندن دامادهایی بیچاره هستی 😂 آخه اولین باری که برام خواستگار آمده بود ۱۶ سالم بود و یکی از اقوام دورمان بودند و چون نمی خواستم ازدواج کنم به مامان گفته بودم اگه اینا بیان خواستگاری شک نکن که من چای داغ را با سینی بر می گردونم رو سر داماد و داماد را می سوزونم و حالا زن داداش مریم رو این حساب می گفت که من نمی دانم چرا تو همش به فکر سوزوندن داماد ها هستی ادامه دارد ..... مریم حسنی https://eitaa.com/golbargsork1354
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم برای تهیه سوپ کدو حلوایی : 🥘◗ ۱ عدد کدوحلوایی متوسط ◗ ۱-۲ عدد هویج  ◗ ۱ عدد پیاز 🥘◗ ۱ استکان برنج نیم‌ دانه ◗ ۱ لیوان عصاره مرغ یا گوشت 🥘◗ ۲ لیوان آب ( یا ۱ لیوان آب ۱ لیوان شیر ) ◗ نمک و فلفل سیاه 🥘◗ پاپریکا ◗ پودر سیر 🥘◗ کمی زردچوبه ◗ ۲-۳ قاشق خامه صبحانه ◗ جعفری برای تزیین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 رفتار عباد الهی هنگام عصبانیت 🎙 حجت الاسلام و المسلمین استاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ⚫️تقدیم به بانوان چادری سرزمینم بفرستید برای بانوان چادری✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بع نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 ادامه خاطرات دانشجویی ۱۳۷۶/۱۱/۱۲ بالاخره بعد از آمادگی های لازم آقا محمد به همراه پدر و مادر و یکی دو تا از برادران اش برای خواستگاری رسمی آمدند و قرار شد باز هم خواستگاری در اتاق بالا که اتاق داداش حسین اینا بود باشه و پایین برای گفتگوی احتمالی من با آقا محمد باشه برا همین وقتی آمدند داداش علی آنها را به اتاق بالا راهنمایی کرد نیم ساعت بعد آبجی افسانه آمد پایین و به من گفت خبر نداری بالا عجب اوضاعیه نیم ساعته اینا به اونا نگاه می کنن و اونا به اینا ولی یک کلمه به غیر از سلام و احوال پرسی حرفی نزدن بالا همه سکوت کرده اند با شوخی گفتم پس روزه سکوت دارند و یکی باید روزه صمت را افطار کنه افسانه گفت : برو بابا اینا چیه می گی یه دفعه داداش حسین هم با خنده اومد پایین و گفت : آبجی انگار همه شون لال هستن چی دستور می فرمایی ؟ گفتم من چی کاره هستم اختیار منم دست شماست یه دفعه عارف کوچولو پسر داداش حسین اومد به داداش گفت : مامانم می گه به عمه مریم بگو بیاد بالا یه دفعه داداش حسین و افسانه زود برگشتن بالا و منم چادر بلند زن داداش فاطی را که زنگ سنگین تری داشت و زیاد گل گلی نبود سرم کردم و رفتم بالا زن داداش مریم دم در ایستاده بود و به من گفتم چای را من ریختم ولی تو ببر داخل و تعارف کن اول وارد شدم و سلام کردم یه دفعه چادر زن داداش فاطی چون لیز بود و برام بزرگ بود از سرم سُر خورد و داشت می افتاد به زحمت چادر جمع و جور کردم و اول چای را به آقا جون تعارف کردم بعد به داداش آقا محمد ولی اصلا چهره اش را نگاه نکردم بعد به آقا محمد تعارف کردم و صورتم از خجالت داغ و قرمز شده بود و بعد به پدر اقا محمدو بعد به مادرش و به مامان و داداش حسین و زن داداش فاطی و داداش علی و زن داداش مریم هم چای تعارف کردم و بعد نشستم و دیدم باز سکوت سنگینی در مجلس حاکمه به نحوی که صدای قورت دادن آب دهان شان به گوش می رسید و قیافه داداش علی که انگار منتظر بود اونا چیزی بگن مرا به خنده وا داشته بود و به زور جلو خودم را گرفته بودم برا همین زود اتاق را ترک کردم ده دقیقه بعد دیدم داداش حسین آمد و گفت : آبجی آماده ای آقا داماد می خواد با شما گفتگو کنه بعد آقا محمد وارد شد و داداش یه پارچ آب با دستمال کاغذی گذاشت جلوی ما و عارف کوچولو هم تو اتاق روبه رو نشست که ما تنها نباشیم آقا محمد تا وارد شدند از جیب شان یک ورقه بلند بالا در آوردند و من تو دلم گفتم یا خدا امروز که امتحان ترم را خراب کردم فردا هم که صد درصد امتحان ادبیات را گند می زنم الانم که باید در آزمون ورود به زندگی شرکت کنم آقا محمد گفت : شما تو فرم تاریخ تولد تون را ۲۱ بهمن نوشته بودید باید بهتون بگم که من هم تاریخ تولدم ۲۰ بهمنه و چیزی به تولد هر دوتامون نمونده من در حالی که سرم پایین بود گفتم تا هر چی قسمت باشه بعد آقا محمد گفت : ببخشید ما زیاد وقت نداریم و من باید تمام این سوالات که تو این ورق نوشتم را از شما بپرسم و یکی یکی شروع به پرسش کردن و من یاد حرف دوستم صدیقه اشراقی افتاده بودم و خنده ام گرفته بود و به زور خودم کنترل می کردم بعد آقا محمد گفت : من فعلا کاری به نظر خانواده تون ندارم آیا پاسخ شما به من مثبت هست یا منفی ؟ من چند تا حدیث از امام صادق ع و امام باقرع و پیامبرص براشون خوندم و گفتم طبق حدیث پیامبر ص اگر خواستگاری اهل نماز و روزه و واجبات و اهل کارو تلاش باشد و بهش جواب رد بدهیم جفا کرده ایم ولی من هنوز نمی دانم شما شغل تان چیست و چه بینش هایی دارید تا این را گفتم : آقا محمد با اعتماد به نفس بهتری خودش را جابه جا کردو گفت : راستش را بخواهید من نه خانه دارم و نه ماشین دارم و نه موتور دارم و نه شغل دارم شغلم را بخواهید فعلا دانشجو هستم و در آینده معلم می شم بنابراین هیچی ندارم دوست داشتم بهش بگم خب پس به چه اعتباری آمدید خواستگاری ؟ ولی دیدم خودش در حالی که هنوز هم سرش پایین بود و یک بار هم نگاهم نکرده بود گفت : من هیچی ندارم چند روز پیش رفتم جمکران و نذر کردم اگه شما به من جواب مثبت بدهی نذرم را ادا کنم چون علاوه بر این ها که گفتم شرایط دیگری هم دارم که ممکنه خوشایند شما و خانواده تون نباشه ولی درسته که شغل و خانه و ماشین ندارم اما به شما علاقه دارم و حس می کنم این علاقه می تونه بهترین سرمایه برا خوشبخت کردن شما باشه پرسیدم من که با شما هم کلاس نبودم و مراوده ایی هم به آن صورت بین مان صورت نگرفته بود پس چطور به من علاقمند شدید ؟ گفتند راستش را بخواهید من هنوز به خوبی چهره شما را ندیده ام و به حجاب تان علاقمند شدم گفتم همه بچه های دانشکده محجبه هستند این دلیل برایم کافی نیست مریم حسنی https://eitaa.com/golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 ادامه خاطرات دانشجویی ۱۲ بهمن سال ۱۳۷۶ گفتند راستش را بخواهید چند ماهی هست که به شما علاقمندشده ام و شما را پنهانی زیر نظر گرفته بودم و برای اینکه می خواستم در سفر هم شما را بشناسم خودم آمدم و بهتون پیشنهاد دادم که به اردوی جمکران بیایید و در آن اردو هم شما را کاملا زیر نظر داشتم و دیدم که شما در برخورد با برادران دانشکده چقدر مواظب حجاب تان هستید در حالی که بعضی خواهران را دیدم که بارها چادرشان باز می شد و توجهی به پوشش خود نداشتند اما شما هم سعی می کردی با برادران کمتر دم خور شوی و هم به شدت مواظب حجابت بودی یک روز هم که به خوابگاه برادران رفتم چند تا از برادران داشتند درباره حجب و حیای شما حرف می زدن و همین چیزها مرا به علاقه به شما مصمم تر کرد گفتم : شما اشتباه می کنید که ندیده به من علاقمند شدید و دارید در ذهن تان حوری و پری می سازید اکنون می توانم حجابم را کمی عقب تر ببرم تا چهره ام را ببینید و بعدا تو زندگی نگویید من تو را ندیده بودم و کاش انتخابت نمی کردم تا این را گفتم آقا محمد با ترس کمی عقب تر رفت و من گفتم نترسید لولو خور خوره نیستم و ایشون با خنده گفت : نه نه نه اصلا تا عقد نکردیم نمی خوام ببینم تان مادرم قبلا شما را دیده و برایم گفته که هیچ عیب و ایرادی در هیچ جای بدن تان ندارید و هیچ مشکلی برای ازدواج از این جهت ها وجود نداره و تازه مادرم از اینکه در خواستگاری اول نرفتید لباس عوض کنید از شما خوشش آمده و گفته دختری خاکی و بجوش و خوش برخورد بوده بعد محمد آقا گفت : خواهرم من بالا به همه گفتم اول باید از شما جواب مثبتی بگیرم بعد برم بالا و به گفتگو ادامه دهم آیا جواب تان به من مثبت است گفتم انقد زود که نمی تونم تصمیم بگیرم ولی فقط یک سوال دارم من نه برایم خانه وماشین و پول ملاک است نه قیافه و هیکل و اندام شما و نه حتی تحصیلات تان فقط بفرمایید شما اهل تقوی و دین داری و اهل انقلاب و نظام هستید یا نه ؟ یکدفعه آقا محمد دوباره با خوشحالی جابه جا شد و گفت : بله ما در خانوده ایی بزرگ شدیم که همه دایی هایم طلبه هستند و من خودم هم چند سالی حوزه علمیه شاه عبدالعظیم حسنی درس طلبگی خواندم گفتم : واقعا راست می گویید ؟ پس من پاسخم به شما مثبت است یکدفعه آقا محمد با تعجب و با خوشحالی گفت : یعنی نیازی به تفکر بیشتر ندارید ؟ گفتم نه وقتی یک نفر ایمان داشته باشد خانه و ماشین و شغل هم جور می شود .تا این را گفتم آقا محمد از جا بلند شد و ورقه ها را گداشت تو جیبش و با خوشحالی در حالی که کمی هُل و دستپاچه شده بود گفت : خب پس من دیگه حرفی ندارم و اومد که رد بشه بره بالا انقدر هُل کرده بود پاش می خوره به پارچ آب و آب می ریزه رو فرش ولی بی توجه به این اتفاق فورا می ره بالا و من پایین می مونم و یک ساعت بعد از خونه مون می رن و منم اصلا حال و حوصله خوندن درس ادبیات برای امتحان فردا را نداشتم مریم حسنی https://eitaa.com/golbargsork1354
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توصیه می کنم این تصاویر و فیلم های ناب را ببینید و لذت ببرید فتبارک الله احسن الخالقین https://eitaa.com/golbargsork1354
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6041944526388464492.mp3
16.15M
🔻 ذکر شریف 🎤اگر می خواهید غذایتان شفا باشد و مرض تولید نکند، در موقع طبخ غذا..... 🎙پیر غلام آستان مقدس مهدوی و صاحب سرّ امام زمان " سلام الله علیه " مرحوم حاج قدرت الله " ‌‌‌‌‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.54M
سخنرانی حجت‌الاسلام والمسلمین تراشیون. موضوع: وظایف و جایگاه مرد نسبت به خانواده.🌹❤️👂👂👂 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🤲🤲 اللهم عجل لولیک الفرج و العافیت والنصر 🤲🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا