💓🐥💓
کوچولو یه مدت بود همش با خدا حرف میزد و ازش یه جوجه ی آسمونی میخواست... شب و روز گریه میکرد و میگفت خدایا پس چرا صدامو نمیشنوی؟ اصن انگار دوسم نداری... خب من یه جوجه ی بهشتی میخوااااام... انقد گریه کرد و گریه کرد اما خدا بهش جوجه نداد... دیگه کوچولو خسته شد و رفت خودشو با کاردستی مشغول کنه... گفت درسته که جوجه ندارم اما خدا یه عالمه مقوا بهم داده... با اون مقواها یه عالمه قایق مقوایی ساخت... انقد ساخت و ساخت که دیگه ماهر شده بود... ولی هی با خدا حرف میزد و بازم ازش خواهش میکرد... ولی دیگه اصرار نمیکرد... میگفت خداجونم ممنونم بخاطر این مقواها... من باهاشون خیلی خوشحالم... اگر میدونی خوبه برام یه جوجه بفرستی هم من خوشحال میشم... همینجوری که داشت قایق میساخت دید خدا واسش یه جوجه ی بهشتی فرستاده... انقد ذوق کرد که نگو... انقد شکر کرد که نگو...
یه روز که حواسش نبود جوجه ش توی برکه افتاد و داشت غرق میشد... کوچولو سریع یه قایق مقوایی واسش فرستاد و نجاتش داد... حالا دوباره خدا رو شکر کرد که دعاشو زود مستجاب نکرده بود... چون اگر خواسته شو به وقتش بهش نمیداد، اون موقع بود که از دستش میداد...
#از_کوچولو_یاد_بگیریم
#به_خدا_اعتماد_کنیم
#با_اصرار_دعانکنیم
#صبرکنیم
#پروفایل
@mojgan_art