پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد
چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد
ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد
عقل میگفت که سهم من و تو دلتنگی است
عشق فرمود: نباید به مساوا برسد!
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر...
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد
#احسان_افشاری
@golchine_sher
بس که آمیخته شد با غم عشقت جانم
بوی گیسوی تو را میدهد انگشتانم
مردم از عشق میان من و تو باخبرند
بیدلیل از نظر خلق مکن پنهانم
ای گل سرخ که بر گریهی من میخندی
منم آن ابر که میگریم و میخندانم
نتوانست دل سنگ تو را نرم کند
نالهی بیاثر و گریهی بیپایانم
چشم بردار از آن ساعت و بیتاب مباش
باز هم وقت جداییست! خودم می دانم
#احسان_افشاری
@golchine_sher
کنار پنجره یک جفت چشم بارانی
نشسته اند به یک انتظار طولانی
نشسته اند و برای تو شعر می گویند
تو هیچ چیز از احساس من نمی دانی
بگیر از من عاشق هوای عشقت را
کلید را نگذارند دست زندانی
سرم سپرده تر از روزهای پیوندست
دلم گرفته تر از ابرهای بارانی
بیا و لحظه ایی از کار خود پشیمان باش
قشنگ می شود این عشق با پشیمانی
#احسان_افشاری
@golchine_sher
چه استراحت خوبی است در جوار خودم
خودم برای خودم با خودم کنار خودم
همین دقیقه که این شعر را تمام کنم
از این شلوغِ شما میروم به غار خودم
به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد
به گوش او برسانید رهسپار خودم
چه لذتی است که یک صبحِ سرد پاییزی
کنار پنجره باشم در انتظار خودم
گُلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید
خودم گلی بگذارم سرِ مزار خودم
اگر چه این همه سخت است نازنین بپذیر
دلم به کار تو باشد سرم به کار خودم
#احسان_افشاری
@golchine_sher
کنار پنجره یک جفت چشم بارانی
نشسته اند به یک انتظار طولانی
نشسته اند و برای تو شعر می گویند
تو هیچ چیز از احساس من نمی دانی
بگیر از من عاشق هوای عشقت را
کلید را نگذارند دست زندانی
سرم سپرده تر از روزهای پیوندست
دلم گرفته تر از ابرهای بارانی
بیا و لحظه ایی از کار خود پشیمان باش
قشنگ می شود این عشق با پشیمانی
#احسان_افشاری
@golchine_sher
چه استراحت خوبی است در جوار خودم
خودم برای خودم با خودم کنار خودم
همین دقیقه که این شعر را تمام کنم
از این شلوغِ شما میروم به غار خودم
به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد
به گوش او برسانید رهسپار خودم
چه لذتی است که یک صبحِ سرد پاییزی
کنار پنجره باشم در انتظار خودم
گُلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید
خودم گلی بگذارم سرِ مزار خودم
اگر چه این همه سخت است نازنین بپذیر
دلم به کار تو باشد سرم به کار خودم
#احسان_افشاری
@golchine_sher
روزگاری قهر بودی، روزگاری آشتی
ماجرای عشقِ ما را ساده میانگاشتی!
من زمینِ کوچکی بودم که از ترسِ کلاغ
جای گندم دور تا دورم مترسک کاشتی!
وقتِ برگشتن اگر راحت نمیبخشیدمت
اینقَدَرها هم مرا احمق نمیپنداشتی!
نامه دادی: جانِ من هستی و فهمیدم چرا
از به لب آوردنم احساسِ خوبی داشتی!
ماه پنهان شد، نمایان شد، پلنگی نعره زد:
داشتم از یاد میبُردم تو را... نگذاشتی...
#احسان_افشاری
@golchine_sher
روزگاری قهر بودی، روزگاری آشتی
ماجرای عشق ما را ساده میانگاشتی!
من زمین کوچکی بودم که از ترس کلاغ
جای گندم دور تا دورم مترسک کاشتی!
وقت برگشتن اگر راحت نمیبخشیدمت
اینقَدَرها هم مرا احمق نمیپنداشتی!
نامه دادی: جانِ من هستی و فهمیدم چرا
از به لب آوردنم احساس خوبی داشتی!
ماه پنهان شد، نمایان شد، پلنگی نعره زد:
داشتم از یاد میبُردم تو را، نگذاشتی
#احسان_افشاری
@golchine_sher
تاک در دبِّه بیانداز، خرابم کن عشق
منقلم دفتر شعر است کبابم کن عشق
حال ناجور کجا ؟ صحبت انگور کجا ؟
کارم از سرکه گذشتهست شرابم کن عشق !
چوب تابوت مرا خوب بسوزان و سپس
دور میخانه بگردان و مذابم کن عشق
من هم اندازه خود شیوهی رندی بلدم
حرف کافی است به یک بوسه مجابم کن عشق
اینور پرده مگر چیست که آنور باشد؟
پرسشم مسئله ساز است، جوابم کن عشق
تو که تایید نکردی من ناقابل را
دستکم لایق انکار حسابم کن عشق
#احسان_افشاری
@golchine_sher
#خلیج_فارس
در من آواز خسته بسیار است
لنج پارو شکسته بسیار است
میکشم بار سرزنش ها را
وزن سنگین نفتکش ها را
میشناسم شکسته بالی را
ملوانهای پرتغالی را
میشود باز در سرم آوار
نغمههای غریب با بازار
میشناسد جنون زبانم را
سنج و دمام بومیانم را
پرم از موج دور افتاده
ماهیان به تور افتاده
موجم و پشت سد نمی مانم
یک دم از جزر و مد نمی مانم
آنکه این نقش را به نقشه نگاشت
نام من را خلیج فارس گذاشت
ننگ اجداد خویش کرده طلب
خوانده هر کس مرا خلیج عرب
موجم و می روم از این تردید
«به تماشای آب های سپید»
#احسان_افشاری
@golchine_sher
مباد چیزی از این انتظار کم بشود
و در مسیر تماشا غبار کم بشود
کنار آینه قیچی زدی به موهایت
که از طبیعت من آبشار کم بشود
برای عشق نگارنده هست و می ترسم
خدا نکرده زمانی نگار کم بشود
چه حسرتی بکشد واگن پر از شوقی
که در میانه ی ریل از قطار کم بشود
به اسب های اصیل تو برنخواهد خورد
از این قبیله اگر یک سوار کم بشود
سری که در قدم عشق سر به زیر نشد
خوشا برابر تو روی دار کم بشود
#احسان_افشاری
@golchine_sher
روزگاری قهر بودی، روزگاری آشتی
ماجرای عشق ما را ساده میانگاشتی!
من زمین کوچکی بودم که از ترس کلاغ
جای گندم دور تا دورم مترسک کاشتی!
وقت برگشتن اگر راحت نمیبخشیدمت
اینقَدَرها هم مرا احمق نمیپنداشتی!
نامه دادی: جانِ من هستی و فهمیدم چرا
از به لب آوردنم احساس خوبی داشتی!
ماه پنهان شد، نمایان شد، پلنگی نعره زد:
داشتم از یاد میبُردم تو را، نگذاشتی
#احسان_افشاری
@golchine_sher