eitaa logo
گلچین شعر
16هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
428 ویدیو
15 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
 شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد از غزل‌هایم فقط خاکستری مانده به جا بیت های روشن و شعله ورم را باد برد با همین نیمه همین معمولی ساده بساز دیر کردی نیمه‌ی عاشقترم را باد برد بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد @golchine_sher
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد! در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود ،خزان شد! زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم ،دهان شد! آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد! با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد؟! ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد! جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد! یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد! یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد! با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت مصداق همان وای به حال دگران شد...! @golchine_sher
برای سوخته دل، بستر و مزار یکیست تمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زهرمار یکیست تفاوتی نکند اشک و بغض و هق هقِ ما مسیرِ چشمه و سیلاب و آبشار یکیست هنوز گُرده ی سهراب، سرخ مثل عقیق هنوز رسمِ پدر سوزِ روزگار یکیست هنوز طعنه به جان میخرد زلیخا و هنوز بر درِ کنعان امیدوار یکیست هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم دلیلِ سوختنش هر هزار بار یکیست حرام باشد اگر بی وضو بغل گیرم که قوسِ پیکره ی برنو و دوتار یکیست شبی ترنج به بَر میکشد شبی حلاج شکایت ازکه کنیم ای رفیق؟!دار یکیست دو مصرع اند دو ابرو شکسته نستعلیق میانِ هر غزلی بیتِ شاهکار یکیست به دستِ آنکه نوازش شدیم، تیغ افتاد دلیل خون جگریِ من و انار یکیست! به دشنه کاریِ قلبم برس ادامه بده خدای هر دوی ما انتهای کار، یکی‌ست @golchine_sher
هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی @golchine_sher
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم او می رود و هر قدمش لاله و نسرین ما سنگ‌تر از قبل همانیم که بودیم ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته‌ست از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم جوگندمی از داغ غمش تار به تاریم در حسرت پیراهن او پودبه‌پودیم پیگیر پریشانی ما دیربه‌دیر است دلتنگ به یک خنده‌ی او زودبه‌زودیم بر سقف اگر رستن قندیل فراز است ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم یک روز می‌آید و بماند که چه دیر است روزی که بفهمد که چه گفتیم و که بودیم بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم @golchine_sher
چگونه باشی و چشم از نگاه بردارم ؟ چگونه از ته یک چاه ماه بردارم ؟ چه فرق دارد وقتی همیشه می بازم سپید بردارم یا سیاه بردارم ! همیشه دلخوشی‌ام بوده آخر بازی یکی دو مهره به عمد اشتباه بردارم که تو برنده شوی از شکوه خنده‌ی تو برای دلهره‌ام سرپناه بردارم تو مثل قلیانی، لب گذار روی لبم به قدر ظرفیتم از تو آه بردارم به لطف فاصله‌ها عشق پاک می‌ماند مخواه فاصله‌ها را ... مخواه بردارم @golchine_sher
چون شیر عاشقی که به آهوی پر غرور من عاشقم به دیدنت از تپه های دور من تشنه ام به رد شدنت از قلمرو ام آهو ! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور رد شو که شهر گُل بدهد زیر ردِ پات اُردیبهشت هدیه بده ضمن هر عبور آواره نجابت چشمان شرجی ات توریست های نقشه به دست بلوند و بور هرگاه حین گپ زدنت خنده می کنی انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور" دردی دوا نمی کند از من ترانه هام من آرزوی وصل تو را می برم به گور مرجان ! ببخش "داش آکلت" رفت و دم نزد از آنچـه رفت بر سر این دل، دل صبور تعریف کردم از تو، تو را چشم می زنند هان ای غزل ! بسوز که چشم حسود کور @golchine_sher
با من برنو به دوش یاغیِ مشروطه‌خواه عشق کاری کرده که تبریز می‌سوزد در آه ‌ بعدها تاریخ می‌گوید که چشمانت چه کرد ؟ با من تنهاتر از ستارخانِ بی‌سپاه ‌ موی من، مانند یال اسب مغرورم سپید روزگار من شبیه کتری چوپان، سیاه! ‌‌ هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق کُنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه ‌ کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه ‌ آدمی‌زادست و عشق و دل به هر کاری زدن آدم‌ست و سیب خوردن، آدم‌ست و اشتباه! سوختم، دیدم قدیمی‌ها چه زیبا گفته‌اند دانه ی فلفل سیاه و خال مِهرویان سیاه ‌‌ ‌ @golchine_sher
هر نسيمي كه نصيب از گل و باران ببرد مي تواند خبر از مصر به كنعان ببرد آه از عشق كه يك مرتبه تصميم گرفت: يوسف از چاه درآورده به زندان ببرد واي بر تلخي فرجام رعيت پسری كه بخواهد دلي از دختر يك خان ببرد ماهرویی دل من برده و ترسم اين است سرمه بر چشم كشد، زيره به كرمان ببرد دو دلم اينكه بيايد من معمولي را سر و سامان بدهد يا سر و سامان ببرد مرد آنگاه كه از درد به خود مي پيچد ناگزير است لبي تا لب قليان ببرد شعر كوتاه ولي حرف به اندازه ی كوه بايد اين قائله را "آه" به پايان ببرد شب به شب قوچي از اين دهكده كم خواهد شد ماده گرگي دل اگر از سگ چوپان ببرد @golchine_sher
هر نسيمي كه نصيب از گل و باران ببرد مي تواند خبر از مصر به كنعان ببرد آه از عشق كه يك مرتبه تصميم گرفت: يوسف از چاه درآورده به زندان ببرد واي بر تلخي فرجام رعيت پسری كه بخواهد دلي از دختر يك خان ببرد ماهرویی دل من برده و ترسم اين است سرمه بر چشم كشد، زيره به كرمان ببرد دو دلم اينكه بيايد من معمولي را سر و سامان بدهد يا سر و سامان ببرد مرد آنگاه كه از درد به خود ميپيچد ناگزير است لبي تا لب قليان ببرد شعر كوتاه ولي حرف به اندازه ی كوه بايد اين قائله را "آه" به پايان ببرد شب به شب قوچي ازين دهكده كم خواهد شد ماده گرگي دل اگر از سگ چوپان ببرد @golchine_sher
دیدمت رفتی و داغت جگرم را سوزاند فکر بی همسفری با تو سرم را سوزاند عقل از نیمه‌ی معمولی من رد شد و رفت عشق هم نیمه‌ی دیوانه‌ترم را سوزاند ابرها آمده بودند نفس تازه کنم رعد و برقی همه‌ی برگ و برم را سوزاند من گنجشک کجا جرئت پروانه کجا خواستم گرم شوم شعله پرم را سوزاند @golchine_sher
مثل سابق غزلم ساده و باراني نيست هفت قرن است در اين مصر فراواني نيست به زليخا بنويسيد نيايد بازار اين سفر يوسف اين قافله کنعاني نيست حال اين ماهي افتاده به اين برکه خشک حال حبسيه نويسي است که زنداني نيست چشم قاجار کسي ديد و نلرزيد دلش بشنويد از من بي چشم که کرماني نيست با لبي تشنه و بي بسمل و چاقوئي کُند ما که رفتيم ولي رسم مسلماني نيست عشق رازيست به اندازه‌ي آغوش خدا عشق آن گونه که مي‌دانم و مي‌داني نيست @golchine_sher