eitaa logo
گلچین شعر
16.3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
433 ویدیو
15 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
حُکم شلاق است، طبق ِآنچه در دین آمده منتها این مست از دارالمجانین آمده آنچنان از آرزوهای بزرگم خالیم گویی از غارِ خود انسان ِنخستین آمده لشکر ِخنجر به دست ِنارفیقان را ببین! در مصافِ یک کبوتر چند شاهین آمده؟! نوک به چشمان ِنهنگی خسته می‌زد یک کلاغ آب ِاقیانوس تا این سطح پایین آمده او که ما را می‌کشد یک روز، اینک یار ماست ابن ملجم در صف ِاصحاب ِصِفین آمده عاقبت انداخت ما را پیش پای دشمنان این سیاه ِوحشی ِاز جنگ بی‌زین آمده بعد از این احوال ِبد، مرگ است اینک حال ِخوش معنی احوال ِخوش در بیت زیرین آمده: “مثل طفلی شب بخوابی بی‌خیالِ امتحان صبح برخیزی ببینی برف ِسنگین آمده” @golchine_sher
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا می‌کند شیر دوراندیش با آهو مدارا می‌کند زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند روی زرد و لرزشت را از که پنهان می‌کنی؟ نقطه ضعف برگ‌ها را باد پیدا می‌کند دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیش‌تر پشت عاشق را همین آزارها تا می‌کند از دل هم‌چون ذغالم سرمه می‌سازم که دوست در دل آیینه دریابد چه با ما می‌کند نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز عاشقی چون من فقط او را تماشا می‌کند @golchine_sher
سازگاری با رفیقان ظاهراً کار تو نیست از وفا و مهربانی دم مزن، کار تو نیست تو شریک دزد بودی و رفیق قافله غارتم کردی ولی گفتی به من: «کار تو نیست» پیش از آنی که بخواهی از کنارت می‌روم تا بدانی عذر ما را خواستن، کار تو نیست ناز کم کن، عشوه بس کن، اشتباهی آمدی دلبری از ما جوانان پیرزن! کار تو نیست لایق تو خسرو بود و مایه‌دارانی چو او شرط‌بندی با کسی چون کوهکن کار تونیست شیر کی دیدی که با کفتارها دمخور شود؟ دور شو از من، نبرد تن‌به‌تن کار تو نیست لُبِّ مطلب: «کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر می‌خواهد و مرد کهن» کار تو نیست @golchine_sher
عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد زير اندوهِ فراقت نفسم بند آمد ايستادی لبه ی زندگيم، از اين روست هر كسی رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخاست مثل گل های اتاقت نفسم بند آمد ساعت تازه ی خود را كه نشان می دادی چشمم افتاد به ساقت نفسم بند آمد موقع گفتنِ اين شعر كمی ترسيدم خوش نيايد به مذاقت؛ نفسم... @golchine_sher
کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود و دلم پیش کسی غیر خداوند نبود آتشی بودی و هر وقت تو را می دیدم مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم کم نشد فاصله؛ تقصیر تو هر چند نبود شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت جای آنها که به دنبال تو بودند نبود! بعد از آن هر که تو را دید رقیبم شد و بعد اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته ! کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود @golchine_sher
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش رآ منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می‌ماند هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند خواب خوشایندش را مادرم بعد تو هی حال مرا می‌پرسد مادرم تاب ندارد غم فرزندش را عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو به تو اصرار نکرده است فرایندش را قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید بفرستند رفیقان به تو این بندش را منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر لای موهای تو گم کرد خداوندش را @golchine_sher  
آن مسافر كه سحر گريه در آغوشم كرد آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم كرد خواستم دست به مويش ببرم خواب شود عطر گيسوش چنان بود كه بی هوشم كرد معصيت نيست نمازی كه قضا كرد از من معصيت زمزمه‌هايی‌ست كه در گوشم كرد نيمه‌شبها پس از اين سجده‌كنان ياد من است آن سحرخيز كه آن صبح فراموشم كرد چه كلاهی به سرم رفت كبوتر بودم يك نفر آمد و با شعبده خرگوشم كرد در عزاداری او رسمِ چهل روز کم است ياد چشمش همه‌ی عمر سيه‌پوشم كرد @golchine_sher
قدر نشناس عزیزم، نیمه‌ ی من نیستی قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی مادر این بوسه‌ های چون مسیحایی ولی مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی من غبارآلود هجرانم تو اما مدتی ا‌ست عهده‌ دار آن نگاه لرزه‌افکن نیستی یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست بعد من اندازه ی یک عشق روشن نیستی لاف آزادی زدی، حالا که رنگت کرده فصل از گزند بادهای هرزه ایمن نیستی چون قیاسش می‌کنی با من، پس از من هرکسی هرچه گوید عاشقم، می‌گویی اصلا نیستی @golchine_sher
خبرِ خیرِ تو از نقل رفیقان سخت است حفظ حالات من و طعنه‌ی آنان سخت است لحظه‌ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را در دل ابر، نگهداری باران سخت است کشتیِ کوچک من هر چه که محکم باشد جَستن از عرصه‌ی هول‌آور طوفان سخت است سادہ عاشق شده‌ام، ساده‌تر از آن رسوا شهره‌ی شهر شدن با تو چه آسان سخت است ای که از کوچه‌ی ما می‌گذری، معشوقه! بی‌محلی سر این کوچه دوچندان سخت است زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید فن تشخیص نم از چهره‌ی گریان سخت است کوچه‌ی مهر سر نبش، کماکان باران... دیدن حجله‌ی من اول آبان سخت است @golchine_sher
تیربرقی "چوبی ام" در انتهای روستا بی‌فروغم کرده سنگ بچه‌های روستا ریشه‌ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا آمدم خوش خط شود تکلیف شبها... آمدم، نور یک فانوس باشم پیش پای روستا یاد دارم در زمین وقتی مرا می‌کاشتند پیکرم را بوسه می‌زد کدخدای روستا حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم: قدر یک ارزن نمی‌ارزم برای روستا کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر راهی ام می کرد قبرستان به جای روستا قحطیِ هیزم، اهالی را به فکر انداخته است بد نگاهم می‌کند دیزی‌سرای روستا من که خواهم سوخت، حرفی نیست، اما کدخدا تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا! @golchine_sher
کاش دور و بر ما اين همه دلبند نبود و دلم پیش کسي غير خداوند نبود   آتشي بودي و هروقت تو را مي ديدم مثل اسپند دلم جاي خودش بند نبود   مثل يک غنچه که از چيده شدن مي ترسيد خيره بودم به تو و جرأت لبخند نبود   هرچه من نقشه کشيدم به تو نزديک شوم کم نشد فاصله؛ تقصير تو هر چند نبود   شدم از «درس» گريزان و به «عشقت» مشغول بين اين دو چه کنم نقطه ي پيوند نبود   مدرسه جاي کسي بود که يک دغدغه داشت جاي آنها که به دنبال تو بودند نبود   بعد از آن هر که تو را ديد رقيبم شد و بعد اتفاقي که رقم خورد خوشايند نبود   آه اي تابلوي تازه به سرقت رفته! کاش نقّاش تو اين قدر هنرمند نبود @golchine_sher
خسته‌ام از زندگی، از مثلِ زندان بودنش این نمایش درد دارد کارگردان بودنش دستِ تقدیری که می‌کوبید بر طبلِ امید حاکی است اخبار تازه از پشیمان بودنش مجری سیمای عشقم، فارغ از اوضاعِ بد مصلحت هم نیست شرحِ نابسامان بودنش لشکری دارم خیانتکار اما روز جنگ حق ندارم شک کنم بر تحتِ فرمان بودنش کاش بذر عشق را می‌ریختی یک‌جا به رود غرق محصولیم و محزون از فراوان بودنش از مسیر دیگری باید بیایم، خسته‌ام از خیابانِ وصال و راه‌بندان بودنش تا که همراهت نباشم ترک مجبورم کنم راهِ خود را با تمامِ رو به پایان بودنش @golchine_sher