امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر
تا هرکجا که میبردت بال و پر ببر
تا ناکجا ببر که هنوزم نبردهای
این بارم از زمین و زمان دورتر ببر
اینجا برای گمشدن از خویش کوچک است
جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر
آرامشی دوباره مرا رنج میدهد
مگذار در عذابم و سوی خطر ببر
دارد دهان زخم دلم بسته میشود
بازش به میهمانی آن نیشتر ببر
خود را غزل، به بال تو دیگر سپردهام
هرجا که دوست داریام امشب ببر ببر
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار بادیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
با همهی بیسروسامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقتِ فرسودگیام هیچ نیست
در پیِ ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظهی طوفانیام
دلخوشِ گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطشِ سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهیِ برگشته زِ دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیرزمانیست که بارانیام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبتِ طولانیام
ها...به کجا میکِشیام خوبِ من؟
ها...نکشانی به پشیمانیام
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
بعضی با برج های پدرهاشان
بعضی دیگر با آرزوهاشان
و بعضی با دنیاشان
من و تو اما
با نداری هامان
بزرگ شدیم.
آنقدر بزرگ
که جایی در دنیای کوچکشان
نداشتیم.
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
از نگاه روی تو، دل سیر میگردد مگر
آخر آدم با تو باشد، پیر میگردد مگر
با نگاهی قلب من را کردهای مالِ خودت
شهر با یک حملهای تسخیر میگردد مگر
لحظهی دیدارِ عکست نیز خشکم میزند
بی طناب، این دست و پا زنجیر میگردد مگر
عاشقم باشی نباشی، سرد باشی یا که گرم
حس عاشق لحظهای تغییر میگردد مگر
در میان حس من، هر واژه عاجز مانده است
آتش دل با سخن تعبیر میگردد مگر....!!!!
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
از نگاه روی تو، دل سیر میگردد مگر
آخر آدم با تو باشد، پیر میگردد مگر
با نگاهی قلب من را کردهای مالِ خودت
شهر با یک حملهای تسخیر میگردد مگر
لحظهی دیدارِ عکست نیز خشکم میزند
بی طناب، این دست و پا زنجیر میگردد مگر
عاشقم باشی نباشی، سرد باشی یا که گرم
حس عاشق لحظهای تغییر میگردد مگر
در میان حس من، هر واژه عاجز مانده است
آتش دل با سخن تعبیر میگردد مگر...!!!
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
تو جان من شده بودی و من جوان شده بودم
و اعتراف کنم شوق ناگهان شده بودم
تو، هم نیامده، هم آمده، چه حال و هوایی
عجب بیانی از آن حس بیبیان شده بودم
کمی که نه – کمی از کم زیادتر، به گمانم
دچار وسوسه و شوق توامان شده بودم
نگاه کردی، میخواستم سلام بگویم
که شرمسار تو از لکنت زبان شده بودم
س س س س و زبانم به رمز نام تو را گفت
و من، چقدر از این گفته شادمان شده بودم
تو خواستی که بخوانم، سکوت کرد زمان هم
که خوشقریحهترین شاعر زمان شده بودم
خروسخوان تو طلوعی در آسمان شده بودی
و من دوباره غروب ستارگان شده بودم
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشهٔ من ثبت میشود
این لحظهها عزیزترین یادگار تو
از هر طرف نرفته به بنبست میرسیم
نفرین به روزگار من و روزگار تو
تا دست هیچکس نرسد تا ابد به من
میخواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس میکنم که جدایم نمودهاند
همچون شهاب سوختهای از مدار تو
آن کوپهٔ تهی منم آری که ماندهام
خالیتر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه میرود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
هرچند مثل آینه هر لحظه فاشتر
هشدار میدهد به خزانم بهار تو
اما در این زمانهٔ عسرت، مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
نشستهاند ملخهای شک به برگِ یقینم
ببین چه زرد مرا میجوند، سبزترینم!
ببین چگونه مرا ابر کرد، خاطرههایی
که در یکایکشان میشد آفتاب ببینم
شکستنی شدهام... اعتراف میکنم امّا
ز جنس شیشهی عمر تواَم؛ مزن به زمینم
برای پرزدن از تو، خوشا مرام عقابان
کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟
نمیرسند به هم، دستِ اشتیاق تو و من
که تو همیشه همانی، که من همیشه همینم...
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher