eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
91 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
12.8هزار ویدیو
707 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرار شیطان از خانه ✍قرآن بخوانیم تا زندگیمون در پناه خدا باشه
امام علی علیه السلام 🔹أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ يُسَارُ بِهِمْ، وَ هُمْ نِيَامٌ 🔸«اهل دنیا مانند سوارانی هستند که حرکت می کنند، در حالی که در خواب اند». 📗نهج البلاغه، حکمت 64 ⬅️فکر کن سوار قطار شده ای و در همان ایستگاه اول، دفتری بزرگ به تو داده اند و گفته اند: «وقتی به مقصد برسیم، به ازای چیزهای خوبی که توی این دفتر نوشته ای، پاداش می گیری.» ⬅️حالا حاضری کل مسیر را بخوابی و وقتی به مقصد رسیدی، یکی بزند به شانه ات و بیدارت کند؟ ⬅️دنیا مثل همین قطار است. آن هایی که خیلی دلبسته اش شوند، تمام مسیر را در خوابِ غفلت غرق می شوند و وقتی به خانه اصلی می رسند، دستِ خالی اند؛ اما آن هایی که می دانند مقصد مهم تر از مسیر است، خودشان را برای ایستگاه آخر آماده می کنند. خودت بیدار شو؛ قبل از اینکه با سوت پایان قطار از خواب بیدارت کنند!
سخنی از گلستان سعدی جوانمرد که بخورَد و بدهد، بِه از عابد که روزه دارد و بنهد. هر که ترک شهوت ازبهرِ خلق داده است، از شهوتی حلال، در شهوتی حرام افتاده است. عابد که نه از بهرِ خدا، گوشه نشیند بیچاره در آیینه‌ی تاریک، چه بیند؟ نکات: شهوت حلال: بهره‌گیری از زندگی. شهوت حرام: ریاکاری. 🔵🟣🔵🟣🔵🟣 کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم: در آداب صحبت، ص ۱۸۲ و ۱۸۳.
توشه‌ی راه از صاحب کاشانی خار از پایی بکش، شاید که همراهت شود نانِ درویشی بپز، تا توشه‌ی راهت شود کتاب مشاعره، ص ۲۴۲.
🍀من سیصدسال با داروهای مختلف مردم را مداوا کردم، 🍀و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم که هیچ دارویی بهتر از محبت نیست. 🍀 تا فرصت هست، به یکدیگر محبت کنیم... -حکیم
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند لحظه ᴬ ᶠᵉʷ ᵐᵒᵐᵉⁿᵗˢ ᵒᶠ ᵖᵉᵃᶜᵉ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از همراهـــــی و حضـور یکایک شما عزیزان بی نهایت سپاسگزارم. 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎داستان کوتاه💎 پیرمرد بیمار در انتظار پسر پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت. آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید:«این مرد که بود؟» پرستار با حیرت جواب داد:«پدرتون!» سرباز گفت:«نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.» پرستار گفت:«پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟» سرباز گفت:«میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمی تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟» پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:«آقای ویلیام گری...» دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم بلکه روح هائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم.
نمی دانم... نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد...؟! ‌┏━━ °•🍃🌸🍃•°━━┓