eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
83 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
12.8هزار ویدیو
707 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید پوشیده چند داریم این درد بی‌دوا را؟ تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران؟ مردم ز جورت، آخر مردم، نه سنگ خارا آخر مرا ببینی در پای خویش مرده کاول ندیده بودم پایان این بلا را باد صبا ندارد پیش تو راه، ورنه با نالهای خونین بفرستمی صبا را چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر می‌کن مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
زان دوست که غمگینم، غم‌‎خوار کنش، یارب دشمن که نمی‌خواهد، هم‌خوار کنش، یارب اندر دل سخت او کین پر شد و مِهر اندک آن مهر که اندک شد، بسیار کنش، یارب سر گشته و غم‌خوارم، آن کین غم ازو دارم همچون من سرگشته، بی‌یار کنش، یارب کردست رقیبان را خار گل روی خود نازک شکفید آن گل، بی‌خار کنش، یارب گر زلف چو زُنّارش می‌رنجد ازین خرقه این خرقه که من دارم، زنّار کُنَش یارب! این سینه که شد سوزان از مِهر جگردوزان چون مهر بر افروزان، یا نار کنش، یارب آن کاو نکند باور بیماری و درد من یک چند به درد او، بیمار کنش، یارب چشمش همه را خواند وز روی مرا راند مستست و نمی‌داند، هشیار کنش، یارب هر دم به دل سختم، تاراج کند رختم در خواب شد این بختم، بیدار کنش، یارب بی‌کار شد آه من، اندر دل ماه من منگر به گناه من، پر کار کنش، یارب دل برد و ز درد دل می‌گریم و می‌گویم: کان کس که ببُرد این دل، دلدار کنش، یارب آن کش نشد آگاهی از غارت رخت من یک هفته اسیر این طرّار کنش، یارب گر زانکه بیازارد، سهل‌‎ست، مرا آن بت از اوحدی آن آزار، بیزار کنش، یارب
ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی باز آی، که دل خسته شد از بار جدایی هر چند مرا هیچ نخوانی که: بیایم این نامه نوشتم که: بخوانی و بیایی ما را همه کاری به فراق تو فرو بست باشد که ز ناگه در وصلی بگشایی گفتی که: ز تقصیر تو بود این همه دوری تقصیر چه باشد؟ چو ندانم که: کجایی؟ از بار غم خویش نبایست شکستن ما را که شب و روز تو بایستی وبایی ای رفته و بر سینهٔ ما داغ نهاده سوگند به جان تو که: اندر دل مایی هر چند پسند همه خلقی ز لطافت اینت نپسندیم که در عهد نیایی بنمای بنا معقتدانم رخ رنگین تا بیش نپرسند که: دیوانه چرایی؟ ز آیینه عجب دارم آرام نمودن وقتی که تو آن روی به آیینه نمایی اندر دل یکتا شدهٔ امروز سوزیست که آتش برساند به دوتایی ‌ ‌ ‌
🍀🍃🌹🍃🍀 چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟ دردم تو می‌فرستی، درمانم از که باشد؟ گفتی: برو ز پیشم، خود می‌روم، ولیکن زین غصه گر بمیرم تاوانم از که باشد؟ چون در فراقِ خویشم زار و ضعیف کردی گر بارِ غم کشیدن نتوانم، از که باشد؟ دردم همی فرستی هر ساعت از بَرِخود باز آر به درد دوری، درمانم از که باشد؟ چون بوسه‌ای به زاری هرگز نمی‌دهی تو گر بعد ازین به زورت بستانم، از که باشد؟ دوشم به طنز گفتی: کز کیست این فغانت؟ زخمِ تو می‌خورم من، اَفغانم از که باشد؟ جوری که می‌پسندی بر اوحدی نهانی گر در میان مردم برخوانم، از که باشد؟