eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
81 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
12.8هزار ویدیو
707 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 📚 سگی از ڪنار شیری رد می شد، چون شیر را خفته دید طنابی آورد و شیر را محڪم به درختی بست. شیر بیدار ڪه شد سعی ڪرد طناب را باز ڪند اما نتوانست… در همان هنگام خری در حال گذر بود، شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم ، خر ابتدا تردید ڪرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز ڪرد. شیر چون رها شد، خود را از خاڪ و غبار خوب تڪاند، به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم خر با تعجب گفت : ولی تو قول دادی. شیر گفت : من به تو تمام جنگل را میدهم زیرا در جنگلی ڪه شیران را سگان به بند ڪشند و خران برهانند دیگر ارزش زندگی ڪردن ندارد ❄️🌨☃🌨❄️
📔 مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید . خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت مرد پرسید : چه می کنی؟ کودک جواب داد : به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود به کودک گفت : من و تو در واقع یک اشتباه را مرتکب شده ایم