eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
95 دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
706 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
نشست بر دل تو مهرِ همدمی دیگر نشست بر دل من گردِ ماتمی دیگر ‌ چه میهمان عزیزی، چراغ روشن کن! که آمده‌ست به دیدار من غمی دیگر ‌ چرا زبان بگُشایم؟ که دردهای بزرگ به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر ‌ هوای پر زدنم در حصار دنیا نیست مرا ببر به تماشای عالمی دیگر ‌ زمان مردنم -ای بی‌وفا!- به بالینم فقط بیا که نگاهت کنم کمی دیگر... 🌹🌹🌹
💚🍃 گفتم ڪہ با فراق مدارا ڪنم، نشد یڪ روز را بدون تو فردا ڪنم، نشد در شعر شاعران همہ گشتم ڪہ مصرعی در شأن چشم‌هاے تو پیدا ڪنم، نشد گفتند عاشق ڪہ شدے؟ گریہ‌ام گرفت می‌خواستم بخندم و حاشا ڪنم، نشد بیزارم از رقیب ڪہ تا آمدم تو را از دور چند لحظہ تماشا ڪنم، نشد شاعر شدم ڪہ با قلم ساحرانہ‌ام در قاب شعر، ؏ـِشق تو را جا ڪنم، نشد 🌹🌹🌹
. امان از داستان عشق و فرجام غم‌آلودش نمی‌دانستم این آتش به چشمم می‌رود دودش تو را با دیگری می‌بینم و با گریه می‌پرسم از این دیگرنوازی‌ها خدایا چیست مقصودش چه دنیایی که وقتی در دلِ من خانه می‌کردی نمی‌گفتی که بی‌رحمانه خواهی‌ساخت‌ نابودش درختی ازدرون پوسیده‌ام کِی روز ویرانی‌ست چه فرقی می‌کند وقتی نباشی دیر یا زودش جهان را دادم و حسرت خریدم ای دل غافل ضرر در عاشقی کم دیده‌ بودم این‌ هم از سودش
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ گفتم فراق را به صبوری دوا کنم صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟ بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور گر بوسه بر لبش بگذارم چه‌ها کنم گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد کی قول داده‌ام که بخواهم وفا کنم؟ بیم فراق دارم و باید به شوق وصل شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم ... اشکی نمانده‌است که جاری کنم ز چشم جانی نمانده‌است که دیگر فدا کنم ای عشق، من که عقل خود از دست داده‌ام، دیوانه‌ام مگر که تو را هم رها کنم؟ زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم ‌
نمانده است مرا غیر خون دل اثری که دارد از دل خونین عاشقان، خبری؟ بعید نیست که عالم تمام غرق شود اگر ببارد از این چشم اشک مختصری به سوگواری سروی نشسته بانویی که نیست از دل ایشان، دل شکسته تری هجوم سنگ کجا؟ طاقت پرنده کجا؟ که نای بال گشودن نماند بال و پری نه از شهامت او عاشقانه تر شعریست نه از شهادت او دلبرانه تر هنری زبان به روضه چرا وا کنم؟ همین کافیست: مباد شاهد جان دادن پسر، پدری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من آشنای کویرم، تو اهل بارانی چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟ مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را تو عاشقانه به گوشِ رقیب می‌خوانی هزار باغ گل از دامن تو می‌روید به هر کجا بروی باز در گلستانی قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست کِه بهتر از همگان است؟؟ بهتر از آنی...
گریه‌ام جاری‌ست، بارانی که می‌بینی منم چتر وا کن! ابر گریانی که می‌بینی منم ‌ بی‌محابایی چنان رگبار تند نوبهار رحم کن! گنجشک حیرانی که می‌بینی منم! ‌ از کمانداران اَبروی تو کو راه فرار؟ صیدِ از هر سو گریزانی که می‌بینی منم ‌ کشتی و سهراب در خون خفته را نشناختی بی‌وفا! سرباز بی‌جانی که می‌بینی منم! ‌ اهل امروزم ولی دردی که دارم تازه نیست شاعر هر کهنه‌دیوانی که می‌بینی منم! ‌
من آشنای کویرم، تو اهلِ بارانی چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟ مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را تو عاشقانه به گوشِ رقیب می‌خوانی هزار باغِ گل از دامن تو می‌روید به هر کجا بروی باز در گلستانی قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی
بیدل بی‌همزبان! چه بر تو گذشته‌ست؟ پیر به ظاهر جوان! چه بر تو گذشته‌ست؟ ‌ در شب طوفان بگو چه بر سرت آمد؟ ای گل بی‌باغبان چه بر تو گذشته ست؟ ‌ شیفته‌اش بودی و فریفته‌ات کرد ملعبه‌ی این و آن، چه بر تو گذشته‌ست؟‌ ‌ صاعقه‌ی عشق آتشت زد و سوزاند سوخته‌ی ناگهان! چه بر تو گذشته‌ست؟ ‌ از تو که در راه مانده‌ای چه بگویم؟ گم شده‌ی کاروان! چه بر تو گذشته‌ست؟ ‌ آه که از های‌وهوی تو خبری نیست ای دل دیوانه، هان! چه بر تو گذشته‌ست؟ ‌ 📕سالیان ✍☘
در وصف تو بسیار سرودیم و ندیدی یک عمر غزلخوان تو بودیم و ندیدی با دیدنت ای خاطره‌ی خوش، همگان را از خاطره‌ی خویش زدودیم و ندیدی ای دل‌زده از سردی آغوش زمانه‌! ما این‌ همه آغوش گشودیم و ندیدی موهای تو شعرند و همین چند غزل را از دفتر شعر تو ربودیم و ندیدی چون گَرد که پنهان شده از گردش چشمت هستیم و نمی‌بینی، بودیم و ندیدی 📕سالیان
حتی مرا به نام، صدا هم نمی‌کند دردا که فکر حال مرا هم نمی‌کند ‌ بیمار چشم اویم و آن سنگدل مرا درمان که بگذریم، دعا هم نمی‌کند! ‌ منت گذاشت بر من و عهدی دوباره بست منت گذاشت، گرچه وفا هم نمی‌کند... ‌ غم مثل کودکی ست که آغوش عشق را محکم گرفته است و رها هم نمی‌کند ‌ زاهد خیال طعنه رها کن، که مرد عشق گر طاعتی نکرده ریا هم نمی‌کند! @dobeit | دو بیت شعر