گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم
بی هر چه آشنا،
گوشهی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم...
بعد بی هیچ گذشتهای
به یاد نیارم از کجا آمده،
کیستم، اینجا چه می کنم...
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست،
فاصلهای هست، فردایی هست...
گاهی واقعا خیال میکنم
روی دست خدا ماندهام
خسته اش کرده ام...
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم... بروم...
و میروم
اما به درگاه نرسیده از خود میپرسم:
کجا...؟!
کجا را دارم... کجا بروم؟
#سید_علی_صالحی