#سهراب_سپهری
آری....
تا #شقایق هست، زندگی باید کرد.
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند.
دستهای به استغاثه بلند🤲🤲🤲
از فریدون مشیری
وقتی که دستها
با قلب خونچکان
در چارسوی گیتی
هر جا به استغاثه بلند است
آیا کسی طلوع شقایق را
در دشتِ شبگرفته، تواند دید؟
وقتی بنفشههای بهاری
در چار سوی گیتی
بوی غبار وحشت و باروت میدهند
آیا کسی صفای بهاران را
هرگز گلی به کام، تواند چید؟
وقتی که لولههای بلند توپ
در چار سوی گیتی
در استتار شاخه و برگ درختهاست
این قُمری غریب
روی کدام شاخه بخواند؟
وقتی که دشتها
دریای پر تلاطم خون است
دیگر نسیم، زورق زرین صبح را
روی کدام برکه براند؟...
از خاموشی، مشیری، ص ۷۶ و ۷۷.
#شقایق
#خون