eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
94 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
12.5هزار ویدیو
706 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
گر مرا ترک کنی من زغمت می سوزم آسمان را به زمین جان خودت می دوزم گرمراترک کنی ترک نفس خواهم کرد بی وجود تو بدان خانه قفس خواهم کرد بی تو یک لحظه رمق دردل ودرجانم نیست بیقرارم نکنی طاقت هجرانم نیست بی تو با قافله ی غصه و غمها چه کنم تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم شده ام مرثیه خوان دل سودا زده ام از بد حادثه دلبسته و شیدا شده ام این دل پر ز ترک اینهمه غم لایق نیست دله چون سنگ تو را جز دله من عاشق نیست... •| |•🌿🌙
☘️ فلک همیشه به کام یکی‌نمی‌گردد که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست... 🪴
@shervamusiqiirani - همای رحمت - محمد اصفهانی.mp3
2.04M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را 🎶🎶🎶🎶🎶🎶 ناشناسی که به تاریکی شب می برد شام یتیمان عرب پادشاهی که به شب بُرقَع پوش می کشد بار گدایان بردوش در جهانی همه شور و همه شر (ها عَلیٌّ بَشَرٌ کیفَ بَشر) شبروان مست ولای تو علی جان عالم به فدای تو علی! 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی به دردِ خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو به خود باز آمدم نقش تو در خود جست‌وجو کردم خیالت ساده‌دل‌تر بود و با ما از تو یکروتر من این‌ها هردو با آیینهٔ دل روبه‌رو کردم فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را ز حال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو سرای دیده با اشکِ ندامت شست‌و‌شو کردم صفایی بود دیشب با خیالت خلوتِ ما را ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم مَلول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم تو با اَغیار پیش چشم من مِی در سبو کردی من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدن‌ها که من پیوند خاطر با غزالی مشک‌مو کردم
عاشقی درد است و درمان نیز هم / مشکل است این عشق و اسان نیز هم جان فدا باید به این دلدادگی / دل که دادی میرود ،جان نیز هم 🌱
اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم گدائی در عشقت به سلطنت نفروشم اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشی توئی که چشمه نوشی من از تو چشم نپوشم چو دیگجوش فقیران بر آتشم من و جمعی گرسنه غم عشقند و عاشقند به جوشم فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم چنان به خمر و خمار تو خوابناکم و مدهوش که مشکل آورد آشوب رستخیز به هوشم صلای عشق به گوشم سروش داده به طفلی هنوز گوش به فرمان آن صلای سروشم تو شهریار بیان از سکوت نیم شب آموز گمان مبر که گرم لب تکان نخورد خموشم  
وَ خُدا خواست که یَعقوب نَبینَد یِک عُمر شَـهـــــرِ بی‌یــــــار مَگَــــر ارزِشِ دیــــــدَن دارَد؟ (عج) 💚
تا کی در انتظار گذاری به زاریم باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز جان سوز بود شرح سیه روزگاریم بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود دیشب که ساز داشت سرسازگاریم شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد چشمی نماند شاهد شب زنده داریم طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز تا زنده ام بس است همین شرمساریم
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم خیالت ساده‌دل تر بود و با ما از تو یک‌رو تر من این‌ها هر دو با آئینه دل روبرو کردم فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را ز حال گریه‌ی پنهان حکایت با سبو کردم فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم ملول از ناله‌ی بلبل مباش ای باغبان رفتم حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدن‌ها که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خنده استاد شهریار توی یه قسمت از این شعر خودِ غم بود ... فکر کن با هزارتا خاطره کودکی بعد از سال ها برگردی روستای دوران کودکیت و ببینی هیچکدوم یک از همبازی های دوران کودکیت زنده نیستند استاد شهریار به زیبایی این غم رو به تصویر کشیده❤️‍🩹 🕊
جهان غرقه در آب🦋🦋🦋 غزلی از شهریار سیل است و شبانگاه و جهان، غرقه در آب است بیدار کن این خانه‌ی همسایه که خواب است بوم و برِ اَقطار جهان، ریخته در هم هر جا روی، آوای غم و وایِ غُراب است در ابر سیه، مقبره‌ی مُرتعش ماه چون نعش کبوتر که به چنگال عقاب است آمال همه، نقش بر آب است و بر آن آب نقشی که نمایشگر دنیای سراب است اهریمنِ هول است که بر سینه‌ی امواج می‌رقصد و سرپنجه به خوناب خضاب است طغیان معاصی، شده توفان مصائب واها که خدا، بر سر خشم است و عتاب است نزدیک شد آن وعده که قرآن خدا داد یا رب، چه خطیبی که همه فصل خطاب است... بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود زین سیل دمادم که در این منزلِ خواب است کلیات دیوان شهریار، ص ۱۵۰ و ۱۵۱.
سری به سینه خود تا صفا توانی یافت خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت در حقایق و گنجینه ادب قفل است کلید فتح به کنج فنا توانی یافت به هوش باش که با عقل و حکمت محدود کمال مطلق گیتی کجا توانی یافت جمال معرفت از خواب جهل بیداریست بجوی جوهر خود تا جلا توانی یافت تحولی است که از رنجها پدید آید نه قصه ای که به چون و چرا توانی یافت تو حلقه بردر راز قضا ندانی زد مگر که ره به حریم رضا توانی یافت ز قعر چاه توان دید در ستاره و ماه گر این فنا بپذیری بقا توانی یافت کمال ذوق و هنر شهریار در معنی است تو پیش و پس کن لفظی کجا توانی یافت ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌
بیتهایی از شهریار بیداد رفت لاله‌ی بر باد رفته را یا رب، خزان چه بود بهار شکفته را؟ هر لاله‌ای که از دل این خاکدان دمید نو کرده داغ ماتم یاران رفته را جز در صفای اشک، دلم وا نمی‌شود باران به دامن است، هوای گرفته را... کلیات دیوان شهریار، ص ۱۶۲.
تا کی در انتظار گذاری به زاریم باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز جان سوز بود شرح سیه روزگاریم بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود دیشب که ساز داشت سرسازگاریم شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد چشمی نماند شاهد شب زنده داریم طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز تا زنده ام بس است همین شرمساریم
ما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم عشق از لیلی و صبر از کوه کن آموختیم گریه از مرغ سحر، خودسوزی از پروانه ها صد سرا ویرانه شد، تا ساختن آموختیم
خنده ی بیگانگان دیدم نگفتم درد دل آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من
جانا سری به دوشم و دستی به دِل گذار آخر غمَت به دوشِ دل و جان کشیده‌ام.. 🌿
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را برو ای گدای مسکین در خانهٔ علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را به‌جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا به‌جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که می‌تواند که به‌سر برد وفا را نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را به دو چشم خون‌فشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیام‌ها سپردم همه سوز دل صبا را چو تویی قضای‌گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را چه زنم چو نای هردم، ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را» ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
Mohammad Esfahani - Ali Ey Homaye Rahmat (UpMusic).mp3
16.29M
آهنگ ای همای رحمت ❤️❤️❤️ از محمد اصفهانی🌹🌹🌹 شعر از 🌺🌺🌺
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها که وصال هم بلای شب انتظار دارد تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن که هنوز وصله دل دو سه بخیه کار دارد دل چون شکسته سازم ز گذشته های شیرین چه ترانه های ‌ محزون که به یادگار دارد غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را غم یار بی خیال غم روزگار دارد گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن نه همه تنور سوز دل شهریار دارد ✶❃ ⃟░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ❃✶៑ဳ ‌
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده را مانم که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را 💠💠💠💠💠💠
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت جمال چون تو به چشم نگاه پاک توان دید به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر دلم خوش‌ست که دیدم به خواب گاه به گاهت اگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاک اجازتی که سری برکنم به جای گیاهت... 💠💠💠💠💠💠
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن که از آب بقا جویند عمر جاودانی را 💠💠💠💠💠💠
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کند ما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند نای ما خاموش ولی این زهره‎ی شیطان هنوز با همان شور و نوا دارد شبانی می‎کند گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی می‎کند سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می‎کند با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من خاطرم با خاطرات خود تبانی می‎کند بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می‎رسد با من خزانی می‎کند طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند آنچه گردون می‎کند با ما نهانی می‎کند می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند