🌿🍁🌿
و عُمر، شیشهی عطر است، پس نمیماند
پرنده تا به ابد در قفس نمیماند
مگو که خاطرت از حرف من مکدّر شد
که روی آینه جای نفَس نمیماند
طلای اصل و بدل، آن چنان یکی شدهاند
که عشق، جز به هوای هوس نمیماند
مرا چه دوست، چه دشمن، ز دست او برهان
که این طبیب، به فریادرس نمیماند
من و تو در سفر عشق، دیر فهمیدیم
قطار، منتظر هیچ کس نمیماند
«فاضل نظری»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🌿🍁🌿
گر عقل، پشت حرف دل اما نمی گذاشت
تردید، پا به خلوت دنیا نمی گذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت
این قدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق، مرا جا نمی گذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت
گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت
ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق، سر به سر ما نمی گذاشت
«فاضل نظری»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🌿🍁🌿
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد، همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان! گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان!
چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
بُرده در باغ و به یاد مَنَش آزاد کنید
آشیان منِ بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه ی صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از باد، مدارید عجب
یاد پروانه ی هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه ی موری ویران
خانه ی خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه ی زندان شد اگر سهم «بهار»
شُکر آزادی و آن گنج خداداد کنید
«محمدتقی بهار» (ملک الشعرا)
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🌿🍁🌿
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه برهم نَنَهد عاشق صادق
آن را که به دل عشق بوَد خواب نباشد
در پیش قَدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بی تاب نباشد؟
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بیا، نازکنان گفت:
آن جا که منم حاجت مهتاب نباشد
«مهدی سهیلی»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🌿🍁🌿
تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریایی
تو همان ناب ترین جاذبه ی دنیایی
تو پر از حرمت بارانی و چشمت خیس است
حتم دارم که تو از پیش خدا می آیی
مثل اشعار اهورایی باران پاکی
و به اندازه ی لبخند خدا زیبایی
خواستم وصف تو گویم همه در یک رؤیا
چه بگویم که تو زیباتر از آن رؤیایی
مثل یک حادثه ی عشق پر از ابهامی
و گرفتار هزاران اگر و امّایی
ای تو آن ناب ترین رایحه ی شعر بهار
تو مگر جام شرابی که چنین گیرایی؟
من به اندازه ی زیبایی تو تنهایم
تو به اندازه ی تنهایی من زیبایی
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
«قیصر امین پور»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🌿🍁🌿
تو می خندی دهان باغ لیمو، آب می افتد
و سیب از اشتیاق دیدنت بی تاب، می افتد
تمام ماهیان برکه، عاشق می شوند آن دم
که عکس روی چون ماهت به روی آب می افتد
ببین خود را درون قاب چشمان پر از شوقم
چه عکست روی موج اشک من، جذاب می افتد
چه تصویر لطیفی خلق شد از شال و رخسارت
چو شال شب که روی شانه ی مهتاب می افتد
بخند ای گل! تمام شعرهایم را بهاری کن
بدون خنده ات از سکه، شعر ناب می افتد
تو می آیی، کنارم می نشینی، شعر میخوانی
و گاهی اتفاقاتی چنین در خواب می افتد
«جواد مهربان»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🌿🍁🌿
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ی ما را
علاج درد مشتاقان، طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان
نبایستی نمود اول به ما آن روی زیبا را
چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل
بباید چارهای کردن کنون آن ناشکیبا را
مرا سودای بترویان نبودی پیش از این در سر
و لیکن تا تو را دیدم گزیدم راه سودا را
مراد ما وصال توست از دنیا و از عُقبا
وگرنه بی شما قدری ندارد دین و دنیا را
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
بیا تا یک زمان امروز، خوش باشیم در خلوت
که در عالم نمیداند کسی احوال فردا را
سخن شیرین همی گویی به رغم دشمنان سعدی
ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟
«سعدی»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
🌿🍁🌿
قاصدک های پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
ای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانهای را برد، از بنیاد برد
عشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی این چنین هر کس به خاک افتاد برد
شور شیرین تو را نازم که بعد از قرنها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد
جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر
هر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد برد
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
«فاضل نظری»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🌿🍁🌿
خار خندید و به گل گفت:سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید
و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صميمانه به او گفت: سلام...
«فریدون مشیری»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🌿🍁🌿
به تبر گفت درختی که پر از رؤیا بود
که مگر نوبت انداختنم حالا بود؟
گفت فرقی نکند عمر تو چند است ولی
بین این جنگل انبوه، سرت پیدا بود
بارها پیکرت افتاد به چنگال خزان
ریشهات باز در اعماق زمین بر جا بود
خود ببین نارونی را که کمر خم کرده
زنده مانده است اگر پیر و اگر تنها بود
پیش از اینها زدهام ریشهی شمشادی را
چون که بالندهتر از سرو و صنوبرها بود
ضربهای زد تبر و هیچ ننالید درخت
در دل جنگل سرسبز، ولی غوغا بود
گفت حرفی به دلت مانده مگر؟ میشنوم
پاسخش داد سکوتی که خودش گویا بود
پیش از ضربهی آخر به تبر گفت: بزن
گِلهای نیست که جنس تن تو از ما بود
«منصور پیکان پور»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🌿🍁🌿
مسلمانیم امّا آه از این گونه مسلمانی
نصیب ما نشد غیر از پریشانی، پریشانی
ندانستیم از اسلام جز نفرین و جز نفرت
نفهمیدیم از دین خدا غیر از رجزخوانی
چنان بیگانگان از هم جدا افتاده اند امروز
به مکر نابرادرها برادرهای ایمانی
برادرجان! بدان یوسف عزیز مصر خواهد شد
اگرچه چند روزی هم شود در چاه زندانی
مبادا تا برادر را درون چاه اندازیم
یهودا که ندارد سرنوشتی جز پشیمانی
قدم بردار با ما در صراط المستقیم اکنون
که از پایان این بیراهه ها چیزی نمی دانی
صدایی از حرا می آید اینک، گوش بسپارید:
«مسلمانان! مسلمانان! مسلمانی، مسلمانی!»
«محمد میرزایی»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🌿🍁🌿
ماندهام گیج، همان عاشق مستی یا نه؟
که به پای منِ آواره نشستی یا نه؟
من همان خمرهی پنهانی انگور توام
تو همان سادهدلِ باده پرستی یا نه؟
خاطرت هست دخیل نفس گرمت را
به ضریح دل این گمشده بستی یا نه؟
بارها سنگ به آیینهی ما زد دنیا
من که صدبار شکستم، تو شکستی یا نه؟
طاقتِ دشت به سرآمده، آهودلِ من!
بند، از پای لب بسته گسستی یا نه؟
من شدم رود، به شرطی که تو دریا بشوی
راه پر پیچ و خمی طی شده، هستی یا نه؟
«حسنا محمدزاده»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی