eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
91 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
12.8هزار ویدیو
707 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 گدا به گدا رحمت به خدا میگویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود. آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد: چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ یکی از گداها جواب داد: چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم. بگو مگو ما برای همین است آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت: گدا به گدا، رحمت به خدا یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد، پس صد رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند.
. 📚 ضرب المثل های کشورهای مختلف: 💠 ضرب المثل اسکاتلندی : عصاي کج ، سايه کج مي اندازد. 💠 ضرب المثل هندی : زبانت را نگاه دار تا دوستت را نگاه داري. 💠 ضرب المثل چینی : مردی که کوه را از میان برداشت ، کسی بود که اول شروع به برداشتن سنگریزه ها کرد.
📚 ضرب المثل های ملل: 🔸 ضرب المثل چینی : هنگامیکه خشم حرف می زند عقل چهرۀ خود را می‌پوشاند 🔸 ضرب المثل هلندی: زنبوري که نيش ندارد ، عسل نمي سازد. 🔸 ضرب المثل روسی: با مردم مشورت کن ، ولي خودت تصميم بگير.
. 📚 گر نگهدار من آن است که من می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد 🖇 معنی و کاربرد: 🔸 این ضرب المثل نشانه توکل به خدا و اعتماد به او در شرایط سخت است. 🔹 در زمانی که اتفاقی عجیب و ناگواری می افتد اما آسیبی به شخصی نمی رسد معمولا از این ضرب المثل استفاده می‌کنند. 🖇 داستان: این ضرب المثل حکایت جالبی دارد که از دل یک نبرد تاریخی بیرون آمده است. آغامحمدخان قاجار در سال 1173 شمسی فرمان داد تا لشکر ایران به طرف قره باغ حرکت و قلعه «شوشی» را تسخیر کنند. قلعه شوشی به «شیشه» هم معروف بود و مرکز حکومت قره باغ در آن قرار داشت. «ابراهیم خلیل خان» رئیس ایل «جوانشیر» و حاکم قلعه شوشی، حاضر به اطاعت از دولت قاجار نبود و در نتیجه آغامحمدخان فرمان داد تا قلعه شوشی را محاصره کنند. اما پیش از حمله به قلعه، برای آن که از خونریزی و کشتار جلوگیری شود، این بیت شعر را برای ابراهیم خلیل خان حاکم قلعه فرستاد: ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد تو ابلهانه گریزی به آبگینه حصار آبگینه در این بیت به معنای شیشه و آیینه به کار رفته و منظور از «آبگینه حصار» همان قلعه شیشه است. ابراهیم خلیل خان که به هیچ وجه نمی خواست تسلیم دولت آغامحمدخان شود، بیتی را که منسوب به «ملا پناه واقف» است، در پاسخ به آغامحمدخان فرستاد: گر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد منظور ابراهیم خلیل خان از شیشه همان قلعه شیشه یا شوشی است و «سنگ» هم اشاره به بیت آغامحمدخان و پرتاب سنگ با استفاده از منجنیق دارد. از آن موقع بود که این بیت به ضرب المثل تبدیل شد و به زبان مردم راه یافت.
در گذشته که وسایل گرمایشی مدرن وجود نداشت مردم از هیزم و زغال برای گرم کردن خود در فصول سرد سال استفاده می کردند. هیزم برای آنکه خوب بسوزد و دود نکند باید حتماً خشک باشد، به این منظور سرشاخه های درختان بریده می شد و مدتی در فضای باز قرار می گرفت تا به صورت خشک درآید. تهیه هیزم خشک کار زمانبری بود به این منظور هیزم فروشان برای آنکه سود بیشتری عایدشان شود، "هیزم های تر" را قاطی هیزم های خشک به مشتریان از همه جا بی خبر می فروختند. "هیزم تر" به راحتی و به محض قطع درختان مهیا می شود، اما نه خوب می سوزد و نه گرمای مناسبی می دهد در نتیجه وقتی مشتری هیزم تر را به خانه می برد و متوجه می شد که کلاه بر سرش گذاشته شده در دل به هیزم فروش دشنام می داد و او را نفرین می کرد. "هیزم تر به کسی فروختن" کنایه است از اینکه کسی بدون هیچ علتی در مقام ناسازگاری و دشمنی با شخص یا اشخاصی برآید و در مقابل این رفتار غیر منطقی شخص به او گفته می شود :"بهت هیزم تر نفروختیم که این طور با ما رفتار می کنی!"
زیر پای کسی را جارو کردن هنگامی که کسی را از شغل و کاری که داشته است اخراج کنند، به صورت کنایه درباره او می‌گویند: «زیر پایش را جارو کردند». در گذشته که میز و صندلی و مبل و از این قبیل وجود نداشت، ساکنان خانه اغلب بر روی فرش اتاق می‌نشستند. چون خیابان‌ها و کوچه‌ها آسفالت نبوده و پر از خاک و گرد و غبار بود، از این رو هوا اغلب غبارآلود بود و گرد و خاک‌ از در و پنجره و روزن‌ها به درون خانه‌ها نفوذ می‌کرد و روی فرش و اثاثیه می‌نشست. کدبانوی خانه نیز ناگزیر بود که روزانه چند بار خانه را جارو کند و گرد و خاک را از روی فرش‌ها بزداید. در این گونه موارد معمول نبود که اهل خانه همگی اتاق را ترک کنند تا بانو یا خدمتکار خانه اتاق را جارو کند، بلکه کدبانو یا خدمتکار از بالای اتاق شروع به جارو می‌کردند و به هر یک از افراد خانه که می‌رسیدند آن شخص از جایش برمی‌خاست تا "زیر پایش را جارو کنند". از آن جا که این گونه جاروکردن به شکل پیش‌بینی نشده موجب می‌شد تا افراد خانه که با خیال راحت و آسوده نشسته بودند از جایشان برخیزند و در گوشه دیگری بایستند تا زیر پایشان جارو شود، این عمل نقل مکان و سلب آسایش ناشی از جارو شدن زیر پا رفته رفته به صورت ضرب‌المثل درآمد و در مورد هر گونه اخراج یا انتقال افراد از شغل و کارشان مورد استفاده قرار گرفت.
. 📚 ضرب المثل های کشورهای مختلف: 💠 ضرب المثل اسکاتلندی : عصاي کج ، سايه کج مي اندازد. 💠 ضرب المثل هندی : زبانت را نگاه دار تا دوستت را نگاه داري. 💠 ضرب المثل چینی : مردی که کوه را از میان برداشت ، کسی بود که اول شروع به برداشتن سنگریزه ها کرد.
. 🟢 ضرب المثل های ملل 🔻 ضرب المثل آلمانی : در برابر آن کس که عسل روی زبان دارد ، از کیف پولت محافظت کن. 🔻 ضرب المثل اسپانیولی : دست سیاه را غالباً با دستکش سفید پنهان می دارند. 🔻 ضرب المثل چینی : راستی تنها سکه ایست که همه جا قیمت دارد. 🔻 ضرب المثل هندی : اگر سنگی پرتاب کنی دست خودت درد می گیرد. 🔻 ضرب المثل تازی : عشق هفت ثانیه دوام دارد و هوس هفت دقیقه و اندوه و بیچارگی یک عمر.
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ ┅═✧📗ریشه ضرب‌المثل‌ها (٣٦)📗✧═┅ 📕از این ستون به اون ستون فرجیه📘 ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  ●●معنی و کاربرد: ●●بعضی وقت‌ها تغییر موضع و جایگاه می‌تواند برای فرد مفید باشید. ●●این ضرب المثل نشان دهنده امیدواری در اوج ناامیدی هنگام گرفتاری‌های سخت است. ●●در معنایی ضعیف‌تر: بدون تحرک و فعالیت نمی‌توان کاری را پیش برد. مشابه ضرب المثل از تو حرکت از خدا برکت. ●●ریشه و حکایت ضرب المثل: ●●در روزگار قدیم مرد مسافری از شهری عبور می کرد. چون دیروقت بود و کسی را در شهر نمی شناخت، شب را در خرابه ای اتراق کرد. ●●از بد روزگار در نزدیکی خرابه شخصی به قتل می رسد. افراد حاکم مرد مسافر را به عنوان قاتل دستگیر کرده و به نزد قاضی شهر می برند. ●●مرد بخت برگشته هر چه کرد نتوانست بی گناهی خود را ثابت کند در نتیجه قاضی حکم به قصاص او داد. ●●در روز اجرای حکم مرد را به ستونی می بندند تا حکم را برای او اجرا کنند. مرد در اوج ناامیدی از جلادش می خواهد که به عنوان آخرین درخواست او را به ستون دیگری ببندد. ●●جلاد با کمی تردید قبول می کند. اما وقتی که می خواهد مرد را به ستون دیگر ببندد، افراد حاکم با حکمی جدید مبنی بر پیدا شدن قاتل اصلی از راه می رسند و اینگونه مرد از چنگال مرگ می گریزد. ●●مرد مسافر سجده شکر به جا می آورد و می گوید: اگر خدا بخواهد از این ستون به آن ستون فرج است. از آن روز به بعد این مثل در بین مردم رایج شد تا افراد هرگز از لطف و مرحمت خداوند ناامید نشوند. ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 📕ریشه‌یابی 📗 📘«کانال سرزمین شعر و ادب»: ┏━━━━━━┓ ⠀ عضویت ┗━━━━━━┛ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
. 📚 ضرب‌المثل "هنوز دو قورت و نیمش باقیست" 🖇 معنی و کاربرد: 🔸 به کسی می گویند که بیش از آنچه حقش بوده دریافت کرده اما بازهم حریص است و زیاده خواهی می کند. 🔹 برخی مواقع به شخصی گفته می‌شود که در مقابل الطاف و محبت‌های دیگران نسبت به خویش، ذره‌ای تشکر و قدردانی نمی کند بلکه کمک ها و زحمات دیگران را وظیفه آنها دانسته و توقع بیشتری هم دارد. 🖇 داستان ضرب‌المثل: وقتی حکومت جهان بر سلیمان نبی (ع) مسلم شد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازه دهد تمام جانداران را به صرف یک وعده غذا دعوت کند. حق تعالی او را از این کار بازداشت و گفت که رزق و روزی تمام جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده این کار بر نخواهد آمد؛ بهتر است زحمت خود را زیاد نکند. ولی سلیمان بر اصرار خود افزود و استدعای وی مورد قبول واقع شد و خداوند به همه موجودات زمین فرمان داد تا فلان روز به ضیافت بنده محبوب او بروند. سلیمان (ع) هم بی درنگ به افراد خود دستور داد تا آماده تدارک طعام برای روز موعود شوند. وی در کنار دریا جایگاه وسیعی ساخت و دیوان هم انواع غذاهای گوناگون را در هفتصد هزار دیگ پختند. آنگاه سلیمان (ع) فرمان داد تا جمله موجودات جهان برای صرف غذا حاضر شوند. ساعتی نگذشت که ماهی عظیم الجثه‌ای از دریا سر بر آورد و گفت: "خدای تعالی امروز روزی مرا به تو حواله کرده است؛ بفرمای تا سهم مرا بدهند." سلیمان گفت: "این غذاها آماده است هر چه می‌خواهی بخور." ماهی به یک حمله تمام غذاها و خوراکی‌های آماده شده را بلعید و گفت: "یا سلیمان سیر نشدم غذا می‌خواهم!" سلیمان چشمانش سیاهی رفت و گفت: "مگر رزق روزانه تو چقدر است؟ این طعامی بود که برای تمام جانداران عالم مهیا کرده بودم؟" ماهی عظیم الجثه در حالی که از گرسنگی نای دم زدن نداشت به سلیمان گفت: "خداوند عالم روزی مرا روزی سه بار و هر دفعه سه قورت تعیین کرده است؛ الان من نیم قورت خورده ام و دو قورت و نیم دیگر باقی مانده که سفره تو برچیده شد!" سلیمان از این سخن مبهوت شده و به باری تعالی گفت: پروردگارا توبه کردم به درستی که روزی دهنده خلق فقط توئی ... 🌿🌸
📚 ضرب المثل "یکی به نعل می‌زند یکی به میخ" 🔸 ریشه ضرب المثل: نعلبندان، هنگام کوبیدن نعل برای گرفتن شدت ضربه اولی که به میخ نعل می زنند ضربه دوم را آرام تر به نعل می زنند، یا به قولی برای جلب رضایت صاحب اسب و همچنین برای آرامش اسب که بی تابی نکند و لگد نیندازد یک ضربه به میخ و یکی هم به نعل می زنند. بعدها این عمل تبدیل به مثل شد و درباره کسانی به کار می رود که رک و راست نیستند و بله را با نه توأم می کنند. 🔸 معنی و کاربرد: یکی به نعل می‌زند و یکی به میخ، از آن مثل‌هایی است که امروز نیز استفاده زیادی دارد و مصداق این مثل، کسانی هستند که موضع و خط و مشی روشن و شفافی ندارند، گفتار و کردار دوگانه‌ای دارند و می‌کوشند تا در ماجراهای زندگی، تبدیل به انسانِ به اصطلاح بد نشوند تا به هر شکلی منافع خود را حفظ کنند. چنانچه بخواهیم واضح تر بگوییم، منافقانه حرف می‌زنند و دورویانه عمل می‌‌کنند و همین رفتارشان سبب سردرگمی و پریشان فکری طرف مقابلشان می‌شود.
 . 📚 ضرب المثل "پا را از گلیم خود درازتر کردن" 🖇 معنی و کاربرد:  🔻 یعنی حد و حدود خود را ندانستن و از حد خود تجاوز کردن. 🔻 به کسی می گویند که به حق خود قانع نیست و زیاده از حد می خواهد. 🔻  یعنی بیشتر از کاری که انجام داده از دیگران توقع و انتظار دارد. 🔻  وقتی کسی بیشتر از شأن خود چیزی را درخواست کند این ضرب المثل شامل حال او می گردد. 🖇 داستان: در یکی از روزها که شاه عباس صفوی از راهی گذر می‌کرد درویشی را دید که روی گلیم اش دراز کشیده و خوابیده است. درویش پاهای خود را جمع کرده و به اندازه ی گلیم درآمده بود. شاه با دیدن درویش دلش سوخت و دستور داد تا یک مشت سکه به او بدهند. چند دقیقه بعد که شاه از آن جا دور شد درویش اتفاق پیش آمده را با دوستان خود در میان گذاشت. یکی از درویش ها که سخنان او را شنیده بود به فکر افتاد تا او هم از شاه انعامی بگیرد. درویش دوم گلیم خود را در راه بازگشت شاه پهن کرد و منتظر ماند؛ پس از مدتی موکب شاه از دور نمایان شد و درویش برای جلب نظر شاه روی پوست دراز کشید و هر یک از دست‌‌ ها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد به طوری که نصف بدنش از پوست بیرون زده و روی زمین قرار گرفته بود. شاه نزدیک شد و با دیدن درویش در آن وضع و حال دستور داد تا تمام قسمت های بدن او که از گلیم بیرون مانده بود را قطع کنند! یکی از نزدیکان شاه با کنجکاوی از او سوال کرد: شما هنگام رفتن درویشی را دیدید که روی زمین خوابیده بود و به او انعام دادید اما اکنون در راه بازگشت درویش دیگری را دیدید روی زمین خوابیده است و دستور دیگری دادید، چه رازی پشت این کار شماست و علت چیست؟ شاه پاسخ داد: "درویش اولی پایش را به اندازه ی گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی پایش را از گلیم اش بیش تر دراز کرده بود."