eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
94 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
12.5هزار ویدیو
706 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
به هر غمی که رسد از تو ،خاطرم شاد است که بنده ی تو ، ز بند کدورت آزاد است چگونه پیش تو ناید، پری به شاگردی که مو به موی تو در عِلم غَمزه ، استاد است ز سیل حادثه غم نیست، میگساران را که آستانه ی میخانه ‌، سخت بنیاد است غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت بیا فدای تو ساقی ، که وقتِ امداد است دلی که هیچ فُسونگر ، نکرد تسخیرش کنون مُسخّر افسون آن پری‌زاد است هوای سور بلندی ، فتاده بر سر من که سایه‌اش به سرِ هیچکس،نیفتاده است مذاق عیش مرا ، تلخ کرد شیرینی که تلخ‌کامِ لبش ، صدهزار فرهاد است فغان ؛ که داد ز دست ستمگری است مرا که هرگزش نتوان گفت ، این چه بیداد است... 🌹🌹🌹
خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق نامه می‌کردم گر از روی وفا می‌خوانیم غیر غم حاصل ندیدم ز آشنایی‌های تو وین غم دیگر که از بیگانگان می‌دانیم من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم حیرتم هر دم فزون تر می‌شود در عاشقی تا رخ خوب تو شد سرمایهٔ حیرانیم تا ز خنجر تنگنای سینه‌ام بشکافتی صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم ناله‌ام گر بشنود صیاد در کنج قفس فرق نتواند نمود از طایر بستانیم راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار تا سرو کاری است با آن غمزهٔ پنهانیم 🌹🌹🌹
همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود آه از این راه که باریک تر از موی تو بود رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت که ره قافلهٔ دیر و حرم سوی تو بود گر نهادیم قدم بر سر شاهان شاید که سر همت ما بر سر زانوی تو بود پیر پیمانه‌کشان شاهد من بود مدام که همه مستیم از نرگس جادوی تو بود 🌹🌹🌹
به شکرخنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی بنام ایزد، چه زیبایی، تعالی‌الله چه شیرینی چنان بر من گذر کردی که دارایی به درویشی چنان بر من نظر کردی که سلطانی به مسکینی هزاران فتنه برخیزد ز هر مجلس که برخیزی هزارن شعله بنشیند به هر محفل که بنشینی تویی خورشید و ماه من به هر بزمی و هر بامی تویی آیین و کیش من به هر کیشی و هر دینی به بزمت می‌نشینم گر فلک می‌داد امدادی به وصلت می‌رسیدم گر قضا می‌کرد تمکینی چنان از عشق می‌نالم که مجنونی به زنجیری چنان از درد می‌غلتم که رنجوری به بالینی تویی هم حور و هم غلمان تویی هم خلد و هم کوثر که هم اینی و هم آنی، و هم آنی و هم اینی مرا تا می‌دهد چشم تو جام باده، می‌نوشم تویی چون ساقی مجلس چه تقوایی چه آیینی در افتاده‌ست مرغ دل به چین زلف مشکینت چو گنجشکی که افتاد ناگهان در چنگ شاهینی چنان بر گریه‌ام لعل می‌آلود تو می‌خندد که آزادی به محبوسی و دل شادی به غمگینی الا ای طرهٔ جانان، من از چین تو در بندم که سر تا پا همه بندی و پا تا سر همه چینی فروغی تا صبا دم می‌زند از خاک پای او سر مویی نمی‌ارزد وجود نافهٔ چینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فردا که گُنه کاران در پایِ حساب آیند جز عشق گناهی نیست در نامهٔ اعمالم
تا مه روی تو از چاک گریبان سر زد گفتی از جیب افق نیر رخشان سر زد تا عیان شد رخ زیبای تو از چنبر زلف صبح امید من از شام غریبان سر زد صبح نورانی دیدار تو طالع نشده ای دریغا که شب تیرهٔ هجران سر زد هر کجا دم زدم از قد و رخ و زلف و خطت همه جا سرو و گل و سنبل و ریحان سر زد خط به گرد لب جان بخش تو می‌دانی چیست ظلماتی که از آن چشمه حیوان سر زد از سر خاک شهیدان تو ای سخت کمان عوض لاله همی غنچهٔ پیکان سر زد صورت خوب تو از عالم معنی برخاست شعله آه من از سینهٔ سوزان سر زد یارب از دوزخ هجران تو فارغ نشوند گر به جز عشق ز عشاق تو عصیان سر زد خبر از حال اسیران محبت می‌داد ناله‌ای کز دل مرغان گلستان سر زد گر فروغی گنه عشق تو دارد غم نیست کاین گناهی است که از عالم امکان سر زد 🌹🌹🌹
در پا مریز حلقهٔ زلف بلند خویش ترسم خدا نکرده شوی پای‌بند خویش منت خدای را که به تسخیر ملک دل حاجت بدان نشد که بتازی سمند خویش حیف است بر لب تو رساند لبی رقیب کالوده مگس نتوان کرد قند خویش یا از شکنج طره کمندی به ره منه یا رحمتی به آهوی سر در کمند خویش با ناله در غم تو ز بس خو گرفته‌ام آسوده‌ام به نالهٔ ناسودمند خویش مشکل شده‌ست کار من از عشق روی تو لیکن چه چاره با دل مشکل‌پسند خویش خون می‌چکد ز غنچه به کارش اگر کنی شیرین تبسمی ز لب نوش‌خند خویش شوق سپند خال تو کرد آن چه با دلم مجمر نکرده ز آتش خود با سپند خویش ای شه سوار حسن فروغی اسیر تست غافل مشو ز خاک گرفتار بند خویش 🌹🌹🌹
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ کار جنون ما به تماشا کشیده است یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی ━━━━💠🌸💠━━━━
خوش آن که حلقه‌های سر زلف واکنی دیوانگان سلسله‌ات را رها کنی کار جنون ما به تماشا کشیده است یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت مویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی تو عهد کرده‌ای که نشانی به خون مرا من جهد کرده‌ام که به عهدت وفا کنی من دل ز ابروی تو نبرم به راستی با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشته‌ام تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی تا کی در انتظار قیامت توان نشست برخیز تا هزار قیامت به پا کنی دانی که چیست حاصل انجام عاشقی جانانه را ببینی و جان را فدا کنی شکرانه‌ای که شاه نکویان شدی به حسن می‌باید التفات به حال گدا کنی حیف آیدم کز آن لب شیرین بذله‌گوی الا ثنای خسرو کشورگشا کنی ظل اله ناصردین شاه دادگر کز صدق بایدش همه وقتی دعا کنی شاها همیشه دست تو بالای گنج باد من هی غزل سرایم و تو هی عطا کنی آفاق را گرفت فروغی فروغ تو وقت است اگر به دیدهٔ افلاک جا کنی - غزل شمارهٔ ۴۹۷ 🌹🌹🌹
خوش آن که حلقه‌های سر زلف واکنی دیوانگان سلسله‌ات را رها کنی کار جنون ما به تماشا کشیده است یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت مویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی تو عهد کرده‌ای که نشانی به خون مرا من جهد کرده‌ام که به عهدت وفا کنی من دل ز ابروی تو نبرم به راستی با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی ‌ ‌
محب صادق از جانان به جز جانان نمیخواهد که حیف است از خدا چیزی تمنا جز خدا کردن 🌻
🌸🌿🌿🌹🌿🌿🌸 ای کاش جان بخواهد معشوقِ جانیِ ما تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما گر در میان نباشد پای وصال جانان مردن چه فرق دارد با زندگانی ما ترکِ حیات گفتیم کام از لبش گرفتیم الحق که جای رَشک است بر کامرانی ما سودای او گزیدیم جنس غمش خریدیم یا رب زیان مبادا در بی زیانی ما در عالم محبت اُلفت بهم گرفته نامهربانی او با مهربانی ما در عین بی‌زبانی با او به گفتگوییم کیفیت غریبی است در بی زبانی ما صد ره ز ناتوانی در پایش اوفتادیم تا چشمِ رحمت افکند بر ناتوانی ما تا بی‌نشان نگشتیم از وی نشان نجستیم غافل خبر ندارد از بی‌نشانی ما اول نظر دریدیم پیراهن صبوری آخر شد آشکارا راز نهانی ما تدبیرها نمودیم در عاشقی فروغی کاری نیامد آخر از کاردانی ما
. ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما 🥀
« ای ساقی خوش منظر مست می نابم کن روی چو مهت بنمای بیهوش و خرابم کن» خواهی که در این عالم یک عمر کنم شاهی در خیل غلامانت یک روز حسابم کن