ای مهربانتر از برگ، در بوسههای باران!
بیداری ستاره، در چشم جویباران!
آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستارهباران
بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم،
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران
ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاینگونه فرصت از کف، دادند بیشماران.
گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...»
گفتم:بیرون نمیتوان کرد « حتی » به روزگاران
بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران
وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز باد و باران
#محمدرضا_ﺷﻔﯿﻌﯽ_ﮐﺪﮐﻨﯽ