eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
91 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
12.8هزار ویدیو
707 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
غلام عشق حاشا کز جفای یار بگریزد نه عاشق بلهوس باشد که از آزار بگریزد ببر، گر بلبلی درد سر بیهوده از گلشن که گوید عاشق روی گلم و ز خار بگریزد نباشد بی وفا گل بلکه مرغی بی وفا باشد که چون گل را نماند خوبی رخسار بگریزد بس است این طعنه از پروانه تا جاوید بلبل را که رنگ و بوی گل چون رفت از گلزار بگریزد چرا از نسبت خود عشق را تهمت نهد وحشی کسی کز جور یار و طعنهٔ اغیار بگریزد 🌹🌹🌹
قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته‌اند آنکه نخل حسرتی پرورد می‌داند که چیست آتش سردی که بگدازد درون سنگ را هرکه‌را بودست آه سرد، می‌داندکه چیست بازی عشقست کاینجا عاقلان در شش درند عقل کی منصوبهٔ این نرد می‌داند که چیست قطره‌ای از بادهٔ عشقست سد دریای زهر هر که یک پیمانه زین می‌خورد، می‌داند که چیست وحشی آنکس را که خونی چند رفت از راه چشم علت آثار روی زرد می‌داند که چیست @Shere_farsi
به مجنون گفت روزی عیب جویی که پیدا کن بِه از لیلی نکویی که لیلی گر چه در چشم تو حوریست به هر جزوی ز حسن او قصوریست ز حرف عیب‌جو مجنون برآشفت در آن آشفتگی خندان شد و گفت اگر در دیدهٔ مجنون نشینی به غیر از خوبیِ لیلی نبینی تو کِی دانی که لیلی چون نکویی است کزو چشمت همین بر زلف و رویی است تو قد بینی و مجنون جلوه ناز تو چشم و او نگاه ناوک انداز تو مو بینی و مجنون پیچش مو تو ابرو، او اشارت‌های ابرو دل مجنون ز شِکّر خنده خونست تو لب می‌بینی و دندان که چونست کسی کاو را تو لیلی کرده‌ای نام نه آن لیلی‌ست کز من برده آرام اگر می‌بود لیلی بد نمی‌بود ترا رد کردن او حد نمی‌بود مزاج عشق بس مشکل پسند است قبول عشق برجایی بلند است @Torreh_poem
گر ڪسب ڪمال میڪنی میگذرد ور فڪر مجــــال میڪنی میگذرد دنیا همه سر به سر خیال است، خیال هر نـــــوع خیال میڪنے میگــــــــذرد ✍ ♡‌
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم مگو وقتی دل سد پاره‌ای بودت کجا بردی کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت من به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم به او اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم مگو وقتی دل سد پاره‌ای بودت کجا بردی کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت من به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم به او اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم
عشق می فرمایدم مستغنی از دیدار باش چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش شوق می گوید که آسان نیست بی او زیستن صبر می گوید که باکی نیست گو دشوار باش وصل خواری بر دهد ای طایر بستان پرست گلستان خواهی قفس مستغنی از گلزار باش وصل اگر این است و ذوقش اینکه من دریافتم گر ز حرمانت بسوزد هجر منت دار باش صبر خواهم کرد وحشی از غم نادیدنش من چو خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش ‌ ‌
☘💐☘💐 ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم   دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم   رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم کوی تو که باغ ارم روضه خلد است انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم   صد باغ بهار است و صَلای گل و گلشن گر میوه یک باغ نچیدیم، نچیدیم   سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل هان واقفِ دم باش رسیدیم، رسیدیم   وحشی سبب دوری و این قسم سخن‌ها آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم  
عشق می فرمایدم مستغنی از دیدار باش چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش شوق می گوید که آسان نیست بی او زیستن صبر می گوید که باکی نیست گو دشوار باش وصل خواری بر دهد ای طایر بستان پرست گلستان خواهی قفس مستغنی از گلزار باش وصل اگر این است و ذوقش اینکه من دریافتم گر ز حرمانت بسوزد هجر منت دار باش صبر خواهم کرد وحشی از غم نادیدنش من چو خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش ‌ ‌
. وه که دامن می‌کشد آن سرو ناز از من هنوز ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز ناز بر من کن که نازت می‌کشم تا زنده‌ام نیم جانی هست و می‌آید نیاز ازمن هنوز آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق سالها بگذشت و می‌گویند باز از من هنوز سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز همچو وحشی گه به تیغم می‌نوازد گه به تیر مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز ‌ ‌ ‌
. 🍀 مناجاتی زیبا از وحشی بافقی 🍀 🌷 الهی جانبِ من کن نگاهی 🍀 مرا بنما به سوی خویش راهی 🌷 چو وحشی جز گُنَه کاری ندارم 🍀 تو می‌دانی که من خود در چه کارم 🌷 اگر بر کرده من می‌کنی کار 🍀 عذابی بدتر از دوزخ پدید آر 🌷 که جُرم من چو جرم دیگران نیست 🍀 گناهم چون گناه این و آن نیست 🌷 به چشم مرحمت سویم نظر کن 🍀 شفیع جرم من خیرالبشر کن آمین 🙏🌷
🌷خرم دل آن کس که ز بُستان تو آید 🍃گل در بغل از گشت گلستان تو آید 🌷ما با لب تَفسیده ره بادیه رفتیم 🍃خوش آنکه ز سرچشمه‌ی حیوان تو آید 🌷خوش می‌گذری غنچه گشای چمن کیست 🍃این باد که از جنبش دامان تو آید 🌷بر مائده‌ی خُلد خورانم همه خونم 🍃رَشک مگسی کان ز سر خوان تو آید 🌷گو ماتم خود دار و به نظاره قدم نه 🍃آنکس که به راه سر میدان تو آید 🌷سر لشکر هر فتنه که آید پی جانی 🍃تازان ز ره عرصه‌ی جولان تو آید 🌷وحشی مرض عشق کشد چاره گران را 🍃بیچاره طبیبی که به درمان تو آید ● تفسیده: گرم شده، افروخته