سخنی از گلستان سعدی
[کمک به نیازمندان]
درویش ضعیفحال را، در خشکی تنگسال، مپُرس که: چونی؟ اِلّا به شرط آن که مرهم ریشش بنهی و معلومی، پیشش.
خری که بینی و باری به گِل در افتاده
به دل بر او شَفَقَت کن؛ ولی مرو به سرش
کنون که رفتی و پرسیدیاش که: چون افتاد
میان ببند و چو مردان، بگیر دُمبِ خرش
لغات:
درویش: فقیر.
چونی: چگونهای؟
ریش: جراحت.
معلوم: پول.
شفقت: دلسوزی.
میان: کمر. میان بستن: اراده کردن، آماده شدن.
کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم: در آداب صحبت، ص ۱۸۴.
#گلستانسعدی
#کمکبهنیازمندان