🔻بنا نداریم با شاه در بیفتیم!
♨️یک سفری آقای شیخ محمود حلبی که در رأس "انجمن حجّتیه" بود به سبزوار آمد.
🔴 یک شب در منزل حاج آقا فخر (یکی از علمای سبزوار) بود، در منزل ایشان من یک شعر در رابطه با امام زمان(عج) خواندم، ایشان خوششان آمد و بسیار تعریف کرد و گفتند: ما فردا میخواهیم برویم نیشابور، با ما به نیشابور بیایید.
🔴 روز دیگر به نیشابور رفتیم، در نیشابور در خانهٔ مجللی از ما پذیرایی کردند، به نظرم سه اتاق بود پُر از جمعیت، من در آنجا شعری خواندم که دقیقاً حمله به دستگاه سلطنت بود، قصیدهای بسیار طولانی بود که آن را تا آخر خواندم و نشستم.
🔴 یک قندان کنارم بود، آقای حلبی اشاره کرد که آقا حمید، آن قندان را اینجا بیاورید، قندان را برداشتم و جلوی ایشان گذاشتم.
‼️ او در گوشم گفت: ما بنا نداریم با این بابا (شاه) در بیفتیم!
♨️ من واقعاً سرد شدم، نشستم و به این فکر افتادم که خیر، این انجمن [انجمن حجتیّه] جای من نیست، من اسلام را مِنهای سیاست نمیتوانم بپذیرم.
📚برگرفته از کتاب؛ "حال اهل درد" مروری بر خاطرات و اشعار حمید سبزواری
#بیراههٔ_جهل
#یک_برگ_دانایی
✔️ جامعه نیازمند تبیین و آگاهیست