🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
📚 #داستان_واقعی
#راز_کانال_کمیل
✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭
1⃣ #قسمت_اول
🔻شروع جنگ
✨31 شهریور 1359 بود. رئیس جمهور عراق با توجه به اوضاع نابسامان و آشفته ی سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران از یک طرف و حمایت های همه جانبه نظام سلطه از سوی دیگر، قرارداد 1975 موسوم به الجزایر را رسما نقض نمود. او بر طبل جنگ نواخت و به خاک جمهوری اسلامی ایران حمله کرد. بی ثباتی فضای سیاسی کشور در پی اقدامات خرابکارانه ضد انقلاب و ترورهای گسترده ی شخصیت های انقلابی و عالی رتبه ی نظام توسط منافقین، اوضاع کشور را به شدت بحرانی کرد. این شرایط و عوامل دیگر باعث شد در همان روزهای اول جنگ، ارتش بعث عراق چهار نعل بتازد و خاک وسیعی از کشور را اشغال نماید.
✨اما سران استکبار و رییسجمهور عراق از نقش و نفوذ رهبری ایران و قدرت ایمان و اراده ی مردم ما غافل بودند. همین غفلت آنان را به یک اشتباه راهبردی انداخت و در توهم پیروزی فرو برد! در چنین شرایطی، باید ناگریز برای بقای حکومت، به یکی از دو راه حل یارگیری سیاسی و یا تسلیم شدن متوسل شد. اما امام خمینی هوشیارانه با اتکا به خداوند و اعتماد به جوانان و مردم غیرتمند ایران و با علم به سختی ها و امتیازات بالقوه، راه سوم را با رویکرد جدیدی برگزید. رویکردی که سرمایه آن، جنگیدن با الهام از قیام خونین و جاوید عاشورا و مقاومت و دفاع در سایه ی عزت و غرور دینی بود. جنگیدنی که چه در آن بکشند و چه کشته شوند پیروزند.
✨رزمندگان و جان بر کف اسلام در مقابل این تهاجم ایستادند و سرانجام بخش هایی از مناطق اشغالی را آزاد کردند. با برکناری خائنان همچون بنی صدر از راس امور، انسجام نیروهای مردمی بیشتر شد. و مناطق آشغالی یکی پس از دیگری به دست غیورمردان سپاه اسلام فتح شد. امام از جان فشانی فرزندان خود راضی و فتح شان را فتح الفتوح خواند و دست و بازویشان را از دور بوسید و بر آن بوسه افتخار کرد. دشمن که با غرور خاصی جنگ را شروع کرده بود، حالا سرگردان در باتلاق زیاده خواهی خود به سختی دست و پا می زد. کارشناسان جنگی دنیا با حیرت عجیبی به توانایی نیروهای ایرانی خیره شده بودند. آنان از درک قدرت ایمان رزمندگان غافل بودند.
♨️♨️#داستان_واقعی ♨️♨️
چند تن از اوباش تهران مى خواستند شرابخانه مردى يهودى را به يغما ببرند. آنان به نام تكفير، مرد بيچاره را كشان كشان مى بردند.
از قضا به آقا شيخ هادى برخوردند. شيخ جريان را پرسيد. يكى از اوباش كه دستارى سبز بسته بود گفت: آقا! اين مرد توهين به مقدّسات مذهبى مى كند. مى خواهيم مجازاتش كنيم.
شيخ كه معركه عوام را ديد به زيركى دريافت كه دعوا بر سر لحاف ملاّ نصرالدّين است. و الّا در شهر، كافر و يهود و گبر بسيارند. لذا در آن غوغا آهسته به يكى از اصحابش گفت:
آيا مهر نماز در جيب دارى؟
او گفت: بله اقا. دارم.
شيخ گفت: مهر را جورى در جيب يهودى بگذار كه هيچ كس متوجّه نشود.
مهر در جيب يهودى سرگردان گذشته شد. آنگاه شيخ گفت:
حالا معلوم مى كنم كه اين بينوا مسلمان است يا يهودى.
شيخ از يكى از حاضران خواست كه دست در جيب آن مرد كند.
مرد دست در جيبش كرد و مهر نمازى يافت.
شيخ خطاب به آن سيّد هوچى و بى سواد كه سر دسته اشرار بود كرد و گفت:
گوارت به كافران مى فرمود: بگوييد (لا اله الا اللّه تُفلِحوا... )، يعنى كلمه توحيد را بر زبان جارى كنيد، رستگار مى شويد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گروه كافران را به صرف گفتن شهادت در جرگه مسلمانان وارد ساختند. امّا تو بر خلاف جدّت مى خواهى دستاربندى عمل كنى؟
سيّد فرياد زد: آقا چه مى فرماييد
؟ اين بدبخت لامذهب است.
يهودى سرگردان از ترس خود را باخت. زبانش بند آمده بود و نمى دانست چه بگويد.
همه گوش به فرمان آقا شيخ هادى شدند كه بشنوند چه حكمى مى فرمايد.
شيخ گفت: اين مرد مى گويد مسلمانم. مهر نماز هم در جيب دارد. برويد پى كار خود و دست از سرش برداريد!
همه سرافكنده و پراكنده شدند.
آن يهودى هم كه حسن سلوك و رفتار شيخ را مشاهده كرد بسيار تحت تاءثير قرار گرفت و علاقمند به دين اسلام شد. شهادتين گفت و بوسيله شيخ مسلمان شد!