eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
29.7هزار ویدیو
164 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر جهت انتقاد یا پیشنهاد @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
نمایشنامه " جا مانده " بقلم: شاهین بهرامی قسمت دوم زن: من فقط خواستم متفاوت و غیره منتظره بیام سراغت و سورپرایزت کنم ( دوباره سکوت کوتاهی برقرار می‌شود) زن: [ بی‌مقدمه و ناگهانی ] اگه یه نفر از شما خوشش بیاد باید چکار کنه؟ مرد: بازم که شما رفتی سراغ دست انداختن من زن: [ ناراحت ] واقعا که؟ چرا تو همش حرفای منو یه جور دیگه تعبیر می‌کنی؟ مرد: آخه کی ممکنه از من خوشش بیاد؟ از چی من اصلا خوشش بیاد؟ مگه من چی دارم؟ زن: [ در حالی که با موهایش ور می‌رود ] به هر حال آدم بد سلیقه‌ام زیاده مرد: [ با خنده ] ای قربون آدمِ چیز فهم از اون موقع تا حالا این اولین حرفِ درست و حسابی بود که زدی [ مکث کوتاه ] کاش یه روز و یه ساعت دیگه رو واسه ملاقات انتخاب میکردی زن: چطور؟ مرد:امروز، روز سخت و وحشتناکی داشتم زن: عجب مرد: ماشینم خراب شد از صبح گرفتار بودم، واسه همینه که مجبور شدم تا این موقع شب سرکار بمونم. زن: خب روز سخت واسه همه پیش میاد، زیاد خودتو ناراحت نکن. مرد: راستی نگفتی منو چه جوری پیدا کردی زن: بماند [ با خنده‌ی شیطنت آمیزی ] این جزوه اسراره مرد: باشه نگو، هر جور راحتی زن: ( کتابی از کیفش در‌می‌آورد )[ دلبرانه ] میشه لطف کنی و کتابت رو برام امضاء کنی؟ مرد: باشه هروقت رسیدیم، چشم زن: [ اغواگرانه ] نه، من میخوام همین الان امضاش کنی. مرد: می‌بینی که دارم رانندگی میکنم زن: خب یه چند لحظه وایستا مرد: [ غرغر کنان ] امان از دست تو، بیا وایستادم،‌ بده اون کتابو به من به چه اسمی امضاء کنم؟ اسم‌تون رو می فرمایید لطفا؟ زن: [ دستپاچه ] چیز، اسمم چیزه [ مکث خیلی کوتاه] اصلا ولش کن اسممو نمیخواد بنویسی مرد: [ با دلخوری ] میگم مرموزی میگی نه ( مرد کتاب را امضاء می‌کند ) زن: ( در حال گرفتن کتاب ) ممنون، فقط مونده یه عکس با هم بگیریم مرد: عکس؟ عکس دیگه باشه طلبت زن: [ با عشوه ] این آخرین تقاضای منه قبول کن لطفا. مرد: [ کلافه ] وای باشه باشه. زن: مرسی، فقط لطفا با گوشی خودت عکس بگیر، گوشی من شارژ نداره، بعد شماره مو میدم عکس رو واسم تلگرام کن. مرد: اینم باشه ( مرد عکس را می‌اندازد و سپس دوباره حرکت می‌کند ) زن: حالا می‌تونم یه سوال ازت بپرسم؟ مرد: اگه جوابش سخت نباشه، آره زن: چرا شعرات انقدرغم و اندوه داره؟ مرد: [ حق به جانب ] کی شعرِ تَر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟ زن: و شعرات درباره‌ی مرگ، با این که خیلی تراژیکه ولی خیلی محشره، بذار یکیشو بخونم. قدم زده در ما دویده آواز خوانده نزدیکتر  از سایه همراه عجیب و قریب ما گاهی مرده  از خنده ! گاهی جا مانده زمانی رد‌مان کرده از خیابان مین زمانی  هول‌مان داده  از دو پله  و سخت  در آغوش‌مان گرفته این  فرشته‌ی مرگ مرد: یه بار دیگه آدرستون رو می‌گید؟ فکر کنم دارم اشتباه میرم زن[ تکه کاغذی را به سوی مرد دراز می‌کند] بیا اینجا نوشته زن: [ دوباره ناگهانی ] تا حالا عاشق شدی؟ مرد: [ با خنده‌ی تمسخر آمیز ] عاشق؟ عشق؟ مگه وجود داره؟ زن: [ متعجب ] وجود نداره؟ مرد: [ آهسته و غمگین ] یه وقتی یکی رو واقعا می‌خواستم... زن: [ مشتاقانه ] خب چی شد؟ ( ناگهان انگار که چیزی یادش افتاده باشد با دست جلوی دهانش را می‌گیرد ) آه ببخشید، نباید سوال می‌کردم مرد: اشکال نداره، اتفاقا منم میخواستم بگم بگذریم، فقط همین قدر بدون که یه زمانی واقعا یکی رو با تمام وجود میخواستم. زن:[ آهسته و زیر لب ] من همین الان یکی رو میخوام. مرد: چیزی گفتی؟ زن: [ دستپاچه ] نه نه، چیزی نگفتم مرد: [ زیرکانه] ولی انگار یه چیزی گفتیا زن: آهان، چیز مهمی نبود با خودم بودم [ با خنده ] آخه میدونی من عادت دارم با خودم حرف بزنم مرد: مقصدتون چقدر دوره، هر چی میریم نمی‌رسیم زن: [ ناگهانی ] تا به حال فکر کردی آخرین نفری رو، که قبل از مرگ میخوای ببینی کیه؟ مرد: [ جا میخورد ] عجب سوالی...نه، واقعا تا به حال بهش فکر نکردم [ بعد از مکثی کوتاه با خنده ] ولی مطمئنا اون یه نفر تو نیستی. زن: [ با ناز ] خیلیم دلت بخواد ( تکه کاغذی به سمت او دراز می کند ) راستی اینم شماره‌ی من، یادت نره عکسو برام بفرستی شاعر جان. مرد: باشه حتما زن: اینجا رو باید بپیچی به راست، دیگه رسیدیم، کوچه بعدی پیاده میشم مرد: باشه زن: واقعا از دیدنت خیلی خوشحال شدم، گرچه میدونم تو از دیدن من خیلی خوشحال نشدی. مرد:نه اینطورام نیست، گفتم که، روز خیلی بدی داشتم. زن: ممنون من جلوی همین در مشکیه پیاده میشم. ( مرد ماشین را متوقف میکند) زن: اگه کاری نداری، بای مرد: [ مِن مِن کنان ] کار، کار، کاری که ندارم، ولی میخواستم بگم، حالا درسته من از طرفدارهام کرایه نمی‌گیرم، ولی شما نباید حداقل یه تعارفی بکنی؟ زن: اوه واقعا ببخشید، ولی واقعیتش اینه که من پول نقد ندارم بهت بدم، خیلی باید منو ببخشی. پایان قسمت دوم
نمایشنامه " جامانده " بقلم: شاهین بهرامی قسمت سوم و پایانی زن: اوه واقعا ببخشید، ولی واقعیتش اینه که من پول نقد ندارم بهت بدم، خیلی باید منو ببخشی. مرد: [ دلخور ] اشکالی نداره، به سلامت ( زن پیاده می‌شود و صدای بسته شدن در می‌آید، مرد حرکت می‌کند و کمی که می‌رود صدای لق لقه درب عقب ماشین را می‌شنود ) [ با عصبانیت ] یه در رو هم بلد نیست درست ببنده، دیوونم کرد. ( در همین حین که برای بستن کامل در عقب بر می‌گردد ناگهان متوجه میشد که کیف سفید زنانه‌ای روی صندلی عقب جا مانده ) مرد: [ عصبانی ] اَه لعنتی، کیفشو چرا جا گذاشت؟ عجب آدم چُلنگی بود این. وای حالا باید دور بزنم کیفشو بدم، عجب مصیبتی گرفتار شدما. ( مرد دور می‌زند و بعد از طی مسافتی از ماشین پیاده می‌شود و کیف را از صندلی عقب بر می‌دارد و به سمت آپارتمان درب مشکی می‌رود اما با منظره‌ای عجیب و حیرت انگیزی رو به رو می‌شود. اثری از آپارتمان نیست و فقط دیواربلندی که امتدادش معلوم نیست رو‌به‌روی مرد قرار دارد ) مرد: [ وحشتزده ] یا خدا، یعنی چی؟ مگه همینجا پیاده‌اش نکردم؟ نکنه کوچه رو عوضی اومدم؟ برم از یکی بپرسم ( سوار ماشین شده و به سرعت و دیوانه وار دنده عقب می‌رود تا به یک سوپر مارکت کوچک می‌رسد، پیاده می‌شود و به صاحب مغازه می‌گوید ) مرد: سلام آقا، من الان یه مسافر آوردم تو این کوچه پیاده‌اش کردم ولی کیفش جا موند. الان ولی کوچه انگار عوض شده و آپارتمان رو پیدا نمیکنم. فروشنده: سلام، مطمئنی همین کوچه بود؟ مرد: آره مطمئنم، من صد متر هم نرفته بودم که دیدم کیف جا مونده و دور زدم فروشنده: والا من الان بیست ساله اینجا کاسبم و این کوچه که شما میگی سرتا‌سرش دیوار یه قبرستون قدیمیه که درش هم اصلا از این طرف نیست و تو کوچه بغلیه، وهیچ آپارتمان مسکونی نداره، حتما جای دیگه‌ای بوده. مرد: [ گیج و منگ ] والا چی بگم گیج شدم، خیلی هم خسته‌ام، مغزم اصلا درست کار نمیکنه. ببینم، بالاترم کوچه هست؟ فروشنده: نه، این آخرین کوچه‌ست، کوچه‌های مسکونی دیگه رو به پایینه مرد: خیلی ممنون. ( مرد بر می‌گردد و سوار اتوموبیلش می‌شود و ناگهان به یاد شماره‌ی زن می‌افتد) مرد: آها ایناهاش [ شماره را می‌گیرد و کمی بعد صدای اپراتور به گوش می‌رسد] شماره‌ی مورد نظر در شبکه موجود نمی‌باشد. مرد: [ با عصبانیت تمام ] لعنتی لعنتی لعنتی... [ بعد از کمی سکوت با خود زمزمه می‌کند] اَه یادم رفت عکسشو به فروشنده نشون بدم، شاید بشناسدش. بذار عکسشو بیارم، آها اینهاش [ با حیرت تمام ] یعنی چی؟! یعنی چی؟! مگه ممکنه؟!! این اصلا امکان نداره... [ با چشمانی از حدقه بیرون زده فریاد می زند] پس چرا فقط من تو عکسم؟ پس اون کو؟ چرا اون تو عکس نیست؟[ با وحشت و درماندگی زیاد ] یا خدا به فریادم برس  ( گوشی را وحشتزده پرت می‌کند و با ترس و لرز و کنجکاوانه در کیف را باز می‌کند و ناگهان با اعلامیه‌ی ترحیم خود به تاریخ فردا روبه‌رو می‌شود. نفسش به شماره می‌افتد، تمام تنش شروع به لرزیدن می‌کند و دندان‌هایش از شدت ترس بهم می‌خورد و احساس فلجی به او دست می‌دهد به هر زحمتی  هست ماشین را روشن کرده و دیوانه وار در تاریکی می‌راند که ناگهان تلفنش زنگ می‌خورد. مردد و به امید نجات و کمک پاسخ می دهد) مرد: [ ملتمسانه ] تو رو خدا کمکم کنید، کمک میخوام، کمک [ به گریه می‌افتد ] ( صدای زن از پشت تلفن به گوش می‌رسد) صدای زن: همه منتظر قطار که از راه برسد و آنها را با خود ببرد، بعضی‌ها در ایستگاه و بعضی‌ها روی ریل... ( مرد بعد از شنیدن شعر خود از زبان زن ناگهان در مقابلش نور دو چراغ قوی را می‌بیند و صدای بلند و ممتد سوت قطار را می‌شنود که با سرعت به سمتش می‌آید، لحظاتی بعد صدای برخورد وحشتناکی سکوت شب را می‌شکند)  پایان
± صائب تبریزی حرف قشنگی در موردِ عید میزنه : بس که بد می گذرد زندگیِ اهل جهان مردم از عمر چو سالی گذرد ،عید کنند!🪷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸شبتون قشنگ الهی چشماتون جز زیبایی روزگار چیز دیگه ای نبینـد 🌸الهی زندگیتون مثل عسل شیـرین 🌸کلامتون پراز مهـر و حستون پراز عشق باشه 🌸شبتون بخیـر و حال دلتون پرستاره 𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋  @golchintap
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این اجرا و چالش زیبا رو ببینید تا حال دل امروزتون کوک شه😊
از متفاوت بودن نترس سبک زندگی خودت را داشته باش و حتی اگر نتیجه اش تنهایی بود بدان که تنهایی ، بهتراز بودن درمیان کسانی ست که تو را در صورتی دوست دارند که مانند آنها رفتار کنی! 𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋  @golchintap
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا