eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
28.5هزار ویدیو
160 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر جهت انتقاد یا پیشنهاد @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌گفت یه مردِ فوق‌العاده با یه زنِ فوق‌العاده هیچ‌وقت نمیتونن باهم باشن! چون زنِ فوق‌العاده همون اول پیشنهاد رو قبول نمیکنه و مرد فوق‌العاده هیچ‌وقت دوبار به یه نفر پیشنهاد نمیده ...
📝 چرا داریم به این وضع ادامه می دهیم!؟ حتما در اطراف شما هم زنانی هستند که با شوهر معتادی که دستِ بزن دارد و هیچ امیدی به اصلاحش نیست، زندگی می کنند. ولی زن بعد چهل سال باز هم حاضر نیست از او جدا شود، چون اگر بعد از چهل سال طلاق بگیرد با خودش خواهد گفت چرا چهل سال پیش طلاق نگرفتم و تحمل این سخت تر از ادامه تحمل زندگی با شوهرش خواهد بود. شما هر چقدر بیشتر در یک رابطه مزخرف یا شغل به دردنخور بمانید و زجر بکشید کمتر احتمال دارد که از آن خارج شوید! شما وقتی هزار صفحه از یک رمان چرند را خواندید بعیدست پانصد صفحه آخرش را نخوانده رها کنید. اگر وقتی ارزش سهامتان نصف شد آن را نفروختید بعیدست که بعد از یک چهارم شدنش آن را بفروشید. چون بعد از تحمل اینهمه ضرر، خیلی دردآورست قبول کنید این سهام هیچ سودی برایتان نخواهد‌ داشت. سران آلمان نازی چند ماه بعد از اینکه به روسیه حمله کردند و صدهزار نفر از سربازانشان در برف مردند، میدانستند شکست میخورند ولی چطور می‌توانستند حتی به خودشان بگویند این صدهزار کشته، بیفایده و نتیجه اشتباه محاسباتی آنها بوده است پس جنگ در روسیه را ادامه دادند و با یک میلیون کشته همگی خودکشی کردند. کسی که سالهای زیادی از عمر خود را بر اساس باورها و اعتقادات غلط سپری نموده و در این راه متحمل هزینه و مشقت فراوان شده، حتی اگر صدها دلیل روشن مبنی بر نادرست بودن اعتقادش برای او بیان کنید، به سختی قادر است از اعتقاد خود دست بکشد و قبول کند که تمام رنجها و زحمات که در سالهای طلایی عمرش متحمل شده، بی دلیل بوده است. شما  هر چه در کاری بیشتر هزینه دهید در ادامه آن کار راسخ تر میشوید و ایمانتان به آن کار محکم‌تر میشود. کلاسهای مجانی هیچوقت نمیگیرد و اغلب داوطلبان، وسط کار، آن را رها میکنند ولی اگر برای کلاسی پول داده باشید حتی اگر گندترین کلاس تاریخ با مزخرف ترین استاد عالم باشد باز هم تا ثانیه آخر در آن شرکت خواهید کرد. در دانشگاههای کشور بندرت دانشجویی انصراف می دهد مگر آنهایی که با سهمیه وارد شده باشند یعنی رنج کنکور را نچشیده باشند. تورات می گوید اگر میخواهید ایمان مردم قوی تر شود، کاری کنید که آنها در راه دینشان زجر بکشند. کاهنان از همان قدیم  میدانستند که اگر مردم را راضی کنند یکی از گاوهای عزیزشان را برای معبد قربانی کنند آنها سال بعد هم گاو دیگری را قربانی خواهند کرد حتی اگر دعایشان مستجاب نشود چون پشیمان شدن از قربانی کردن یعنی  قبول این که گاو عزیزشان را بخاطر هیچ و پوچ به فنا داده اند. ما وقتی بخاطر کاری هزینه می دهیم حتی اگر آن کار، احمقانه ترین کار عالم هم باشد به سختی می توانیم قبول کنیم آن کار اشتباه بوده است! مادری که فرزندش را در جنگ از دست داده خیلی سختست که باور کند هدف آن جنگ فقط فروش اسلحه بوده است. بخاطر همینست که هرچه اوضاع افتضاح تر میشود اصرار بر ادامه دادن همان راه افتضاح، بیشتر میشود. پس شاید حال آنهایی که سالها بر سیاستهای شکست خورده و یا اعتقادات دروغین خود اصرار میکنند را باید درک کرد. بقول برتراند راسل: *چگونه به تاول های پاهایم بگویم تمام مسیری که آمده ایم اشتباه بوده؟
📝 یه جا تو کتاب "هفت اصل اخلاقی برای موفقیت در ازدواج"، دکتر جان گاتمن نوشته بود من به این نتیجه رسیدم که ازدواج‌های موفق مبتنی بر یک دوستی عمیق بنا میشن ‏+زوج‌های موفق به هم احترام میذارن، درست عین دو تا دوست ‏+اونها صمیمانه همدیگه رو میفهمن و درک می‌کنن، درست عین دو تا دوست صمیمی. ‏+اونها خوب می‌دونن که همسرشون از چه چیزهایی خوشش میاد و چه چیزهایی رو دوست ندارهآرزوهاش چیه و رویاهاش کدومه!. درست عین دو تا دوست. ‏+اونها از احوال هم با خبرن و وقتش پیش بیاد به هم زنگ میزنن و حالی می‌پرسن، درست عین دو تا دوست. ‏+اونها واسه هم کارهای کوچیک اما حال خوب کنی انجام میدن که به تقویت دوستی‌شون کمک کنه، درست عین دو تا دوست. ‏+و جالبه که اونها با هم محترمانه جر و بحث می‌کنن و یه وقت‌هایی قهر می‌کنن و دوباره آشتی می‌کنن باز هم عین دو تا دوست. ‏+ دوستی و رفاقت گرمای رابطه‌ست و باعث میشه سردی احساسات بد به رابطه نفوذ نکنه. خلاصه که؛ دوستی‌هاتون موندگار .♥️
📝 خودت حساب کن که من و تو چه محبت پاک نسبت به هم داریم، آیا این عشق از میان می‌رود؟ نه قسم به خدا، تا دم مرگ جاوید می‌ماند. حالا نه تنها من و تو نسبت به هم بیگانه نیستیم بلکه رشته ی محبت ما برای همیشه گره خورده است. یعنی تو روح می شده‌ای و من جسم تو. قسم به خدا که این چنین است! من نه تنها صورت زیبای تو را دوست دارم. نه تنها چشمان قشنگ‌ات را دوست دارم. نه تنها موهای زرین‌ات را دوست دارم. بلکه نام تو را، لباس های تو را، کفش‌های کوچک‌ات را هم دوست دارم. یعنی اگر یک ذره زباله، یک تکه کاغذ از دست تو به زمین بیافتد آن را برخواهم داشت و تا روز قیامت نگه خواهم داشت اگر دستمال جیبی تو پیش من بود، آن را برای همیشه روی قلب خود می‌گذاشتم، آه چه قدر دوست ات دارم؟ نه... نه.. هیچ کس نخواهد توانست ما را از هم جدا کند، ما باهم خواهیم بود، باهم نفس خواهیم کشید، باهم زندگی خواهیم کرد و باهم خواهیم مرد. {از نامه‌های غلامحسین ساعدی به طاهره کوزه‌گرانی}
📝 چند سال پیش، توی یک خانه‌ی قدیمی زندگی می‌کردیم و همان هفته اولِ ساکن شدن فهمیدیم که قرار نیست از شرِ سوسک‌های ریز قهوه‌ای که ساکنان اصلی خانه هستند نجات پیدا کنیم. سمّی که برای سوسک‌ها می‌خریدیم، خودمان را مسموم می‌کرد و سوسک‌ها را فقط مست و نشئه. طوری که فردا، دریده‌تر، شبیه یک لات قمه‌کش، روی سرامیک سفید خانه رفت‌وآمد می‌کردند. ناچار خانه را خالی کردیم و رفتیم خانه‌ی جدید؛ بی‌خبر اینکه لای درز کارتن‌های اسباب‌کشی، توی ظرف‌ها، لای لباس‌ها با خودمان سوسک قاچاق کرده‌ایم. و خانه‌ی جدید، شد همان قبلی... تازه دلگیرتر، چون ما احساس بازنده بودن داشتیم، احساس اینکه دوباره و دیگر توان و جان تغییر و جابجایی نداریم و باید بسازیم.... راستش من آدم‌های زیادی را دیده‌ام که از رابطه‌ای بیرون می‌آیند، به رابطه‌ی جدیدی وارد می‌شوند و همان مشکلاتی را با این‌یکی دارند که با آن قبلی داشته‌اند؛ کسانی را دیده‌ام که با دادوبیداد از شرکتی بیرون می‌زنند و در محل کار جدید همان ناکامیِ شرکت قبلی دارند؛ کسانی که مهاجرت کرده‌اند، رفته‌اند؛ و همان دردِ اینجا را به آنجا برده‌اند... حس می‌کنم گاهی درد، رابطه‌ی قبلی، شرکت قبلی، سرزمین قبلی نیست؛ درد منم که ناخوشی را با خود حمل می‌کنم؛ درد منم که از بیرون آمدن از یک وضعیت؛ خودم را بازنگری نمی‌کنم؛ آنالیز نمی‌کنم، دنبال ردّپای خودم توی کاستی‌های موقعیت قبلی نمی‌گردم، چمدانمان را سره و ناسره نمی‌کنیم... اگر امکان تغییر در رابطه، در کار، در محل زندگی دارید، حتما تغییر کنید. تغییر دریچه‌های تازه‌ای رو به آدم باز می‌کند؛ اما در آستانه‌ی ورود به موقعیت تازه، کمی مکث کنید، خودتان را بجورید، آن اخلاق مخرب، آن عادت ویرانگر، آن طرز فکر بنیان‌کَن را از خودتان بتکانید و بعد وارد شوید... آدم عاقل از سوسک فرار نمی‌کند که بعد، با خودش سوسک سوغات ببرد. ما عاقل نبودیم؛ شما باشید! 👤
📝 حالت چطور است محبوبم؟ هر بار می پرسم جواب می دهی خوبِ خوب. هر بار که می پرسی جواب می دهم خوبِ خوب! اما دوست دارم بدانم حال تو هم بالا و پایین دارد؟ روزهایی که بهتری، آرامتری؟ و روزهایی که از زهر مار هم تلخ تری؟ روزهایی که عقلت بر احساست آنچنان غلبه کرده که با اطمینان خاطر به خودت می گویی این درست ترین کار ممکن بود؟ و روزهایی که از شدت دلتنگی نمی دانی با خود بیقرار و ناچارت چه کنی؟ من روزهایی دارم که با خودم فکر می کنم بی خبری یعنی خوش خبری. که همین که کسی سراغی از من نمی گیرد، که همین که اصلا عین خیال تو هم نیست که باید خبری از من بگیری، همین تنهایی و بی کس بودن برایم آرامش بخش است. مثل یک آدم مسخ در خانه و محل کارم راه می روم و فکر می کنم، شاید هم فکر نمی کنم ولی اینطور به نظرم می رسد که زندگی همین است ... همین بی وزنی مطلق .... و روزهایی دارم که اگر همین عقل و منطق نصفه نیمه ام نبود و اگر آدمهای مهم دیگری در زندگی ام نبودند که دوستشان دارم و دوستم دارند و اگر نسبت به عاطفه و دوست داشتن همین آدمهای مهم زندگی ام احساس مسوولیت نمی کردم، فقط خدا می داند چه اتفاقاتی برای من یا تو رقم می خورد. ... 👤
📝 یعقوب و فرزندانش کوچ‌نشین بودند و گله‌دار. در یکی از کوچ‌ها، وقتی کنار شهر شِخِم چادر برپا کرده بودند، پسرِ ارباب شهر با یکی از دختران یعقوب سر و سرّی به هم زد و شوخی شوخی لکه‌ای بر دامان عصمت ناموس یعقوب نشست. یعقوب که خبردار شد، صبر کرد تا پسرانش از چَرا برگردند و پاسخ درخوری آماده کنند. از آن طرف، پسر ارباب شهر هم نزد پدر رفت و از پدرش خواست که دختر یعقوب را برای او خواستگاری کند. پسران که برگشتند و از دسته‌گلی که خواهر مکرمه بر آب داده خبردار شدند، از آن طرف هم خواستگارهای دختر یعقوب رسیدند. جلسه خواستگاری با صلح و صفا برگزار شد و از آنجا که بنی‌ابراهیم همه مختون بودند و بدون ختنه شدن، وصلت با این خاندان ممکن نبود، قرار بر این شد که همه مردان شهر ختنه کنند و دامن بپوشند تا از نظر شرعی، مشکلی برای وصلت با بنی‌اسرائیل نداشته باشند. همه مردان شهر از این معاهده استقبال کردند و مردانگی خود را به تیغ جراحان سپردند. سه روز بعد، در حالی که مردان شهر همه زار و نزار و دردآلود رویای وصلت با زنان عبرانی در سر می‌پروراندند، بنی‌اسرائیل حمله کردند و ابتدا همه مردان شهر را سر از تن جدا کردند و سپس شهر را غارت کردند و اموال را به غنیمت بردند و زنان و کودکان را هم به بردگی گرفتند. در سِفر پیدایش تورات، باب سی و چهارم، این داستان مرقوم است و احتمالا اسرائیلی‌ها وقتی داشتند رفح را به خاک و خون می‌کشیدند، به آیات این بخش از کتاب مقدس‌شان می‌اندیشیدند. حال آنکه حکیمِ منتقم در آخرین کتابش فرموده: و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون 👤 م شکوری
📝 فکر کن اگر زمین مکعب بود ... آن وقت معنایی نداشت دور زدن و به هم رسیدن ، آن وقت ضرب المثل ها عوض میشد آن وقت شاید گوشه ای داشتیم که دلتنگی هایمان را حبس کنیم تمام نقشه ها و قوانین ، تمام اتفاقات و اکتشافات جور دیگری بود و شاید پرتگاهی که برای آن ضلع جنوبی زندگی قشنگی جریان داشت و ما حق ورود به آن را نداشتیم و یا تورهایی که با سرزمین پیماها نمیشد رفت ... و شاید من تو را نمی‌دیدم ... شاید هم همین‌طور باشد چون می‌روم و می روم و نمی‌رسم و من در شرق و تو در غربی ترین نقطه ممکن... ببین نبودت چه خیالاتی کرده مرا که فکر میکنم دایره زمین مربع است؟ 👤
📝 حقوقي ها يك اصطلاح دارند، به آن مي گويند : " مقتضاي ذات " . مثلا وقتي مي گوييم مقتضاي ذات عقد بيع، تملك است يعني به طور مثال شما نمي تواني يك خودكار را به يك نفر بفروشي و بعد بگويي من اين را به تو مي فروشم به شرط آنكه مالكش نشوي. لازمه ي خريد و فروش، انتقال مالكيت است. پس مالك شدن مقتضاي ذات عقد بيع است. اينها را گفتم كه بگويم امروز به مقتضاي ذات " دوستي " فكر مي كردم كه چيست ؟ چه چيز را از دوستي بگيريم، دوستي، دوستي نيست؟ جواب قاطع من " خود واقعي را زندگي كردن است . " آدم بايد در دنياي رفاقت، خودش باشد، همينكه مجبور شد سياست ورزي كند، تصنعي رفتار كند يا مصلحت هزار چيز ديگر را بسنجد، ديگر خودش نيست. خودش كه نباشد، مقتضاي ذات دوستي از بين مي رود. مقتضاي ذات كه از بين برود، دوستي هم ديگر دوستي نمي شود كه بشود ... از خودم مي پرسم چه بايد بكنم تا مواظب دوستيهايم باشم ؟ پاسخ مي دهم، بايد در برابرشان خودم را زندگي كنم و به آنها هم مجال بدهم، با من خودشان باشند. بي تكلف و آزاد و رها، خودشان باشند ... 👤
📝 فرانک اسلید در فیلم بوی خوش یک زن یک دیالوگ دارد که محال است هر روز، حداقل یکبار هم شده به آن فکر نکنم: "تو زندگیم هروقت به یه دوراهی رسیدم، بدون استثنا می‌دونستم راه درست کدومه ولی همیشه راه غلط رو انتخاب می‌کردم. می‌دونی چرا؟ چون راه درست لعنتی همیشه سخت‌تر بود!" در اکثر اوقات، به فکر فرو رفتن در دوراهی‌ها به خاطر تردید یا ابهام در گزینه‌ها نیست. تنها مشکل این است که آن راه درست لعنتی، مسیری دشوارتر پیش روی آدم می‌گذارد. این روزها تنها هدفی که در زندگی‌ام گذاشته‌ام همین است. اینکه فعلا، حداقل در نیمی از دوراهی‌های کوچک زندگی آن کار سخت‌تر، پرزحمت‌تر و رنج‌آورتر را انتخاب کنم. و الان می‌توانم بگویم این برگزیدن عاقلانه یک رنج موقتی، درست‌ترین کار ممکن در میان‌مدت بوده است. تقریبا در تمامی موارد بعد از چند دقیقه استرس و ناراحتی انتخاب رنج‌آور از میان می‌رود و درخشش آرامش ناشی از نتایج کار درست شروع می‌شود. اگرچه فکر می‌کنم آن طرف ماجرا، آن نصف انتخاب‌‌های راه‌های غلط آسانتر هم برای سلامت روان لازم است. اینکه گاهی با کمی عذاب وجدان و درحالیکه کاملا می‌بینیم که در حال دور شدن از مسیر کار درست هستیم، به خودمان زحمت ندهیم و هیچ‌کاری نکنیم، یا حتی کار اشتباه را انجام دهیم. سنگ بزرگ همیشه نشانه‌ی نزدن است.
548_34644658449648.mp3
3M
🍃🌸ایرانِ‌زیبا🌸🍃 🍃💐آوا و نوا💐🍃 🍃🍀🎧🎼آوای زیبای محلی با گویش کرمانجی : خراسان شمالی ... 🍃🍀🎤مرتضی جعفر زاده... 🍃💚🤍❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهام گرفتن و ایده برداری از این پدیده طبیعی معنی نمی دهد، به نظرم باید مانند این کپی کنیم و در طراحی به کار ببریم … واقعا عجیب و غریب هستند این رنگ پرنده ها و گل ها … لطافت در ویژه ترین رنگ ها جلوه گر شده است… بارها این ویدیو سیزده ثانیه ایی را دیدم و هر بار بیشتر لذت بردم …از طبیعت کپی کنید …