9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ی_حس_خوب
روزتون به همین قشنگی 🌹❤️
@Sense_Good1 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدرزیبا تقدیم نگاهتون دوستان
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
شعرم همه ارزانی این یک مصراع:
«جمهوری اسلامی ایران، حرم است»
#میلاد_عرفانپور
#ایران_اسلامی
#شعر_پایداری
#داستاني_عبرت_آموز
برای تسلیت گفتن به یکی ازخانواده هایی که فرزند جوان خودرا ازدست داده بودند رفتم..
پدر میت خدا رحمتش کند بلندشد وکنارم نشست ودستم را دردست خودش گرفت وگفت:
ای فلانی..این تقاص ظلم وستمی هست که 30سال قبل مرتکب شده بودم..
وهنوز هم دارم عواقبش و بلا ومصیبتهایش را می چشم..
30 سال قبل من در عنفوان جوانی ام بودم مغرور از جوانی و زور بازو..
ماشینی داشتم که به آن فخر میکردم و جلو مردم ویراژ و پز میدادم...
یکی از روزها سگی را دیدم که چند تا ازتوله هایش هم باهاش بود..باخودم گفتم بذار یکی ازتوله هایش را جلو چشمانش باماشین زیر بگیرم تاعکس العمل وآه وناله
مادرش راببینم..
وهمین کار راکردم..
توله سگ بیچاره را لت و پار کردم بطوریکه خون وتکه های گوشتش بر جسم مادرش پاشیده شد..
ومادربخت برگشته داشت پارس میکرد وفریاد وشیون سرمیداد ومن نگاهش میکردم ومی خندیدم...
ازآن روز همه بلاها درتعقیب من بود بدون توقف....
هر روز یک مصیبتی برمن نازل میشد..
وآخرین وسخت ترینش دیروز بود که محبوبترین وعزیزترین پسرانم وجگرگوشه ام که تازه ازدبیرستان فارغ شده وآماده ورود به دانشگاه بود و در او همه جوانی وآرزوهایم رامی دیدم..درجلو چشمانم پرپرشد
ماشینم راکنارجاده متوقف کرده واو را برای گرفتن چند تا فتوکپی ازاونطرف خیابون.. پیاده کردم وازشدت حرص و محبتم به اوکه نگرانی سلامتی اش بودم خودم شخصا پیاده شدم وازخلوت بودن خیابون مطمئن شدم..وبهش گفتم حالا ازخیابون رد شو..
ناگهان ماشینی که مثل برق رد میشد جلو چشمانم او را زیر گرفت وخون او لباسم را رنگین کرد.. ومن نگاهش میکردم وگریه وآه وناله سرمیدادم.. اونجا بود که به خدا قسم همان سگ جگرسوخته درجلوچشمام ظاهرشدواون بلایی که 30 سال قبل سرش آوردم بیادم اومد..
قصه ای سرشارازعبرت..
که خداازظالم انتقام مظلوم رامیگیرد حتی اگر یک حیوان زبان بسته وسگی باشد..دیر یازود..
امشـب بیـا بـارِ گناهـت را عـوض کن
یـا فکـرهـای اشتبـاهـت را عوض کن...
در بــازیِ تکــراریِ ایـن روزهــامـان
گاهی بهجای قلعه شاهت را عوض کن...
دائم کـه تنـهاییِ ما،تقصیرِ من نیست
یکبـار هم طـرزِ نگـاهـت را عـوض کن...
یـا عشق را رنگیتر از رنگیـن کمان کن
یـا رنگِ چشمـانِ سیاهت را عوض کن...
مـن بـا تمـامِ اعتـقـادت جنـگ دارم
حالا تو هی شال و کلاهت را عوض کن...
انـگار چیـزی بیـنِ مـا،دیگـر نمـانـده
فرصت اگر شد دلبخواهت را عوض کن...
امشـب تمـامِ حرفهـایـم را نـوشتم
یا بگـذر از من،یا که راهت را عوض کن...⭐️⭐️⭐️