eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
29.9هزار ویدیو
167 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر کانال جهت انتقاد یا پیشنهاد @bondar1357
مشاهده در ایتا
دانلود
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب آیینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای دردامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
4_5792166189278958547.mp3
5.49M
🔊 فایل صورتی مجتبی شکوری انسان شدن
1_5131449648.mp3
7.23M
🍃🌸ایرانِ‌زیبا🌸🍃 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🍃💐آوا و نوا💐🍃 🍃❣🍀🎧🎼آوای زیبای :یاران ... 🍃🍀🎤صدیق تعریف... 🍃💚🤍❤️🍃 از نگاه یاران به یاران ندا می رسد دوره ی رهایی رهایی فرا می رسد این شب پریشان پریشان سحر می شود روز نو گل افشان گل افشان به ما می رسد بخت آن ندارم که یارم کند یاد من حال من که گوید که گوید به صیاد من گرچه شد دل زار گرفتار به بیداد او عاقبت رسد عشق رسد عشق رسد عشق به فریاد من از نگاه یاران به یاران ندا می رسد دوره ی رهایی رهایی فرا می رسد ساقیا کجایی کجایی که در آتشم وز غمش ندانی چه ها می کشد ساقی از در و بام در و بام بلا می رسد از این عشق چه ها می رسد از نگاه یاران به یاران ندا می رسد دوره ی رهایی رهایی فرا می رسد 🍃💚🤍❤️🍃
آهنگ { سرو خرامان } با صدای: حسام الدین سراج  دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بی من مرو ای جان جان بی‌تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من ✦¤✦༻‌{ترانه سرا}༺‌‌‌✦¤✦ @golchintap
4_426457421762789539.mp3
9.34M
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی خسته ام زین عشق، دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو … من نیستم گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهان و پیدایت منم سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باختم کردمت آوارهء صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام در میزنی حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود مرد راهم باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
📝 می گویند پاییز ، سرد است و می گویم ؛ آخ که بغل می چسبد ! آخ که می چسبد کسی گونه های سرد آدم را ببوسد و دست های سرد آدم را بگیرد و ساعت های زیادی با آدم حرف بزند و برایش از همه چیز بگوید ، از ابرهای با احتمال بارش خاطرات گرفته تا نارنگی هایی که مثل قدیم ها بوی خوشبختی نمی دهند ! می چسبد که پنجره را باز بگذاری و در سرمای اتاق بنشینی و خودت را در امنیت گرم پتو بپیچانی و نوشیدنی داغت را بنوشی ، می چسبد که سر انگشتان و بینیِ سردت را لمس کنی و ژست کودکانه به خودت بگیری ، کلاه و شال و بارانی ات را بپوشی ، از خانه بزنی بیرون و آرزو کنی ای کاش باران ببارد که ترکیب باران و پاییز و برگ های خشک ، عجب معرکه ای می شود ! پاییز که قاطعانه در خیابان اُتراق کرد ، تازه آغاز عاشقی ست ... می چسبد کسی را دوست داشته باشی و کسی دوستت داشته باشد ، می چسبد دست هایت را توی جیبت ببری و همینطور که حجم نفس های داغ خودت را روی تن سرد خیابان حس می کنی ، در فکر و خیال ، غوطه ور شوی و نفس های عمیق تری بکشی ... پاییز که باشد ؛ بغل می چسبد ، بوسه می چسبد ، چای می چسبد ، حتی خیال می چسبد ! مثلا در میان خلوت گذرگاه ها قدم بزنی و خیال کنی پشت درخت های مه گرفته ، قلعه ی اسرارآمیزی ست که انتظار ورودِ تو را می کشد ، پشت ابرها اژدهای پیر و درمانده ای با تو حرف دارد و پشت کوه ها دهکده ی پری های کوچکی ست که به جز عاشقی و دوست داشتن ؛ کارِ دیگری بلد نیستند ، می چسبد دیوانه باشی و خیالبافی کنی ، اصلا پاییز را برای دیوانگی ساختند ! 👤
📝 هشت سال پیش یک همکار آمریکایی جوان داشتم که اسمش هانتر بود. همان شکارچی. بیشتر از دو متر قد داشت و از هیچ دری بدون تعظیم‌کردن نمی‌توانست رد شود. دو سال با هم کار کردیم. یک روز صبح یکهو نامه‌ی استعفایش را گذاشت روی میز رئیس و گفت از فردا نمی‌آید سرکار. خلاص. آن هم وسط رکود اقتصادی آن ‌سال‌ها‌ که همه لیس به کفش رئیس‌هایشان می‌زدند تا اخراج نشوند. ظهرش هم با هم رفتیم ناهارِ خداحافظی‌ بخوریم. من و شکارچی. بردمش رستوران ایرانی. تنها رفیق آمریکایی‌ام بود که از دوغ و فسنجان هراسی نداشت و دولپی آن‌ها را می‌خورد. سر میز غذا ازش پرسیدم که چرا داری می‌ری؟ نمی‌ترسی کار گیرت نیاید؟ گفت می‌خواهد تا جوان است، پیاده تمام مسیر آپالاچین را برود. همان راه مال‌روی جنگلی که از چهارده ایالت رد می‌شود. دو ماه تمام پیاده‌روی. بعد هم می‌خواهد تمام مسیر جاده‌ی شصت و شش را براند. شرق تا غرب آمریکا. بعد هم چند تا برنامه‌ی دیگر برایم ریسه کرد. گفت خیلی هم از گشنگی نمی‌ترسد. دیدن را به سیر بودن ترجیح می‌دهد. شکارچی من را یاد پدرم می‌انداخت. پدرم معتقد است که آدم باید عرض زندگی را تجربه کند نه طولش را. طول زندگی یک فرآیند فلوچارتی و ملال‌آور است که همه آن راخواه‌ ناخواه تجربه می‌کنند. همان اتفاقات روتینی که از تولد شروع می‌شود و مثلا قرار است به مرگ ختم شود. همان نگاهی که دین‌ها به زندگی آدم دارند. رسیدن از مبدا به مقصد. همان پله‌هایی که ما عوام اسمش را گذاشته‌ایم پیشرفت و ترقی. اما عرض زندگی همان اتفاقاتی‌ است که معنا می‌دهد به طول آن. همان چیزی که هیچ کس از آن حرف نمی‌زند. درست مثل بال‌های عریض هواپیما که بدون آن‌ها پرواز بی‌معنی است. این حرف‌ها را با فلاکت ترجمه‌ کردم به انگیسی برای شکارچی. حرف زدن و ترجمه کردن و چلوکباب خوردن به شکل هم‌زمان کار دشواری است. اما حتما فهمیده منظورم را. چون خودش داشت عرض زندگی را عملا تجربه می‌کرد. نه مثل من که بر خلاف حرف‌ها و ظاهر آوانگاردم، درونِ دگماتیکی دارم. گمان کنم این بزرگترین مسئولیت روی دوش پدر و مادرهاست. این‌که بچه‌هایشان را هل بدهند سمت عرض زندگی و نه طول آن. یا لااقل سمت طول آن هل‌شان ندهند. جامعه درست مثل اسب‌های بارکش، روی چشم‌ آدم‌ها، چشم‌بند می‌گذارد. که فقط جلویش را نگاه کند. نه چپ و نه راست. فقط طول راه را ببینید. خوش‌به حال آدم‌هایی که معتاد عادت‌های جامعه نمی‌شوند. خوش‌به‌حال شکارچی. پی‌نوشت کنم که چرا همه‌ی پدر و مادرها دم مرگشان یادشان می‌افتد تا وصیت‌نامه بنویسند و اموال‌ منقول و غیرمنقولشان را ببخشند به بچه‌شان؟ چرا هیچ‌کدام‌شان همان اول راه و قبل مردن‌ برایش نمی‌نویسند که "نورچشمم، من طول راه را رفتم. چیز فایده‌داری در آن پیدا نکردم. تو هم نگرد. تو بچسب به عرض راه. اگر چیزی باشد، حتما همان‌جاست". این را به جای وصیت‌نامه‌های روتین و بی‌فایده بنویسند و بگذارند پَرِ  قنداق بچه‌شان. اگر بچه‌ این‌ها را بداند دیگر احتمالا هیچ نیازی به اموال منقول و غیر منقول والدینش ندارد. 👤
📝 قانون حجاب در مجلس تصویب شد. در همه کشورهای جهان وقتی میخواند قانونی را محکم کنند از جریمه به مجازاتهای حبس و بگیر و ببند شیفت می کنند. مثلا در بسیاری از کشورهای اروپایی و همچنین اغلب ایالات آمریکا رانندگی با مستی صرفا با جریمه نقدی و یا ابطال موقت گواهینامه همراه بود.ولی اخیرا در بسیاری از کشورهای غربی برای رانندگی با مستی،مجازات زندان را جایگزین جریمه های نقدی کرده اند چون میخواند ریشه رانندگی با مستی را بکنند. نمایندگان محترم مجلس ما برعکس عمل کرده اند! یعنی دور هم جمع شدند و گفتند بگیر و ببند و دستگیری و گشت ارشاد نتونست مشکل حجاب را حل کنه.پس اینها را جمع می کنیم و جریمه نقدی را جایگزین می کنیم!. مثل این که مثلا یک اشپز می بینه یک غذایی خاص در دمای ۲۰۰ درجه و با مدت یکساعت نمی پزه.بعد تصمیم میگیره دستور پخت را عوض کنه.میاد همون غذا را در دمای ۵۰ درجه و به مدت ۵ دقیقه روی گاز میزاره که غذاش بپزه! در دهه شصت اگه یک پسر و دختر را می دیدند توی پارک کنار هم نشسته اند ماموران کمیته آن زمان فوری می‌رفتند سراغشون و زنگ می زدند به خانواده هاشون.حتی در برخی شهرهای مذهبی اونها را می بردند و به عقد همدیگه در می آوردند که معصیت نشه!.یعنی نشستند و فکر کردند اون مجازات های قبلی فایده ای نداشت پس حالا ما جریمه را جایگزین اون برخوردها می کنیم. ولی خب،کسانی که نگاه ایدئولوژیک دارند گوششون به این حرفها بدهکار نیست.اونها مثل ماهی های داخل آب می مونند.همه دنیای بیرون آب را با خطوط شکسته و نورهای کج و معوجی که از بیرون آب به چشمشون میرسه، می بینند.به هیچ وجه هم قانع نمیشند.اونا یه سری اصولی دارند که وقتی ازش تخطی بشه عصبانی میشن.و با عصبانیت سعی می کنند اوضاع را مطابق میل خودشون تنظیم کنند که کار خرابتر میشه. این کارها برای مطیع کردن این نسل و توی این دنیا نه تنها بی فایده است که تاثیر معکوس داره..... 👤 مهرداد