فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چت با نامحرم دوستان ببینن ونشربدین
حواست باشــــه
وقتے از ڪسی
خستــــه میشی،،،،
بهش زخــم نزنی!!
چون اگه..
قلبش زخمے شه،،
براے همیشه یه
زخم ڪهنه باقے میمونه،؛؛؛
و باهیچ مرهمے
خوب نمیشه،،،،
مواظب حرفامون باشیم😔
یاد بگیر قید آدمها را بزنی
همانجا که برایت وقت نمیگذارند...
همانجا که آخرین نفر هستی در اولویتهایشان...
همان لحظه که دیگری را به تو ترجیح میدهند
یاد بگیر بگذری از آنها،
زمانیکه به راحتی از احساساتت رد میشوند!
گاهی لازم است
خودت برای رفتنت تصمیم بگیری؛
قبل از آنکه طرف مقابل این تصمیم را برای تو بگیرد.
یاد بگیر قید آدمها را بزنی
همانجا که آخرین نفر هستی در اولویتهایشان...
وقتی آگاهانه "سکوت" میکنی
خداوند بجای تو " سخن می گوید"
وقتی از سر اخلاص، مهر می ورزی
خداوند از تو " دفاع" می کند
وقتی شاکر و قدردانی
خداوند بجای تو" عمل می کند"
وقتی نمی ترسی و نگران نیستی
خداوند بجای تو " تجسم می کند"
خلق می کند و اقدام می کند
به خدا بسپار
تا همه گره ها به یک نظرش
باز شوند
او.....ناظر بر حال کسانی است
که با ایمان و یقین
خداوند را وکیل و مدافع خود
می
🔻محبت تنها چیزیست
که با بخشیدن زیادتر میشود
و همیشه لازم نیست
چیزهای با ارزش ببخشی
تا محبت کرده باشی
گاهی لبخند تو
بهترین محبت است
🦋
مردي به بچه هاش گفت از ننتون خسته شدم يه زن ديگه از تركيه برام بگيرين مادرتون پيرشده بدردم نميخوره.
بچهاشم رفتن تركيه و مادرشون باخودشون بردن براش چندين عمل زيبايي انجام دادن بعد به باباشون زنگ زدن بياتركيه يك زن خوشگل برات پيدا كرديم اگه پسنديدي برات بگيريم ،
باباشون اومد خوشش اومد بعداز دو روز بچهاش پرسيدن زنيكه برات گرفتيم چطوره ، گفت تیپ و هیکلش تركيه اي هست.
اما اخلاق گندش مثل اخلاق ننتونه...
😂😂😂😂
😄😄😄😄😂😂😂😂
ماشین داشته باشی همه بهت زنگ میزنن.
اسلحه داشته باشی همه بهت احترام میزارن.
پول داشته باشی همه دنبالت میان.
ولی قلب مهربون داشته باشی
همه اونو میسوزونن😔✌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهشت جای خاصی نیست
در هر خانه ای که صدای پدر و مادر بیاید بهشت است 🌹🌹
👌👌
هدایت شده از کانال شبگردتنها
🌷🧚🥹🥹🧚🌷
چه غمگینه امشب ، چقدر دیر گذشت
بیتاب و بی قرار ، در پی یار گذشت
گفتی زود میام جانم ، غصه نخوری
مهمونی امشبت ، چقدر دیر گذشت
من صبور بودم ، اما دیگه نیستم
مغرور هم بووودم ، اما دیگه نیستم
نه اینکه نباشم ها ، بدجوری مغرورم
ولی عشق تو کشته ، صبر و غرورم
گفتی میرم و زودی زود ، بر میگردم
کجا موندی عشقم ، آخه دورت بگردم
شنیدم که میگن ، دوری و دوستی
امشب فهمیدم ، دوری تو یعنی مرگم
حرف اول اسمتون چیه؟
آ ۲ صلوات ب ۲ صلوات
پ ۶ صلوات ت ۵ صلوات
ث ۴ صلوات ج ۸ صلوات
چ ۳ صلوات ح ۴ صلوات
خ ۲ صلوات د ۳ صلوات
ذ ۴ صلوات ر ۵ صلوات
ز ۷ صلوات ژ ۶ صلوات
س ۲ صلوات ش ۲ صلوات
ص ۸صلوات ض ۵ صلوات
ط ۹ صلوات ظ ۲ صلوات
ع ۱ صلوات غ ۳ صلوات
ف ۹ صلوات ق ۹ صلوات
ک ۴ صلوات گ ۷ صلوات
ل ۸صلوات م ۳ صلوات
ن ۹ صلوات و ۸ صلوات
ه ۵ صلوات ی ۷صلوات
میدونی اگه اینو بفرستی تو گروه و کانال ها
چقدر صلوات برای امام زمان فرستاده میشه؟
پیش قدم باش فقط به عشق حضرت مهدیﷻ
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
داستان زنها واقعا چه چیزی میخواهند ؟
روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش
او را دستگیر و زندانی کرد. پادشاه می توانست آرتور را بکشد
اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو،
پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد.
آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد،
و اگر پس از یکسال موفق به یافتن پاسخ نمی شد، کشته می شد.
سؤال این بود: زنان واقعاً چه چیزی میخواهند؟
این سؤالی حتی اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود
و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل باشد.
اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود،
وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت.
آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد:
از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمند، و حتی از دلقک های دربار…
او با همه صحبت کرد، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند.
بسیاری از مردم از وی خواستند تا با جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد
که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند. البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد
چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود.
وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با پیرزن جادوگر ندارد.
پیرزن جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد،
اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند
پیر زن جادوگر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست آرتور
و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند!
آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد.
پیر زن جادوگر ؛ گوژپشت، وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت،
بوی گنداب میداد، صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای وحشتناک
و غیرقابل تحمل دیگر در او یافت میشد. آرتورهرگز در سراسر زندگی اش با چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود، از اینرو نپذیرفت
تا دوستش را برای ازدواج با پیرزن جادوگر تحت فشار گذاشته
و اورا مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند. اما دوستش لنسلوت،
از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد.
او گفت که هیچ از خودگذشتگی ای قابل مقایسه با نجات جان آرتور نیست.
از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و پیرزن جادوگر پاسخ سوال را داد.
سؤال آرتور این بود: زنان واقعاً چه چیزی می خواهند؟
پاسخ پیرزن جادوگر این بود:
” آنها می خواهند آنقدر قدرت داشته باشند تا بتوانند آنچه در درون هستند را زندگی کنند.
به عبارتی خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودشان باشند”
همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ پیرزن جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است
و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد. پادشاه همسایه،
آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و لنسلوت و پیرزن جادوگر یک جشن باشکوه ازدواج را برگزار کردند
ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد،
در روز موعود با دلواپسی فراوان پیش پیرزن رفت . اما، چه چهره ای منتظر او بود؟
زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود را به جای پیر زن دید !
لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟
زن زیبا جواب داد: از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان پیرزن جادوگری با مهربانی رفتار کرده بود،
از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک
و علیل باشد. سپس پیرزن جادوگر از وی پرسید: کدامیک را ترجیح می دهد؟
زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن…؟”
لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد.
اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران،
همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد!
یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب،
زنی زیبا داشته باشد که شب ها همیشه زندگی خوبی داشته باشند !
اگر شما یک مرد باشید و این مطلب را بخوانید کدامیک را انتخاب می کنید ؟
اگر شما یک زن باشید که این داستان را می خواند،
انتظار دارید مرد شما چه انتخابی داشته باشد؟
انتخاب خودتان را قبل از آنکه بقیه داستان را بخوانید بنویسید.
آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود:
لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛
از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد.
با شنیدن این پاسخ، پیرزن جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند،
چرا که لنسلوت به این مسئله که آن
زن بتواند خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودش باشد…
احترام گذاشته بود.
اکنون فکر می کنید که نکته اخلاقی این داستان چه بوده است؟
تا نظر شما چه باشد