4_5884050438981947180.mp3
7.4M
♥️
تـو نـبـودی و تـبِ فاصـلهها پیرم کرد
عاشقِ شعر شدم، شعر زمینگیرم کرد
#مجید_رضوی🎙
#عصربخیر📣
#بمیرم🎼
♥️
@hamechikade1010
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🍃
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فرداییست که نشاید آمد
تو نه در دیروزی و نه در فردایی
ظرف امروز پر از بودن توست...
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظاتی چند گوش جان میسپاریم به آوای ملکوتی قرآن کریم
سوره ناس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺✨
✨🍰عصرتون
همراه با عشق
✨🍇عصرتون
همراه با آرامش
✨🍰عصرتون
پراز شـــ🤗ــادی
✨🍇وعصرتون
شیرین و دلچسب 🍰
#عصر_بخیر
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من با تو عاشق بودنو زود یاد گرفتم...
عشق دلـــــم روز عشقمون مبارک❤💋
سالگرد ازدواجمون مبارک
♥️🍃
جانِ دلــم
ִֶָ من میدونم آدما میان و میرن ؛
ִֶָ من میدونم هیچکس موندی نیس.
ִֶָ ولی تو که هیچکس نیستی.
ִֶָ تو عزیزکردهی قلبِ منی؛
ִֶָ قلب من با قلب تو پیوند خورده.
ִֶָ تو باید باشی...
ִֶָ تا من نفس بکشم ،
ִֶָ تا زندگی کنم ،
ִֶָ تا زنده بمونــــم
Reza Moridi_Delbar Jan(musicsfarsi.com).mp3
3.04M
دلبر_جان
اهنگ کلیپ بالا💜
4_6044305749083950442.mp3
4.28M
سلااام
اجازه ورود به قلبتومیدی؟؟❤️
📝
برايم حرف بزن
سكوتت را دوست ندارم
سكوتت بوي بغض مي دهد
از جهاني كه آغاز كرده اي بگو
آيا آنجا كسي هست
تا با او از تنهايي بگويي
و او بي اختيار نوازشت كند؟
تو ابعاد غم را تصوير كني
و او لايه هايش را بشكافد
تا با هم به روشنايي برسيد؟
راستش را بگو
آيا آنجايي كه تو ايستاده اي
هنوز از دوستي رگه هايي مانده
يا آنجا هم مردم به همه چيز اعتقادشان را از دست داده اند؟
به گمانم آنجايي كه تو ايستاده اي را خوب مي شناسم
گاه و بيگاه سرك مي كشم
به خيال اينكه بي هوا چيزي بگويي
و من كمي با صدايت تنفس كنم
برايم حرف بزن
سكوتت را دوست ندارم
سكوتت بوي بغض مي دهد
👤#شیما_سبحانی
📝
آدم ها عجیب اند ، گاهی آنقدر دوستت دارند که خودت میمانی از این حجم محبت !
گاهی تبر میشوند ،تمامِ حس و علاقه شان را نابود میکنند...
تنه ی باور هایت را میشکنند ...
آدم ها را نمیشود شناخت !
این انسانی که خطاب میشوند گاهی تنها یک لفظ است و در واقع برای آنها معنی نمیشود ...
وارد حریمت میشوند، با حرف هایی که برایت خوشایند است دلخوشت میکنند ..
و زمانی که منتظر اتفاق نیستی
دلت را زیرو رو میکنند ...
آنچنان غریبه میشوند که خودت هم یادت میرود روزی آشناترینشان بودی!
خلقت آدمی عجیب است ..
از یک گِل یک قلب میروید ...
و از قلب یک سنگ !
سمت ادم های به ظاهر انسان نروید !
همان ها که تا نگاهتان میکنند عاشق میشوند ! همان ها که تا دور شوید فارغ!
این نقابِ عطوفتشان یک آن خواهد افتاد و دست های مشت کردهِ شان پر از خون خواهد شد ..
به خودتان که آمدید میبینید روبروی غریبه ترین مخلوقی ایستاده اید که با سنگ قلبتان را شکسته است ...
و دلگیرتر اینکه هیچ شغلی برای ترمیم قلبِ شکسته هنوز وجود ندارد ...
خلاص کنید خودتان را از بندِ تظاهر های عاطفیِ اطرافیان ..
شما برای دوست داشتن تنها یک انسان میخواهید نه شِبه انسان!
👤 #زهرا_مصلح
📝
داستان عشق
یکی از داستانهای اساطیری یونانی که به کرات موضوع اپراها، فیلمها، داستانها و تاترهای مختلف بوده، داستان عشق «اورفیوس» و «یوردیسه» است. جدیدترین اقتباس آن بنام Hadestown داستان به روز شدهایست که توسط «اناییس میشل» به یک موزیکال پر طرفدار و برنده جوایز متعدد تبدیل شده. میشل تنها زنیست که اثرش در برادوی به نمایش در اومده. «هیدیستاون» روایت دو عشق موازیه. عشق زمینی اورفیوس و یوردیسه و عشق فرازمینی «هایدیس» و «پرسپانی».
در این ورژن اورفیوس بجای چنگ گیتاری در دست داره و قصد داره با ساختن ترانهای باعث آمدن بهار و پایان گرسنگی و سرما بشه و با دادن شاخه گلی به یوردیسه عشقش رو ابراز میکنه. یوردیسه عشق اورفیوس رو باور داره و متقابلا عاشق اوست. اما در نهایت نمیتونه در مقابل سختیها مقاومت کنه و با وسوسه خوانندگان «سرنوشت» و با انتخاب خود (برخلاف روایت اساطیری که با نیش مار کشته میشه) تصمیم میگیره به دنیای زیر زمین بره، جایی که در آن هیچکس گرسنه نیست و در آنجا با هایدیس پادشاه زیر زمین قراردادی برای ماندن امضا میکنه. هایدیس خود شدیدا عاشق همسرش پرسپانیست ولی ازدواج شون مدتهاست از شور و حال خالی و سرد و بیروح شده. پرسپانی هر سال شش ماه به روی زمین میاد و با خودش گرما، نور و گل بهمراه میاره. در دنیای زیرزمین یوردیسه همه چیز رو فراموش کرده ولی تنها گلها رو بخاطر میاره…
اورفیوس با تلاش فراوان و با خواندن ترانههای عاشقانه همه موانع رو از جلوی راه برمیداره و بالاخره به دنیای زیرزمین میرسه و از هایدیس میخواد که بگذاره یوردیسه با او به دنیای زمینی برگرده. او ترانهای در مورد عشق هایدیس و پرسپانی میخونه که باعث میشه دل هایدیس نرم بشه. از طرفی پرسپانی هم که عشق این دو جوان رو یادآور عشق خودش و هایدیس میبینه، اصرار میکنه که هایدیس با رفتن شون موافقت کنه. هایدیس دوست داره که بگذاره یوردیسه برگرده ولی نگرانه که این کار باعث از دست رفتن اقتدارش بر دنیای زیر زمین بشه و بقیه هم تصمیم به رفتن بگیرند. پس با رفتن یوردیسه تنها با یک شرط موافقت میکنه و اون اینه که در طول راه اورفیوس هرگز نباید سرش رو به عقب برگردونه تا یوردیسه رو ببینه…
اورفیوس به راه میفته و یوردیسه پشت سرش حرکت میکنه. مسیری که در ابتدا آسان بنظر میرسید کمکم سختتر و سختتر میشه. اورفیوس شک داره که آیا یوردیسه هنوز هم او رو همراهی میکنه، آیا هایدیس به او راست گفته بود، آیا اصلا هیچوقت یوردیسه پشت سرش بوده؟ در این بین خوانندگان «سرنوشت» ترانههایی برای اغوای اورفیوس میخوانند و با گفتن اینکه یوردیسه همراهش نیست مرتب او رو وسوسه میکنند، تا اینکه دریک قدمی زمین، اورفیوس برمیگرده و به سمت عقب نگاه میکنه و یوردیسه رو میبینه که درست پشت سر او ایستاده، ولی در همین لحظه یوردیسه برای همیشه به اعماق زمین میره…
داستان اینطوری بیان میکنه که سختیها و جداییها سبب مرگ عشق نمیشوند. عشق زمانی میمیره که شک و تردید در دل آدم جوانه بزنه، شک کردن به همراهی و تزلزل اعتماد….
عشقتان پرشور، همراهیتان مداوم و اعتمادتان مستحکم باد.
👤ژینوس صارمیان