هدایت شده از 🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواد عزتی، عباس جمشیدیفر و شبنم قربانی در میان سیل جمعیت طرفداران در اکران مردمی «تمساح خونی» در پردیس سینمایی اکومال
🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
💫🌠 @setarehaye_donya 🌠💫
••••❥⊰◍⃟📺•●JOiN👆•●◍⃟📻••••❥⊰
هدایت شده از 🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نعیمه نظامدوست: دوست دارم با «مهران مدیری» ازدواج کنم
🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
💫🌠 @setarehaye_donya 🌠💫
••••❥⊰◍⃟📺•●JOiN👆•●◍⃟📻••••❥⊰
هدایت شده از 🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا خانه داماد دیوار نداره 😂😂
🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
💫🌠 @setarehaye_donya 🌠💫
••••❥⊰◍⃟📺•●JOiN👆•●◍⃟📻••••❥⊰
هدایت شده از 🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزای خوبت بگو کجا رفت؟؟! 💔..
🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
💫🌠 @setarehaye_donya 🌠💫
••••❥⊰◍⃟📺•●JOiN👆•●◍⃟📻••••❥⊰
هدایت شده از 🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصیحت مرحوم آتیلا پسیانی🥹
🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
💫🌠 @setarehaye_donya 🌠💫
••••❥⊰◍⃟📺•●JOiN👆•●◍⃟📻••••❥⊰
هدایت شده از 🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
19.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کسایی که فیلم جهان با من برقص رو دیدن این موضوع رو بهتر درک میکنن...
🌟💫 هنرمنـــــــــدان 💫🌟
💫🌠 @setarehaye_donya 🌠💫
••••❥⊰◍⃟📺•●JOiN👆•●◍⃟📻••••❥⊰
هدایت شده از حال خوب
باید گاهی در آغوش طبیعت غلت زد! با صدای پرندگان کیف کرد و لابلای سرسبزی بکر و دست نخوردهی خدا، نسخهی تمام دغدغهها را پیچید! باید گاهی به داد خود رسید!
@hallee_khobb
هدایت شده از حال خوب
من عاشق آدمهاى قوى هستم!
آدمهايى كه مشکلات،
از سر و كول روزمرگىهايشان بالا میرود
ولى همچنان لبخند را جايى ميانِ آنها میكارند
و بيشترين انرژىهاى مثبت را
بين اطرافيانشان دست به دست میكنند.
عاشق آدمهايى هستم كه
شكست را پلهاى به سوى موفقيت میدانند
و كوتاه نمىآيند
و زمينگيرِ انرژىهاى منفى نمىشوند.
كه میدانند نقص هميشه وجود دارد
و براى بهتر شدن و نه كامل شدن
تلاش میكنند.
@hallee_khobb
هدایت شده از آنچه گذشت...(نوستالژی)
یکی ازعلمای اهل بصره می گوید:
روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم
خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم.
درراه یکی از دوستانم به اسم
ابانصررا دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم
پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت :
برو و به خانواده ات بده
به طرف خانه به راه افتادم
در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت : این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند
آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم .
گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد .
بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند .
اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی گشتم .
روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم .
که ناگهان ابانصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای !
در خانه ات خیر و ثروت است !
گفتم: سبحان الله !
از کجا ای ابانصر؟
گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد . و همراهش ثروت فراونی است
گفتم : او کیست؟
گفت : تاجری از شهر بصره است پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد .
سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان رابی نیاز ساختم.
درثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم
ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد
کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .
شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند
و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند .
به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند
گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد
سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هرحسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت .
از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ،
دوست داشتن تعریف و تمجید مردم
چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم .
آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
گفتند : این برایش باقی مانده !
و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم .
سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و
گفت : نجات یافت
کتاب (وحی القلم)نویسنده مصطفی صادق رافعی
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺