eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
1.9هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
27.7هزار ویدیو
156 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 تصویر یک ناخن شکسته یکی از افسرده کننده ترین تصاویر دنیاست. تصویری که یادت می‌اندازد همیشه چیزی هست که بتواند گند بزند به زیبایی، به نظم، به یکدستی، به ثبات و به آرامشی که فکر می‌کردی ابدی ست. ناخن شکسته شبیه به کسی است که یک دفعه علیه ات شورش می‌کند و می‌خواهد تو را از پا در بیاورد. کسی که می‌خواهد بگوید "نه، همه چیز به آن آرامی که فکر می‌کنی نیست. من شبیه به دیگران نیستم. من اسیر یک دستی و یک رنگی ساختگی تو نمی‌شوم. من می‌شکنم، خودم را نابود می‌کنم و همه چیز را به نابودی می‌کشانم" بعضی آدم‌ها ناخن شکسته را تحمل می‌کنند. می‌گذارند یک ترک، یک شکاف و یک شکستگی نوک انگشتشان باقی بماند، اما بماند. آنها طاقت حضور یک ناخن کوتاه و کج کنار سایر ناخن‌های بلند و یک دست را ندارند. برای آنها یک بودن نصفه نیمه از یک نبودن مطلق بهتر است. آنها با ناخن بیمارشان می‌سازند، زیر لایه‌ای چسبناک مخفی اش می‌کنند و تظاهر می‌کنند همه چیز خوب است. روبراه است. اما ته دلشان می‌دانند نمی‌شود تا ابد یک ناخن شکسته را روی انگشت نگه داشت. بعضی های دیگر بی خیال ناخن شکسته می‌شوند و آن را از بیخ می‌کنند. آنها به چهار ناخن بلند و سالم دیگر دست دل می‌بندند و اجازه می‌دهند جای آن یکی خالی بماند. آنها به جاهای خالی عادت می‌کنند. به بی نظمی و ناهمگونی عادت می‌کنند. به شکست عادت می‌کنند. اما بعضی‌ دیگر از آدم‌ها طاقت حضور این شکستگی هرچند جزئی را در وجودشان ندارند. یک ناخن که بشکند، ۹ تای دیگر را هم کوتاه می‌کنند. آنها به آن تک ناخن خائن اجازه شورش نمی‌دهند. دوباره همه انگشت‌ها را شبیه به هم می‌کنند. گیریم کوتاه، گیریم از ته، از بیخ. این آدم‌ها اهل تسلیم و کنار آمدن نیستند. اهل گول زدن خود هم نیستند. آنها باور دارند که ده ناخن کوتاه و یک دست اما زنده و واقعی می‌ارزد به هزار ناخن وصله خورده و رفو شده‌ای که هر لحظه آماده از هم پاشیدن است... 👤
📝 از کمال نترس، زیرا هرگز به آن نخواهی رسید. این جمله را زمانی سالوادور دالی گفته بود. توصیه‌ی نسبتاً دلسرد‌کننده‌ای است اما حقیقت دارد. چون احتمالاً در این جهانِ کج و معوج و پر دست‌انداز اصلاً چیزی به نام کمال وجود ندارد و همیشه چاله‌های ناقص و پر ایراد بی‌شماری باقی خواهد ماند. فیبی والربریج جایی گفته بود: «احتمالاً هر روز نمی‌تونی چیز خوب جدیدی بنویسی، اما همیشه می‌تونی یک صفحه‌ی بد رو اصلاح کنی؛ و هیچ وقت نمی‌شه یک صفحه‌ی خالی رو اصلاح و بهتر کرد.» این جملات زیبای حکیمانه فقط در نویسندگی کاربرد ندارد. کاربرد اصلیش در زندگی روزمره است؛ جایی که هیچ کاری نکردن از ترسِ خوب نبودن را کنار می‌گذاریم و شروع می‌کنیم به تراشیدن و ترمیم اشتباهات سابق و بازنویسی کج و کولگی‌های صفحه‌های قبلی عمر و بالاخره باور می‌کنیم که احتمالاً در هیچ چیز بهترین نخواهیم بود اما بی‌تردید می‌توانیم نسخه‌ی به مراتب بهتر و درخشان‌تری از گذشته‌ی خود باشیم. 👤
📝 از وقتی خواندم که بخشی از گرد و غباری که هر روز روی وسایل خانه می‌نشیند، سلول‌های مرده پوست خودمان هستند آنها را به چشم دیگری نگاه می‌کنم. اگر بخواهیم ایده‌ی “ما از خاکیم و به خاک برمی‌گردیم” را هم جدی بگیریم می‌شود با اطمینان بیشتری خود را در محاصره‌ی مردگان ببینیم؛ و این قسمت جالب ماجراست. تصور کنید هر بار که دستمال در دست می‌گیرید تا خانه‌تان را گردگیری کنید در واقع دارید تکه‌های مرده‌ی خودتان و جنازه‌ غریبه‌ها را ‌پاکسازی می‌کنید. در یک روز طوفانی، وقتی باد گرد و خاک زیادی را توی خانه آورده به این فکر کنید که الان چه کسانی روی میز ناهارخوری‌تان نشسته‌اند. می‌شود برای هر تکه‌ای از این گرد و غبار اسمی گذاشت. این آثار به جا مانده از آقای خالقی است؛ مردی که در خانه بچه‌هایش را کتک می‌زد و در خیابان به غریبه‌ها «نوکرم و مخلصم» می‌گفت. این قسمتی از خانم شعبانی است؛ زنی که می‌خواست جهانگرد شود و همه دنیا را زیر پا بگذارد اما هیچ وقت بالاتر از خزر و پایین‌تر از خلیج فارس را ندید. این تکه‌ای از تن رویاست؛ دختری که فرصت نکرد رویاهایش را در خاک مادری زندگی کند. هر آنچه در اطرافمان است زمانی زنده و بازیگری از نمایش حیات بوده. حالا می‌توانید قبل از کشیدن دستمال روی شیشه بگویید: خداحافظ مرجان، خداحافظ علی‌اکبر، خدانگهدار خانواده‌ی پالیزبان. 👤
📝 از وقتی خواندم که بخشی از گرد و غباری که هر روز روی وسایل خانه می‌نشیند، سلول‌های مرده پوست خودمان هستند آنها را به چشم دیگری نگاه می‌کنم. اگر بخواهیم ایده‌ی “ما از خاکیم و به خاک برمی‌گردیم” را هم جدی بگیریم می‌شود با اطمینان بیشتری خود را در محاصره‌ی مردگان ببینیم؛ و این قسمت جالب ماجراست. تصور کنید هر بار که دستمال در دست می‌گیرید تا خانه‌تان را گردگیری کنید در واقع دارید تکه‌های مرده‌ی خودتان و جنازه‌ غریبه‌ها را ‌پاکسازی می‌کنید. در یک روز طوفانی، وقتی باد گرد و خاک زیادی را توی خانه آورده به این فکر کنید که الان چه کسانی روی میز ناهارخوری‌تان نشسته‌اند. می‌شود برای هر تکه‌ای از این گرد و غبار اسمی گذاشت. این آثار به جا مانده از آقای خالقی است؛ مردی که در خانه بچه‌هایش را کتک می‌زد و در خیابان به غریبه‌ها «نوکرم و مخلصم» می‌گفت. این قسمتی از خانم شعبانی است؛ زنی که می‌خواست جهانگرد شود و همه دنیا را زیر پا بگذارد اما هیچ وقت بالاتر از خزر و پایین‌تر از خلیج فارس را ندید. این تکه‌ای از تن رویاست؛ دختری که فرصت نکرد رویاهایش را در خاک مادری زندگی کند. هر آنچه در اطرافمان است زمانی زنده و بازیگری از نمایش حیات بوده. حالا می‌توانید قبل از کشیدن دستمال روی شیشه بگویید: خداحافظ مرجان، خداحافظ علی‌اکبر، خدانگهدار خانواده‌ی پالیزبان. 👤
📝 زیاد شنیده ام که می گویند: آدم های خوب زود از دنیا می روند. خب، واقعیت هم دارد. آدم های خوب زیادی را دیده ام که زودتر از آنچه فکرش را می کردیم، زمین را برای همیشه ترک کردند و دیگر فقط گاهی به خواب هایمان سر زدند. خوب که نگاه می کنم می بینم عمر بیشتر خوبی ها و قشنگی ها و لذت ها کوتاه است. مثل هوای لطیف این روزها که فقط چند هفته ای دوام دارد. مثل سبزه های دل انگیز و خوش رنگِ هفت سین که با پایان تعطیلات زرد می شوند و بو می گیرند و باید سپردشان به آب. مثل چاقاله بادام های بهشتی ای که نمی فهمی کی می آیند و کی می روند. مثل خوراکی های خوشمزه ای که هر چقدر هم در خوردنشان خساست به خرج دهی، باز خیلی زود تمام می شوند و چیزی ازشان باقی نمی ماند. مثل یک مهمانی صمیمی و پرانرژی و پر از خنده های از ته دل، که تا به خودت می آیی می بینی شب به پایان رسیده و باید خداحافظی کرد و رفت سراغ فردا. مثل یک سیزن از یک سریال محبوب که ظرف چند روز تمام می شود و باید یک سال منتظر سیزن بعدی ماند. مثل یک سفر آرام و بی دغدغه به یک نقطه بکر و پرآرامش که تند تند به لحظه بازگشت نزدیک می شود. چیزهای خوب زود تمام می شوند ... نمی دانم! شاید هم چون زود تمام می شوند خوبند.. مدتی کوتاه می آیند، شیفته ات می کنند و قبل از آن که به همیشه بودنشان عادت کنی و توی گودالِ تکرار بیفتند، پر می کشند و می روند. و تو فرصت نمی کنی موتور تحلیلگرت را روشن کنی و نقص ها و ایرادهایشان را کشف کنی. آنها جوری می روند و نشانه هایشان را پاک می کنند که تو فقط می توانی آرزو کنی کاش دوباره برگردند. فقط کاش برگردند. به گمانم راز خوب ماندن همین است... همین ناپدید شدن به موقع. 👤
📝 از وقتی خواندم که بخشی از گرد و غباری که هر روز روی وسایل خانه می‌نشیند، سلول‌های مرده پوست خودمان هستند آنها را به چشم دیگری نگاه می‌کنم. اگر بخواهیم ایده‌ی “ما از خاکیم و به خاک برمی‌گردیم” را هم جدی بگیریم می‌شود با اطمینان بیشتری خود را در محاصره‌ی مردگان ببینیم؛ و این قسمت جالب ماجراست. تصور کنید هر بار که دستمال در دست می‌گیرید تا خانه‌تان را گردگیری کنید در واقع دارید تکه‌های مرده‌ی خودتان و جنازه‌ غریبه‌ها را ‌پاکسازی می‌کنید. در یک روز طوفانی، وقتی باد گرد و خاک زیادی را توی خانه آورده به این فکر کنید که الان چه کسانی روی میز ناهارخوری‌تان نشسته‌اند. می‌شود برای هر تکه‌ای از این گرد و غبار اسمی گذاشت. این آثار به جا مانده از آقای خالقی است؛ مردی که در خانه بچه‌هایش را کتک می‌زد و در خیابان به غریبه‌ها «نوکرم و مخلصم» می‌گفت. این قسمتی از خانم شعبانی است؛ زنی که می‌خواست جهانگرد شود و همه دنیا را زیر پا بگذارد اما هیچ وقت بالاتر از خزر و پایین‌تر از خلیج فارس را ندید. این تکه‌ای از تن رویاست؛ دختری که فرصت نکرد رویاهایش را در خاک مادری زندگی کند. هر آنچه در اطرافمان است زمانی زنده و بازیگری از نمایش حیات بوده. حالا می‌توانید قبل از کشیدن دستمال روی شیشه بگویید: خداحافظ مرجان، خداحافظ علی‌اکبر، خدانگهدار خانواده‌ی پالیزبان. 👤