eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
1.9هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
27.6هزار ویدیو
155 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠مردی که از ترس، پنج سال به آسمان نگاه نکرد💠 اعمال خودم را دیدم❕ موهای سرم به یک باره سفید شد❕ ______ کلیپ کوتاه تکان دهنده از برنامه ی حتی تصورش هم دردناک و وحشتناک است...❕❕ مرگ حقیقت دارد❕ آن دنیا حقیقت دارد❕ حسابرسی حقیقت دارد❕ 🌸 @ssamte_khoda @story_ziba_mazhabi ••✾🌻🌻🍂🌻🌻✾••
🔆حکایت زن زیبا 🌾زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. 🌾مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. 🌾روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: 🌾حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! 🌾مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید برو هر جا دلت می خواهد! 🌾زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده! غروب به خانه آمد . 🌾مرد خندان گفت: خب…! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . 🌾زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟ مرد جواب داد: 🌾و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید! زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ 🌾مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
🔆حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه 🦋جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد. 🦋بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟ جواب داد: خودم را می‌بینم. 🦋دیگر دیگران را نمی‌بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی‌ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن. 👌وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری.
🔆انسان هايى كه در باطن ، ميمون و خوكند!  ✨ابوبصير يكى از شيعيان پاك و مخلص امام صادق عليه السلام مى گويد: 🌴من با آن حضرت در مراسم حج شركت نمودم . هنگامى كه به همراه امام عليه السلام كعبه را طواف مى كرديم ، عرض ‍ كردم : - فدايت شوم ، آيا خداوند اين جمعيت بسيار را كه در حج شركت نموده اند مى آمرزد؟ 🌴امام صادق عليه السلام فرمود: - اى ابا بصير! بسيارى از اين جمعيت كه مى بينى ، ميمون و خوك هستند! عرض كردم : - آنها را به من نشان بده ! 🌴آن حضرت دستى بر چشمان من كشيد و كلماتى به زبان جارى نمود. ناگهان ! بسيارى از آن جمعيت را ميمون و خوك ديدم ، وحشت كردم ! سپس بار ديگر دستش را بر چشمان من كشيد، آن گاه دوباره آنان را همان گونه كه در ظاهر بودند ديدم . سپس فرمود: 🌴- اى ابا بصير! نگران مباش ! شما در بهشت ، شادمان هستيد و طبقات دوزخ جاى شما نيست . 🌴سوگند به خدا! سه نفر، بلكه دو نفر، بلكه يك نفر از شما شيعيان حقيقى در آتش دوزخ نخواهد بود.
🔆غرور عابد 🌴امام صادق (ع ) فرمود: دانشمندى نزد عابدى رفت و از او 🌴پرسيد: نماز تو چگونه است ؟!. 🌴عابد - از مثل من ، چنين پرسشى مى كنند؟ من سالها است به عبادت خدا اشتغال دارم . دانشمند - گريه تو (از خوف خدا) چگونه است ؟ 🌴عابد - آنقدر گريه مى كنم كه اشكهايم به جريان مى افتد. 🌴دانشمند - اگر (بجاى اينگونه گريه ) خنده بر لب داشته باشى و از خدا بترسى بهتر از گريه اى است كه همراه ترس از خدا در مورد كوتاهى در عمل ، داشته باشى ، و اين را بدان عمل انسانى كه گريه اين چنين دارد (و همراه خوف الهى نيست ) به سوى خدا بالا نمى رود (و قبول درگاه حق نمى گردد). 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردی @Benam_pedar_madar
🔆مقصود توئى ؟! 🌱✨نقل كردند: يكى از حاجى ها كه سواد هم نداشت ، در سفر حج ، يك دستگاه يخچال فريزر گرفت ، يكى از همراهان او، روى كارتن يخچال نوشت : ✨مقصود من از كعبه و بتخانه توئى تو مقصود توئى ، كعبه و بتخانه بهانه صاحب يخچال كه بى سواد بود، ندانست كه روى كارتن چه مطلبى نوشته شده است ؟! ✨يخچال را از عربستان سعودى به ايران آورد، و در هر جا كه چشم مردم به آن شعر مى افتاد، لبخند تمسخرآميزى مى زدند، و مى گفتند: ✨براستى كار بعضى حاجى ها اين گونه است ، كه هدف اصلى را رها كرده ، و اين سفر عظيم حج را با امور زودگذر مادى مى گذارنند، و مقصودشان يخچال و... است و حج و كعبه ، بهانه مى باشد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى @Benam_pedar_madar
🔆حکایت بازدید سه مسافر از رم 🌳روزی سه مسافر به شهر رم مسافرت کردند. آنها با پاپ ملاقات نمودند. پاپ از مسافر اول سوال کرد: «‌چند روز قرار است که در اینجا بمانی؟»‌ مسافر اولی گفت: ‌«سه ماه.» 🌳پاپ گفت: «‌پس خیلی از مکانهای دیدنی رم را می توانی ببینی» 🌳مسافر دوم در پاسخ به سئوال پاپ گفت:‌ «من هم شش ماه می مانم.» 🌳پاپ گفت:‌ «پس تو بیشتر از همسفرت می توانی مکانهای دیدنی رم را ببینی» 🌳مسافر سوم گفت: «ولی من فقط دو هفته می مانم.» 🌳پاپ به او گفت:‌ «‌پس تو از همه خوش شانس تری. چون می توانی همه مکان های دیدنی این شهر را ببینی.» 🤔مسافرها تعجب کردند زیرا متوجه پاسخ و منطق پاپ نشدند.   🌳تصور کنید اگر هزار سال عمر می کردید،‌ متوجه خیلی چیزها نمی شدید ‌زیرا خیلی چیزها را به تاخیر می انداختید. اما از آن جایی که زندگی خیلی کوتاه است، نمی توان چیزهای زیادی را به تاخیر انداخت. با این حال، ‌مردم این کار را می کنند. تصور کنید اگر کسی به شما می گفت فقط یک روز از عمرتان باقی است، چه می کردید؟ ‌آیا به موضوعات غیر ضروری فکر می کردید؟ نه، ‌همه آنها را فراموش می کردید. عشق می ورزیدید، مراقبه می کردید‌ زیرا فقط بیست و چهار ساعت وقت داشتید و موضوعات واقعی و ضروری را به تاخیر نمی انداختید. بدبختی همه ادم ها این است که فکر می کنند فرصت خیلی زیادی دارند. ✾📚 @Dastan 📚✾
Z. A: : 💫💫هر چه خدا بخواهد 🔹آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سرتاسر جهان ، نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟" 🔸آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:... 🔹» در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند. 🔸حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند. 🔹از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند 🔸و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند 🔹پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند. 🔸پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند. 🔹چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند. 🔸و دو نفر به مسابقات نهایی. 🔹وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟" 🔸و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟" »
یک درخت سیب بود و یک پسر بچه ی کوچک.. این پسر بچه همیشه با درخت بازی میکرد از تنه درخت بالا می رفت از سیب هایش می خورد . و در سایه اش می خوابید زمان گذشت پسر بچه بزرگ تر شد و دیگر توجهی به درخت نداشت درخت گفت: بیا با من بازی کن پسر گفت: من دیگر علاقه ای به بازی ندارم وسایلی برای زندگی احتیاج دارم که باید بخرم ولی پول ندارم درخت گفت: میتوانی سیب هایم را بفروشی و پولی بدست بیاوری پسر سیب ها را چید . فروخت و نیازهایش را برطرف کرد و درخت هر چه صبر کرد خبری از پسر نشد مدتها بعد پسر که مرد جوانی شده بود با اضطراب به سراغ درخت امد درخت پرسید: چرا غمگینی؟ بیا و در سایه ام بنشین پسر گفت: خانه ای نیاز دارم که سر پناهم باشد درخت گفت: برای ساخت خانه از شاخه هایم استفاده کن پسر با خوشحالی تمام شاخه های درخت را برید و با انها خانه ای برای خودش ساخت دوباره پسر برنگشت و درخت تنها ماند پس از مدتی برگشت و گفت: برای رفتن به سفر نیاز به یک قایق دارم درخت گفت: می توانی از تنه ام قایق زیبایی بسازی پسر تنه را برید و قایق ساخت و رفت.. پس از سالیان دراز برگشت . پیر و غمگین و خسته. درخت گفت: من دیگر نه سیب دارم نه شاخه نه تنه برای پناه دادن به تو حتی سایه هم ندارم و فقط کنده ام مانده است پسر گفت از زندگی خسته ام و فقط می خواهم با تو باشم و سال ها در کنار کنده ی درخت به سر برد. اغلب ما شبیه آن پسر  هستیم و با والدین خود چنین رفتاری داریم ! تا کوچک هستیم دوست داریم با انها بازی کنیم بعد تنهایشان می گذاریم و زمانی به سویشان بر میگردیم که نیازمند هستیم یا گرفتار پدر و مادر همه چیزشان را میدهند تا شادمان کنند از وجودشان مایه میگذارند تا مشکلات‌مان را حل کنند و تنها انتظارشان این است که تنهایشان نگذاریم به والدین خود عشق بورزید فراموششان نکنید. امروز و هر روز به پدر و مادر خود ابراز احساسات کنید شاید فردا نه پدری باشد نه مادری و نه احساسی.. 🦋 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌
🔸اهانت به عزاداران در روز عاشورا مردم از اطراف و اكناف شهر و روستاها به حسينيّه ها هجوم آورده بودند كه اقامه عزادارى كنند و بعد از عزادارى سفره اى پهن مى كردند و اطعام مى دادند خوب چون جمعيت زياد بود در حسينيه هم جانبود مردم در كوچه گاهى براى نوبت گرفتن و تناول غذا مانع از عبور و مرور ماشين و خودروها مى شدند تا اينكه وارد كوچه شوند و گاهى از ازدحام عبور وسائل طول ميكشيد در اين اوقات ماشينى از راه مى رسد و شلوغى مانع رفتن او مى شود يكى از سرنشينان آن ماشين به تندى مى پرسد چه خبر است كه اين گذر آنقدر شلوغ است ؟ يكى ميگويد: مردم آمده اند از غذاى امام حسين ع تناول كنند. آن سرنشين كه زنى تهرانى بود گفت خاك برسرتان گُشنه گداها خجالت نمى كشيد؟ برويد گم شويد چه شلوغى كرده اند؟! اين زن به ظاهر اشرافى باگستاخى و بى حيائى به خود اجازه ميدهد كه به مهمانان آقا ابى عبداللّه الحسين ع زخم زبان بزند تا به اين وسيله راه باز شود و برود، ولى فرداى آن روز كه روز يازدهم محرم بود ميگويد من در قسمت آخر آشپزخانه حسينيّه به نظافت و نظم اثاثها مشغول بودم تازه خورشيد ميخواست سوبزند كه احساس ‍ كردم كسى درب حسينيّه را مى زند من خيال كردم رفقاهستند درب را باز كردم زنى را ديدم كه چهره اى اشك آلود و پريشان التماس كنان كه اجازه دهيد داخل حسينيّه شوم ، گفتم چرا، گفت مرا راه دهيد براى شما ميگويم ، وقتى كه وارد شد انگشت خود را با آب دهان ترمى كرد و مى ماليد بر روى چهار چوب درب حسينيّه و ميخورد و مرتب مى گفت آقاجان حسين جان غلط كردم نفهميدم مرا ببخش و با اين كلمات در پيشگاه امام حسين ع عذر خواهى مى كرد و بعد، از كيف دستى خود دستمالى درآورد مقدارى از خاك درگاه را در آن ريخته آن را گره زده و در كيفش نهاد و بعد از من درخواست كرد كه اگر غذائى از ديروز باقى مانده به من بده ، من گفتم خير چيزى از غذاى ديروز نمانده بايد همان ديروز براى صرف غذا مى آمديد ديدم آن زن مقدارى به سر و صورت خود زد و اشك ريزان ، با صداى گره خورده گفت ديروز از تهران براى ديدار فاميلم به يزد آمدم ماشين ما از اين كوچه ميگذشت جمعيت فشرده بود گفتم براى چه اين مشكل بوجود آمده ؟ گفتند در حسينيّه نهار ميدهند، من هم از روى نادانى و غرور حرفهاى ناروايى زدم . ولى شب در عالم خواب ديدم كه هوا بيرحمانه گرم است و من از شدت تشنگى گلويم مى سوزد و چشمهايم فضا را تيره مى بيند و مى خواهم از جوار همين حسينيّه بگذرم در عالم رؤ يا ديدم درب حسينيه باز است و سيد بزرگوارى در كنار چهار چوب در ايستاده وهر كسى كه عازم حسينيّه است از اين آقا براتى و اجازه نامه اى ميگيرد و داخل مى شود و همچنين روبروى آن آقا بانوئى مجلل به همين كيفيت نوشته اى به زنان ميدهد تا وارد شوند من پيش رفتم به آن خانم گفتم نوشته اى هم به من بدهيد تا وارد شوم ايشان با حالى متاءثر فرمود شما به مهمانهاى ما اهانت كرده اى چطور انتظار دست خط ما را دارى ؟ من از شدت شرمندگى و عطش از خواب بيدار شدم و تا صبح خواب به چشمم راه نيافت و با خود فكر ميكردم كه در چه محلى به عزاداران جسارت كردم تا اينكه ماجراى روز گذشه در نظرم آمد، حالا اگر غذائى وجود دارد به من بدهيد. گفتم : هيچ غذائى وجود ندارد ديدم رفت تكه هاى نان كه آلوده بود بدست گرفت و شست و خورد و در و ديوار حسينيّه را با گريه مى بوسيد بطورى كه مرا سخت منقلب و گريان ساخت و ميگفت اى خاندان عصمت و طهارت و اى عزيز زهرا مرا ببخش . كرامات حسينيّه . 📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯