📕#حکایت_مرد_لاف_زن
📚برگرفته از مثنوی معنوی دفتر سوم
✍یک مرد لاف زن، پوست دنبهای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب میکرد و به مجلس ثروتمندان میرفت و چنین وانمود میکرد که غذای چرب خورده است.
دست به سبیل خود میکشید. تا به حاضران بفهماند که این هم دلیل راستی گفتار من.
🔸امّا شکمش از گرسنگی ناله میکرد که ای دروغگو، خدا حیله و مکر تو را آشکار کند!
این لاف و دروغ تو ما را آتش میزند. الهی، آن سبیل چرب تو کنده شود،
اگر تو این همه لافِ دروغ نمیزدی،
لااقل یک نفر رحم میکرد و چیزی به ما میداد.
ای مرد ابله لاف و خودنمایی روزی و نعمت را از آدم دور میکند.
🔹شکم مرد، دشمن سبیل او شده بود و یکسره دعا میکرد که خدایا این درغگو را رسوا کن تا بخشندگان بر ما رحم کنند، و چیزی به این شکم و روده برسد.
عاقبت دعای شکم مستجاب شد و روزی گربهای آمد و آن دنبه چرب را ربود.
اهل خانه دنبال گربه دویدند ولی گربه دنبه را برد.
🔸پسر آن مرد از ترس اینکه پدر او را تنبیه کند رنگش پرید و به مجلس دوید،
و با صدای بلند گفت پدر! پدر‼️
گربه دنبه را برد.
آن دنبهای که هر روز صبح لب و سبیلت را با آن چرب میکردی. من نتوانستم آن را از گربه بگیرم.
حاضران مجلس خندیدند.
آنگاه بر آن مرد دلسوزی کردند و غذایش دادند.
🔹مرد دید که راستگویی سودمندتر است از لاف و دروغ.
📚#مرد_لاف_زن