چنان دوری عوضکردهاست بی تو خُلقوخویم را
که دارم میبرم با شعرهایم آبرویم را
نقاب از صورت خود برنخواهم داشت بعد از این
نمی خواهم ببیند هیچ کس بعد از تو رویم را
منی که در خرابی، مرهمِ زخمِ دلت بودم
شکستی عاقبت با سنگِ بیمهری سبویم را
صدایم برنمیخیزد اگر، تقصیر بغضم نیست
گرفته مرگ با دستان خود دورِ گلویم را
جوانی طی شد و پیری در آغوشم نمیگنجد
و دارم میبرم در گور با خود آرزویم را
پس از این درد خود را در دل آیینه میریزم
که تنهایی نخواهد ریخت هرگز آبرویم را...
#پژمان_صفری