🌱داستانی کوتاه از شهید رجایی🌱
🌷سقف خانه
عمو رجایی صبح ها خیلی زود از خواب بیدار می شدند. بعد از کمی ورزش، سماور را روشن می کردند و چایی را دم می کردند.
بعد سراغ بچه ها می رفتند.
جمیله، حمیده و کمال، هر کدام را با یک بازی بیدار می کردند.
یک روز بعد از صبحانه، وقتی همه دور سفره نشسته بودند، شهید رجایی نگاهش به سقف خانه افتاد و دید که خراب شده.
شهید رجایی رو به بچه ها گفت: کی امروز میتونه به من کمک کنه که سقف رو درست کنیم؟
بچه ها آستین هایشان را بالا زدند، با هم گچ درست کردند و سقف خانه را درست کردند.
🌷🌿🌷🌿🌷
#شهید_رجایی
#داستان
#مرد_میدان
☘کانال گل نرگس☘
╭━═━⊰🌷☘🌷⊱━═━╮
@golenarges_jamkaran
╰━═━⊰🌷☘🌷⊱━═━╯
🌱داستانی کوتاه از شهید رجایی🌱
🌷کوهنوردی
یک روز شهید رجایی، تصمیم گرفتند با بچه هایشان به کوه بروند.
از بچه ها پرسیدند: برای رفتن به کوه چی لازمه؟
هر کس چیزی گفت.
کمال گفت: ذره بین ببریم تا بتونیم چیزای ریز کوه رو کشف کنیم.
حمیده گفت: میشه کاغذ و مداد ببریم تا کوه رو نقاشی کنیم.
جمیله گفت: یه کیفم میخوایم که وسایلمون رو توش بذاریم.
بعد با هم راهی کوه شدند. وسط راه بچه ها خسته شدند. عمو رجایی، یکی یکی بچه ها را روی پشتشان سوار کرد. وقتی به بالای کوه رسیدند، با گچ اسم بچه ها را، روی سنگ نوشت. بچه ها که از بازی خوششان آمده بود، با هم یک فوت محکم کردند و همه ی اسم ها پاک شد.
این بار شهید رجایی، با چاقو اسم بچه ها را روی سنگ نوشت که پاک نشود و رو به بچه گفتند: بچه ها ببینین از این بالای کوه چقد همه چی کوچیکه، چقد کوه بزرگ و محکمه، بیاین ماهم تصمیم بگیریم مثل کوه محکم باشیم.
🌷🌿🌷🌿🌷
#شهید_رجایی
#داستان
#مرد_میدان
☘کانال گل نرگس☘
╭━═━⊰🌷☘🌷⊱━═━╮
@golenarges_jamkaran
╰━═━⊰🌷☘🌷⊱━═━╯