eitaa logo
گلهای انتظار
405 دنبال‌کننده
100 عکس
95 ویدیو
2 فایل
کانال کودک و نوجوان موسسه آسمان مهر منجی جهت ارتباط با مدیر موسسه @abolfazl_sabzi
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خداوندگار جهان خداوند بخشنده و مهربان خدای زمین و خدای هوا خداوند خوب همه آدما خدای شبانگاه و روز و سحر خداوند مرغان خوش بال و پر خدایی که داده به ما جسم و جان خداوند روشن‌گر آسمان خدایی که ماهی و آب آفرید جهان را به عدل و حساب آفرید گل و دشت و بستان و کوه و سراب چراغ شبش ماه و روز آفتاب خدایی که نقاشی‌ات را کشید تو را بهتر از هر گلی آفرید ✍ شاعر : ابوالفضل سبزی 🌷کانال کودک و نوجوان گل‌های انتظار ↙️ 🆔 @Golentezar ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
🌷دوستان گل سلام یکی از برنامه های ما که در کانال کودک و نوجوان «گلهای انتظار» به مرور پی می‌گیریم عنوانش این است: ✍یک آیه، یک روایت، یک شعر و یک حکایت 🔺این عنوان یکی از آثار بنده برای گروه سنی نوجوان و جوان است که در حال تدوین است و هر بار یک بخش از این نوشته تقدیم شما عزیزان می گردد. دوستانی که قصد همراهی دارند پیشنهاد می گردد هر دفعه که آیه و روایت و شعری ارسال می‌گردد تا حد توان در حفظ نمودن آنها تلاش نمایند. این شیوه از شیوه‌های تدریس در مکتب‌خانه های قدیم بوده که بسیاری از پدران و مادران ما با همین روش آیات و روایات و اشعار زیادی را حفظ می کردند. من این برنامه را برای خانواده و فرزندان خود شروع کردم و همزمان در این کانال می‌گذارم شما هم در صورت تمایل فرزندان نوجوان خود را با این برنامه ما همراه نمایید. ✍موفق باشید، ابوالفضل سبزی گروه سنی این برنامه: 🌷کانال کودک و نوجوان گل‌های انتظار ↙️ 🆔 @Golentezar ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
🌷یک آیه یک روایت، یک شعر و یک حکایت 🔸وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي ۗ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولًا 🔹و روزی که آدم ستمکار، از ناراحتی دو دست خود را به دندان می‌گیرد و می گوید: ای کاش با پیامبرم همراه شده و به سوی حق می‌رفتم ای وای بر من، کاش فلانی را [که سبب بدبختی من شد] به عنوان دوست انتخاب نمی کردم، بی تردید این رفیق بد مرا از قرآن که برای هدایتم آمده بود گمراه کرد. و شیطان همواره انسان را پس از گمراه کردنش تنها وا می‌گذارد. 🌷کانال کودک و نوجوان گل‌های انتظار ↙️ 🆔 @Golentezar ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
🌷یک آیه یک روایت، یک شعر و یک حکایت 🟡امام علی علیه‌السلام: «احذَرْ مُجالَسَةَ قَرِينِ السَّوءِ ؛ فإنّهُ يُهلِكُ مُقارِنَهُ و يُردِي مُصاحِبَهُ» از رفاقت و همنشینی با دوست بد دوری کن که دوست بد تو را بیچاره و نابود می‌کند. 📘غررالحكم : ۲۵۹۹. 🌷کانال کودک و نوجوان گل‌های انتظار ↙️ 🆔 @Golentezar ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
🌷یک آیه یک روایت، یک شعر و یک حکایت ﴿آیت الله مُجتَهد؎تِهٰرانے رَحمه الله:❋﴾ 🔸️اُستـــــآد مٰاحَضرتِ آیّت الله حٰاج شِیخ ؏َـــلے أڪبَر بُرهٰان رَحمه الله مےفَرمودَند: 🔹️دو² ڪیـــــلو قَند و یک¹ ڪیلو زَ؏ـــفرٰان را شَـــــب بُگذار ڪنٰار پیـــــتِ نَفت؛ صُبح ڪِہ شُد دیگر نِمےشَود أز آنهٰا استفٰـــــاده ڪَرد! « رَفیـــــق بَد» هَم ؛ هَمینطور بَرا؎ انسٰـــــان ضَرر دٰارد! پَنـــــبہ را بُگذار ڪنٰار آتــَـــش بگو نَسوز، مَـــــگرمےشَود؟! ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی↙️ 🆔 @Baranetrat ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
🌷یک آیه یک روایت، یک شعر و یک حکایت ای عزیزم این جهان را خواب نیست وقت خوابیدن در این گرداب نیست چهره‌ای زیبا ز رویت قاب کن گر بسوزد عکس گل در قاب نیست سرنوشت آن‌که خود را بد نوشت در میان خنده‌ی مهتاب نیست ریزه سنگِ زیر پا بی‌قیمت است چون به مثل گوهر نایاب نیست آب پاک چشمه را در فاضلاب گر رها سازی دگر آن آب نیست گر گلاب ناب را در ظرف نفت وانهی دیگر گلابش ناب نیست کن رفاقت با بزرگان ادب شو جدا از هر که‌اش آداب نیست قلب زیبای بهشت جاودان غیر سلمان را همی بی تاب نیست گر ز سبزی شعر سبزی سبز شد چون دلش با غیر آن ارباب نیست ✍ شاعر : ابوالفضل سبزی 🌷کانال کودک و نوجوان گل‌های انتظار ↙️ 🆔 @Golentezar ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
🌷یک آیه یک روایت، یک شعر و یک حکایت 🔻حکایت دوست بد در زمان پیامبر عزیز ما (ص) در میان مشرکان، دو نفر با هم دوست بودند، نام این دو نفر، عقبه و ابی بود. عقبه، آدم سخاوتمند و دست و دل بازی بود، به طوری که هر زمان از مسافرت برمی‌گشت، سفره‌ی مفصلی ترتیب می داد و دوستان و بستگان را به مهمانی دعوت می‌کرد، و در عین آنکه در صف مشرکان بود، دوست می داشت که پیامبر (ص) را نیز مهمان خود کند. بعد از برگشت از یکی از مسافرت ها، او سفره گسترده ای افکند و جمعی از مردم، از جمله پیامبر (ص) را دعوت کرد. دعوت شدگان به خانه او آمدند، و کنار سفره غذا نشستند، پیامبر (ص) نیز وارد شد و کنار سفره نشست، ولی از غذا نخورد، و به عقبه فرمود: من از غذای تو نمی خورم مگر اینکه به یکتایی خداوند، و رسالت من گواهی دهی. عقبه، به یکتایی خدا و رسالت پیامبر(ص) گواهی داد و به این ترتیب قبول اسلام کرد. پیامبر عزیز نیز بعد از اظهار اسلام آوردن او از غذای او میل نمود. این خبر به گوش دوست عقبه یعنی ابی رسید، او نزد عقبه آمد و به وی اعتراض شدید کرد و گفت: تو از جاده حق منحرف شده ای. عقبه گفت: من منحرف نشده ام، بلکه مهمانی به منزلم آمده بود و حاضر نبود از غذایم بخورد جز اینکه به یکتایی خدا و رسالت او گواهی بدهم، من از این، شرم داشتم که او سر سفره من بنشیند ولی غذا نخورده برخیزد، به همین خاطر آنچه خواست را پذیرفتم تا او غذا نخورده از منزلم بیرون نرود. ابی گفت من از تو راضی نمی شوم مگر اینکه در برابر محمد (ص) بایستی و به او توهین کنی. عقبه فریب دوست ناباب خود را خورد، و از اسلام خارج شد و مرتد گردید و در جنگ بدر در صف کافران شرکت نمود و در همان جنگ به هلاکت رسید. دوست ناباب او ابی نیز در سال بعد در جنگ احد در صف کافران بود و به دست رزم آوران اسلام کشته شد. عجیب است کبوتر خوشبختی بر سر عقبه نشست و این سعادت نصیبش شد که پیامبر عزیز به خانه اش قدم نهد و از غذایش میل کند اما به خاطر رفاقت بد، تمام این خوبیها را از دست داد و در لشکر شیطان قرار گرفت. (آیات ۲۷ و ۲۸ و ۲۹ سوره فرقان در مورد این جریان نازل گردید، و وضع بد عقبه در روز قیامت را بیان نمود که بر اثر همنشینی با دوست بد منحرف و بیچاره شد و در روز قیامت ناله اش این است که ای کاش دنبال پیامبر رفته بودم و با ابی رفاقت نمی‌کردم.) 📙کتاب یک آیه یک روایت، یک شعر و یک حکایت نوشته ابوالفضل سبزی 🌷کانال کودک و نوجوان گل‌های انتظار ↙️ 🆔 @Golentezar ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
16.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا چه زیبا آفرین است! 🌷کانال کودک و نوجوان گل‌های انتظار↙️ 🆔 @Golentezar ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
🌷دوستان گل سلام یکی از برنامه های ما که در کانال کودک و نوجوان «گلهای انتظار» به مرور پی می‌گیریم عنوانش این است: ✍یک آیه، یک روایت، یک شعر و یک حکایت 🔺این عنوان یکی از نوشته های بنده است که در دو کتاب یکی برای گروه سنی کودک و دیگری برای رده سنی نوجوان و جوان در حال تدوین است و هر بار یک بخش از این نوشته تقدیم شما عزیزان می گردد. دوستانی که قصد همراهی دارند پیشنهاد می گردد هر دفعه که آیه و روایت و شعری ارسال می‌گردد تا حد توان در حفظ نمودن یا یادگیری مفهومی آن‌ها تلاش نمایند. این شیوه از شیوه‌های تدریس در مکتب‌خانه های قدیم بوده که بسیاری از پدران و مادران ما با همین روش آیات و روایات و اشعار زیادی را حفظ می کردند. من این برنامه را برای خانواده و فرزندان خود شروع کردم و همزمان در این کانال می‌گذارم شما هم در صورت تمایل فرزندان نوجوان خود را با این برنامه ما همراه نمایید. ✍موفق باشید، ابوالفضل سبزی 🌷کانال کودک و نوجوان گل‌های انتظار ↙️ 🆔 @Golentezar ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
🌷کارگران حضرت زهرا سلام الله علیها دوره آموزشی سربازی بودیم، شاهرود، تابستان ۱۳۶۳، هنگام آموزش در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردیم که در حال درو کردن گندم‌هایشان بودند. فرمانده‌ی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندم‌های آن پیرزن را درو کنیم. گفتم: چه بهتر از این! پس از سلام و خسته نباشیدگفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بیرون بروید تا گندم‌هایتان را درو کنیم؛ فقط محدوده زمین خودتان را به ما نشان دهید و دیگر کاری نداشته باشید. پیرزن پس از تشکر گفت: پس من می‌روم برای کارگران حضرت فاطمه‌ مقداری هندوانه بیاورم! از ۹ صبح تا ظهر، با پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو کردیم؛ بعد از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند؛ من هم از این فرصت استفاده کردم و گفتم: مادر چرا صبح گفتید می‌روم تا برای کارگران حضرت فاطمه هندوانه بیاورم؟ گفت: دیشب حضرت فاطمه علیهاالسلام به خوابم آمد و گفت: چرا کارگر نمی‌گیری تا گندمهایت را درو کند؟ این کارها، دیگر از تو گذشته! عرض کردم: خانم شما که می‌دانی تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسیده‌اند و درآمدمان نیز کفاف هزینه کارگر را نمی‌دهد؛ مجبوریم خودمان کار کنیم. بانو فرمودند: نگران نباش! فردا کارگران از راه خواهند رسید. از خواب پریدم. امروز هم که شما این پیشنهاد را دادید، فهمیدم این سربازان، همان کارگران حضرت زهرا می‌باشند... با شنیدن این حرفها، ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد و گفتم: سلام بر تو یا حضرت زهرا؛ فدایت شوم که ما را به کارگری خود قابل دانستی. 🌷کانال کودک و نوجوان گل‌های انتظار↙️ 🆔 @Golentezar ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
به ما هر دو نفر یک کنسرو داد، به اسرا هر کدام یکی! ✍ روزهای اول چهار اسیر گرفتیم. در یکی از خانه‌های ابتدای شهر مستقر بودیم. آن سوی حیاط یک اتاق با درب آهنی وجود داشت. رفقا پیشنهاد دادند که اسرا را به آن‌جا منتقل کنیم تا بعدا به پادگان ابوذر تحویل‌شان دهیم. اما ابراهیم قبول نکرد و گفت: این‌ها مهمان ما هستند. 🔻 دستان اسرا را باز کرد و آورد داخل اتاق. سفره‌ی ناهار پهن شد. با تقسیم‌بندی ابراهیم، خودمان هر دو نفر یک کنسرو خوردیم اما به اسرای عراقی هرکدام یک کنسرو داد! 🔸 دو روز بعد ابراهیم چهار دست لباس زیر تهیه کرد و گفت: حمام را روشن کن تا اسرا به حمام بروند و تمیز شوند. عصر همان روز ابراهیم به پادگان ابوذر رفت. همان موقع یک خودرو برای انتقال اسرا به محل استقرار آمد. اسرای عراقی گریه می‌کردند و نمی‌رفتند. مرتب هم اسم ابراهیم رو صدا می‌کردند. با بیسیم تماس گرفتم و ابراهیم برگشت. اسرای عراقی یکی یکی با او روبوسی و خداحافظی کردند. آن‌ها التماس می‌کردند که پیش ابراهیم بمانند ولی قانون چنین اجازه‌ای نمی‌داد. 📚 برگرفته از کتاب ۲؛ ادامه‌ی زندگینامه 🌷کانال کودک و نوجوان گل‌های انتظار↙️ 🆔 @Golentezar ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
🔻امامی که از راز دلم خبر داشت 🌷گروهی از مردم اصفهان برای درخواست کمک و دادخواهی به دربار متوکل رفتند. در میان آن‌ها شخصی به نام عبدالرحمان بود، او می‌گوید: به در کاخ که رسیدیم شنیدیم متوکل دستور داده امام هادی علیه‌السلام را احضار کنند. پرسیدم علی بن محمد کیست که متوکل چنین دستوری داده است؟ گفتند: شیعیان او را امام خود می‌دانند. پیش خود گفتم شاید متوکل او را خواسته تا به قتل برساند، تصمیم گرفتم همان جا بمانم تا او را از نزدیک ببینم. مدتی بعد سواری آهسته به کاخ متوکل نزدیک شد، با وقار و شکوهی خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهی می‌کردند. به چهره‌اش که نگاه کردم محبّتی عجیب از او در دلم افتاد، ناخواسته به او علاقه‌مند شدم و از خدا خواستم که شرّ دشمنانش را از او دور گرداند. او از میان جمعیت گذشت تا به من رسید، من مشغول تماشای چهره زیبا و دلربایش بودم و در دل برایش دعا می‌کردم. مقابلم که رسید در چشمانم نگاه کرد، به من لبخندی زد و با مهربانی فرمود: «خداوند دعاهای تو را در حقّ من مستجاب کند عمرت را طولانی سازد و مال و فرزندانت را بسیار گرداند. وقتی سخنانش را شنیدم از تعجب که چگونه از دل من آگاه است ترس وجودم را فرا گرفت، تعادل خود را از دست دادم و بر زمین افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسیدند: چه شد؟ گفتم: خیر است ان‌شاءالله، و چیزی به کسی نگفتم تا به خانه‌ام برگشتم. دعای امام هادی علیه‌السلام در حق من مستجاب شد، خدا دارایی‌ام را فراوان کرد و به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اکنون از ۷۰ سال گذشته است. من نیز امامت کسی را که از دلم آگاه بود پذیرفتم و شیعه شدم و اکنون شیفته و شیدای آن امام مهربان هستم. ✍بوستان حکمت‌ها؛ نوشته ابوالفضل سبزی 🌷کانال کودک و نوجوان گل‌های انتظار↙️ 🆔 @Golentezar ‌‌🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🖼موسسه آسمان مهر منجی ┄┅┅❅♥️❅┅┅┄