🌷🟡🌷
🔻قصه فدک
🔹یک روز امام علی علیه السلام از کوچههای مدینه میگذشت، بچهها تا او را دیدند دور او را گرفتند و با خوشحالی از او خواستند که مثل همیشه با آنان بازی کند یا برایشان قصه بگوید. امام علی علیه السلام آنها را در آغوش گرفت و برای آنان قصه گفت. امام علی علیهالسلام از بس مهربان بود همیشه بچهها را دوست میداشت و با آنها بازی میکرد.
بچهها نیز امام علی علیهالسلام را پدر خود میدانستند و به او بابا علی میگفتند. همه بچهها به ویژه بچههایی که پدر یا مادر خود را از دست داده بودند امام علی علیهالسلام را پدر خود میدانستند و حضرت زهرا علیهاالسلام را مادر خود میدانستند.
امام علی و حضرت زهرا علیهماالسلام نیز به آنان رسیدگی نموده و برای آنان لباس تهیه میکردند و به آنها غذا و میوه میرساندند.
یکی از باغهایی که خرما و میوههای فراوان داشت باغ فدک بود.
باغ فدک باغی بود که پیامبر مهربان ما آن را به دستور خدا به دختر عزیزش حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هدیه داده بود.
کارگران زیادی در این باغ کار میکردند و محصولات و میوههای این باغ را برای حضرت زهرا جمع مینمودند.
حضرت زهرا و امام علی علیهماالسلام نیز تمام میوهها و محصولات این باغ را بین فقرا و یتیمان و بیچارگان تقسیم میکردند و چیزی برای خود نگه نمیداشتند.
بچههای یتیم این باغ را باغ خودشان میدانستند و با هم میگفتند این باغ مادرمون فاطمۀ زهراست. موقعی که میوهها میرسید همه خوشحال میشدند چون حضرت زهرا هیچ کسی را از در این باغ دست خالی رد نمیکرد.
مأموران حکومتی به حاکم خبر دادند که اگر میخواهی برای حکومتت مشکلی پیش نیاید باید فدک را از حضرت زهرا بگیری.
حاکم گفت: فدک چه ربطی به حکومت ما دارد، آن هم باغی مثل همۀ باغهاست فقط بزرگتر و بابرکت تر است. گفتند: این باغ سبب شده که مردم دور امام علی جمع شوند. او از بس از این باغ به مردم میبخشد مردم را به خود جذب کرده و همه دوستدار او شدهاند.
حاکم از این خبر ناراحت شد و به مأمورانش دستور داد که به باغ فدک حمله کنند و کارگران را بیرون کنند و باغ را از حضرت زهرا علیهاالسلام بگیرند.
مأموران به باغ حمله نمودند، کارگران را زدند و زخمی کردند و آنان را از باغ اخراج نمودند. کارگران با سر و صورت زخمی به نزد حضرت زهرا آمدند، حضرت زهرا با دیدن این صحنه ناراحت شدند و چادر خویش را پوشیدند و با حجاب کامل و در حالی که جمعی از زنان دور آن حضرت را گرفته بودند به مسجد رفتند.
حاکم که حسابی ترسیده بود به اطرافیانش گفت در جواب زهرا چه بگوییم؟ یکی از نزدیکان او گفت: دروغی بساز و بگو پیامبران برای فرزندان خود ارثی باقی نمیگذارند.
حضرت زهرا وارد مسجد شدند و از پشت پرده با صدایی بلند سخنرانی نمودند و از دین خدا و امام علی علیهالسلام حمایت نمودند و به حاکم و مردمی که آنجا جمع شده بودند گفتند: چرا امامتان را تنها گذاشتید و جای او را گرفتید؟
و بعد در مورد فدک سخن گفتند و فرمودند: آیا شما شاهد نبودید که این باغ را پدرم به دستور خدا به من هدیه داده بود؟
پس چرا به زور آن را از من گرفتید؟
حاکم گفت: پیامبران از خود ارثی به جا نمیگذارند که به شما رسیده باشد.
حضرت زهرا فرمود: اول اینکه فدک، ارث نبود، هدیه ای بود که پدرم در زمان حیاتش از جانب خدا به من بخشید. دوم اینکه چه کسی گفته که پیامبران ارث و مالی از خود به جا نمی گذارند در حالی که قرآن خلاف این سخن را گفته است.
حاکم هر چه گفت حضرت زهرا جوابش را از قرآن داد به طوری که دیگر راه فراری نداشت و از ترس اینکه مبادا مردم اعتراض کنند مجبور شد برگهای بنویسد که ما به فدک کاری نداریم.
حضرت زهرا س برگه را گرفت و به خانه برگشت. اما در مسیر برگشت، رفیق حاکم آمد و به روی حضرت زهرا سیلی زد و برگه را گرفت و پاره کرد.
حضرت زهرا نیز هر دوی آنان را نفرین نمود.
🌷🟡🌷
از فدک گلهای مهر فاطمه
میرسد هر دم به دستان همه
در میان برگ برگ هر گلی
میرسد بر گوش ما این زمزمه
ما محبان گل پیغمبریم
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه
✍ نویسنده و شاعر: ابوالفضل سبزی
#فدک
#نوجوان
🌷کانال کودک و نوجوان گلهای انتظار↙️
🆔 @Golentezar
🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼
🖼موسسه آسمان مهر منجی
┄┅┅❅♥️❅┅┅┄