گلهای انتظار
🌷 #قصه #لبخند_پیامبر
🔻کلیدی برای نجات و خوشبختی
🔹خسته و کوفته خدمت پیامبر مهربان ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله رسید.
پیامبر عزیز تا او را دید با گرمی او را در آغوش گرفت و سلام و دیده بوسی نمود، سپس لیوان آبی برایش ریخت و دستمال پاکیزهای که در جیب داشت را درآورد و به او داد تا عرق پیشانی اش را پاک کند.
مرد کمی نفس گرفت و همان طور که غرق جمال زیبای پیامبر بود گفت:
«ای پیامبر عزیز! امروز من پیش شما آمدم تا به من چیزی یاد دهید که باعث سعادت و خوشبختی من باشد، یک چیزی که دنیا و آخرتم را زیبا کند و مرا به بهشت برساند.»
حضرت لبخندی زد و فرمود: «برو و تلاش کن که هرگز عصبانی نشوی».
مرد گفت: «ممنونم ای پیامبر خوب خدا، همین نصیحت برایم کافی است، تلاش میکنم که به این نصیحت خوبتان عمل کنم».
سپس از پیامبر تشکر کرد و به سوی خانه برگشت.
وقتی به نزدیک خانه رسید با تعجب دید که جلوی خانه خیلی شلوغ است و فامیلها و اهل قبیلهاش آن جا جمع شدهاند.
جلو رفت و فریاد کرد: «چه خبر است؟ چرا لباس جنگ پوشیدهاید؟! چرا شمشیر و چوپ و چماق برداشتهاید؟!»
گفتند: «فلان قبیله به خاطر درگیریهایقبلی و اختلافاتی که داریم میخواهد با ما بجنگد.»
این شخص نیز با دیدن این وضعیت، سریع به داخل منزل رفت و لباس جنگی پوشید و شمشیر خود را برداشت و بیرون آمد تا در جنگ به فامیلهایش کمک کند.
اما ناگهان چهره زیبا و خندان پیامبر عزیز به یادش آمد و به یاد نصیحت پیامبر مهربان افتاد که فرموده بود: «عصبانی نشو»
کمی فکر کرد و به داخل خانه رفت و لباس جنگ را درآورد و شمشیر را کنار انداخت و به سوی قبیلهای که میخواستند با قبیله او بجنگند رفت و به آنها سلام نمود و با احترام و اخلاق خوش سخن گفت.
او به آنان گفت:
«هر خسارتی که از طرف قبیله و فامیلهای من به شما رسیده را من میپردازم و هر چه را نتوانم بپردازم مردم قبیلهام میپردازند. اگر دوباره بجنگیم حتما یک عدهی دیگری زخمی یا کشته میشوند. پس بهتر است با هم مهربان باشیم و جنگ را رها کنیم».
بزرگان قبیله وقتی این برخورد خوب را دیدند و این سخنان خوب را شنیدند دلشان مهربان شد و عصبانیت آنها برطرف شد واز او تشکر کردند و گفتند: «ما هم به خاطر این برخورد خوب شما دیگر از شما خسارتی نمی خواهیم و شما را می بخشیم».
مرد بزرگان آن قبیله را در آغوش گرفت و بوسید، یکی از آنها گفت: چه چیزی باعث شد تو به اینجا بیایی و باعث آشتی دو قبیله گردی؟
او گفت: «لبخند پیامبر مهربانی که داریم و قدرش را نمیدانیم!...»
پس از آن، این دو قبیله با یکدیگر آشتی نمودند و دشمنیها را کنار گذاشتند و با کمال خوشی و مهربانی با هم زندگی کردند.
🔹بله عزیزانم،! این نتیجهی زیبای عصبانی نشدن بود.
دوستان گلم یک لحظه تصور کنید اگر آن مرد هم لباس جنگ را در نیاورده بود و فامیلها را به جنگ بیشتر تشویق کرده بود حتما یک عدهی زیادی کشته یا زخمی میشدند و دشمنیها و خسارتها بیشتر میشد، اما او این کلید نجات و خوشبختی را از پیامبر مهربان گرفت و با آن خود و اهالی دو قبیلهاش را خوشبخت کرد.
🌷هر وقت خواستی عصبانی شوی یا با کسی دعوا کنی یا دلی را به درد آوری یاد لبخند امام زمان مهربانت بیفت و مهربان شو...
✍قصههایی از پیامبر مهربان ما، نوشته ابوالفضل سبزی
🌷کانال کودک و نوجوان گلهای انتظار↙️
🆔 @Golentezar
🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼
🖼موسسه آسمان مهر منجی
┄┅┅❅♥️❅┅┅┄