#پلاكِ....
🌷من مدتی مسئول معراج شهدا در اندیمشک بودم. در یکی از شب ها شهیدی را به آن جا آوردند. راننده آمبولانس قبل از این که مشخصات و آدرس شهید را به من بدهد، از آن جا رفت. برای پیدا کردن پلاک و مشخصات دیگر، لباس ها و جیب های شهید را گشتم، ولی چیزی پیدا نکردم. مجبور شدم او را به عنوان مجهول الهویه در سرد خانه بگذارم.
🌷همان شب آن شهید به خواب من آمد و گفت:«چرا مرا به زادگاهم نمی فرستی؟» از خواب پریدم و به سرعت به سرد خانه رفتم این بار با دقت بیشتری به جستجو پرداختم، ولی نشانی پیدا نکردم. دوباره باز همان خواب و جستجوی دیگر، تا سه بار این خواب تکرار شد....
🌷....بار سوم گفتم:«من چیزی پیدا نمی کنم، خودت شماره پلاکت را بگو» گفت: «پلاکم از گردنم جدا شده بین فانسقه و شلوارم در پشت کمرم گیر کرده» سراسیمه از خواب پریدم و به بالین پیکر شهید رفتم. پلاک در همان جایی بود که او گفته بود.
📚 کتاب روایت عشق
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✨ •| #الگو_بردارے_از_شهدا
همیشه روی لبش لبخند بود.
نـه از این بابت که مشکلی ندارد.
من خـبر داشتـم کـه او بـا کوهـی از
مشـکـلات دسـت و پـنجـه نــرم مـی کرد.
اما هادی مصداق واقعی
همان حدیثی بود که میفرماید:
مومـن شادی هایش در چهـره اش و
حـزن و اندوهـش در درونش می باشـد..
اولین چیزی که از هادی در
ذهـن دوستـان نـقش بسـته بود
چـهرهای بود با لبخند آراسـته شده
رفاقت با او هیچ کس را خسته نمی کرد.
✨ •| #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_احسان حرفی نداری برا حرف آخرت؟؟
فقط #شهدا شرمنده ایم...
#شهیداحسان_فتحے
ارسالی از #خواهرزادهٔ شهید فتحے
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🔺 اگر فعالیت ذهنی و جسمی
زیادی دارید حتما در وعده
سحری شربت پرخاصیت جلاب
(زعفران و گلاب) مصرف کنید !
🔹 این شربت پرخاصیت
باعث افزایش نیروی جسمی
و ذهنی شما در طول روز میشود.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
💠برای هر بیماری، چه باید بخوریم؟
👌 دلپیچه = دم کرده زیره
👌 بیخوابی = موز،گیلاس
👌 پوکی استخوان = سنجد+ماست
👌 سردرد = فلفل قرمز,شربت آبلیمو
👌 کبد چرب = زرشک،شاتوت،آب انار
🍏 طب شیعه 🌿
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🌷 جانم حسین جان
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
دردها داشت ولی باز مدارا میکرد
تا که افتاد گذارش به حریم تو حسین
و از آن روز دگر اشک تمنا میکرد
💥با ما باشید...😉👇
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
سعید جلیلی:چرا مذاکرات موشکی مکرون و روحانی تکذیب نمیشود؟
نماینده مقام معظم رهبری در شورای عالی امنیت ملی:
🔹 طبق بند ۳۷ برجام در صورت شکایت ایران از طرف مقابل به شورای امنیت نتیجه آن این است که ظرف ۳۰ روز مفاد قطعنامه های سابق شورا مجددا اعمال خواهد شد!
🔹طبق بند ۳۶ برجام در صورت عدم پایبندی طرف مقابل به تعهدات، «حق ایران» است که توقف کلی یا جزیی به تعهدات خود بدهد.
🔹این «حق» باید تثبیت و به طرف اروپایی تفهیم شود اجازه ندارد در حالی که یک طرف شانه از زیر بار تعهدات خود خالی کرده، برای ایران باید و نباید بگوید.
🔹اخیرا رییسجمهور فرانسه در سفر به روسیه اعلام کرده در گفتوگو با آقای روحانی درباره موشکهای ایرانی نیز مذاکره کرده است؛ چرا این خبر تکذیب نمیشود؟
🔹اینکه اوباما بعد از توافق هسته ای با ایران گفت اگر این توافق صورت نمی گرفت، تحریم ها خود به خود فرو می پاشید عین واقعیت بود.
fna.ir/bmlod1
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۴۶
در را باز و بستہ میڪنم،مثلا تازہ رسیدم.
هادے آرام بہ سمتم برمیگردد،با دیدن منه بہ دیدار حیاط زل میزند.
دست بہ سینہ میشوم.
در را ڪمے باز میڪنم و خونسرد میگویم:مامان!مثل اینڪہ آقاے عسگرے تو حیاط نیستن اومدن تعارفشون میڪنم!
صداے نسبتا بلند مادرم مے آید:اِ! ڪسے تو حیاط نیس؟!
با بدجنسے میگویم:چرا! من و در و دیوار!
هادے با تعجب نگاهم میڪند،ابروهایش بالا مے روند.
بے توجہ پشتم را بہ او میڪنم،انگار او را نمے بینم.
خودش بماند و در و دیوارها!
از حرف هایے ڪہ زدہ پشیمانش خواهم ڪرد!
بہ وقتش!
میخواهم وارد خانہ بشوم ڪہ صدایے متوقفم میڪند:سلام!
سریع برمیگردم،جلوے در ایستادہ.
هادے بے تفاوت نگاهے بہ او مے اندازد و ساڪت دست بہ سینہ میشود.
در سبزیِ چشمانش خودم را مے بینم...
آمد!
همانطور ڪہ بہ صورتم خیرہ شده لب میزند:منزلِ نیازے...؟!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۴۷
در حالے ڪہ سعے میڪنم نگاہ خیرہ ام را از صورتش بگیرم
لبانم را چندبار باز و بستہ میڪنم تا جوابش را بدهم اما نمیتوانم!
جدے میگوید:عرض ڪردم منزلِ نیازے؟!
چشمانم گرد میشود!
انگار نہ انگار اینجا آمدہ و مرا مے شناسد...!
میخواهم بہ رویش بیاورم ڪہ یادم مے افتد هادے هم اینجاست.
نباید دستش آتو بدهم!
دلم آشوب میشود،جلوے هادے چیز نامربوطے نگوید؟!
بہ خودم مسلط میشوم:بلہ بفرمایید.
نگاہ ڪوتاهے بہ هادے مے اندازد و از جیب ڪاپشن مشڪے رنگش پاڪت نامہ اے در مے آورد.
بہ پاڪت نامہ زل میزند:با آقاے مصطفے نیازے ڪار دارم!
با پدرم چہ ڪارے میتواند داشتہ باشد؟!
با قدم هاے بلند بہ سمت در میروم،فاصلہ مان ڪمتر از نیم متر میشود.
طعنہ میزنم:نمیخورہ پست چے یا پیڪ باشید!
از آن لبخندهاے عجیبش مے زند؛سبزےِ چشمانش را بہ چشمانم مے دوزد:نہ نیستم!
_آیہ!
سرم را برمیگردانم،مادرم در حالے ڪہ چادرش را مرتب میڪند ڪنجڪاو نگاهے بہ من و پسرِ مرموز مے اندازد.
هادے سریع میگوید:سلام! حالتون خوبہ؟
مادرم مشغول سلام و احوال پرسے با هادے میشود.
رفتارش برعڪسِ من با مادرم خوب است!
مادرم رو بہ من آرام لب میزند:ڪیہ مامان؟!
ڪمے از در فاصلہ میگیرم و میگویم:با بابا ڪار دارن!
صدایش مے پیچید:سلام! عذر میخوام آقاے نیازے نیستن؟!
مادرم بہ ما نزدیڪ میشود.
همانطور ڪہ مدارڪِ در دستش را فشار میدهد میگوید:سلام نہ! شما؟!
سپس نگاهے بہ من مے اندازد.
خدا ڪند یادش باشد دزدے ڪہ آمدہ بود را توصیف ڪردم!
چند لحظہ عجیب بہ مادرم خیرہ میشود سپس پاسخ میدهد:براشون یہ نامہ دارم!
میخواهم بگویم همانیست که بہ خانہ مان و آمد و مزاحمم شد اما اگر باور نکند چہ؟!
پاڪت نامہ را بہ سمت مادرم میگیرد،سریع دستم را براے گرفتنش دراز میڪنم ڪہ پاڪت نامہ را عقب میڪشد!
_فقط باید بہ خودشون بدم!
مادرم میگوید:الان خونہ نیس! بدید من بهش میدم.
نگاهش را بہ پشت سرم مے دوزد:خیلے مهمہ!
مادرم سعے دارد قانعش ڪند:بدید من،بدون اینڪہ باز بشہ میدم بہ خود مصطفے!
بدون حرف پاڪت نامہ را بہ دست مادرم میدهد.
مادرم ڪنجڪاو میپرسد:من شما رو نمیشناسم یا قبلا جایے ندیدم.
لبخند میزند:شما نہ!
"شما نہ" را منظور دار میگوید.
نگاہ آخرش را بہ من مے اندازد و زیر لب خداحافظے میڪند.
حس عجیبے بہ او دارم!
مادرم بہ سمت هادے میرود،میخواهم در را ببندم ڪہ نگاہ خیرہ اش نمے گذارد.
چند قدم از جلوے درمان فاصلہ میگیرد و با تُنِ صداے خیلے آرام میگوید:نامہ رو باز نڪن! درمورد تو نیس!
صداے مادرم بلند میشود:آیہ چرا نمیاے؟!
بہ چشمانم خیرہ میشود:من بہ تو آسیبے نمے رسونم.
بہ عمقِ چشمانش نگاہ میڪنم،خبرے از دروغ نیست!
سبزے چشمانش برق مے زنند ولے نہ برقِ شیطنت و دروغ!
برقِ غم!
با عجلہ سوارِ دویست و شش آبے رنگش میشود و میرود.
مبهوت در را مے بندم و نفس عمیقے میڪشم.
دیگر از او نمے ترسم یا بدم نمے آید!
مادرم نگاهے بہ پاڪت نامہ مے اندازد و رو بہ هادے میگوید:آقاے عسگرے ڪوشن؟!
هادے نگاهش را بہ مدارڪ درون دست مادرم مے دوزد،برایم عجیب است تا جایے ڪہ فهمیدم سعے دارد نگاهش را از من و مادرم بگیرد اما از نازے نہ!
_بابا رفت موبایلشو بیارہ خانم نیازے ڪہ شنیدن!
بہ خودم مے آیم،صورتم سرخ میشود!
یعنے متوجہ شدہ گوش ایستادہ بودم؟!
لب را میگزم،لبخند میزند!
جواب حرف هاے چند دقیقہ پیشم را داد!
آب دهانم را قورت میدهم،میخواهم با عجلہ وارد خانہ بشوم ڪہ مادرم میگوید:اینم ببر!
پاڪ نامہ را بہ سمتم میگیرد،میخواهم از دستش بگیرم ڪہ با تحڪم میگوید:بازش نڪنیا! اخلاق باباتو میدونے!
سرے تڪان میدهم و پاڪت نامہ را میگیرم سپس وارد خانہ میشوم.
ڪنجڪاو میشوم نامہ را بخوانم،گفت درمورد من نیست اما چہ تضمینے وجود دارد؟!
دلم میگوید:"اگہ نیت بدے داشت جلوے هادے و مامان یہ ڪارے میڪرد!"
اما باز میگویم باید نامہ را بخوانم!
دستانم را پشت ڪمرم مے برم تا نورا نامہ را نبیند،بیخیال پشت میز نشستہ و ڪیڪش را میخورد.
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۴۸
بہ سمت پنجرہ برمیگردم،مادرم مشغول صحبت با هادیست.
هادے گہ گاهے لبخندهاے عمیق هم میزند!
هر بار بیشتر از او بدم مے آید!
فرصت را غنیمت مے شمارم و بے و سر و صدا بہ سمت اتاقم مے روم.
دستیگرہ ے در را آرام میڪشم و وارد اتاق میشوم.
بہ در تڪیہ میدهم،نگاهے بہ پاڪت نامہ ے سفید ڪہ نام پدرم رویش نوشتہ شدہ مے اندازم.
چسب یا مُهر و مومے ندارد!
نامہ را بیرون میڪشم.
"من خیلے بهت نزدیڪم
نزدیڪ بہ اندازہ ے مغازہ ت تو پاساژ
نزدیڪ بہ اندازہ ے خونہ ت
نزدیڪ بہ اندازہ ے دخترت..."
شهاب
نامش را زیر لب زمزمہ میڪنم:شهاب!
پس با پدرم مشڪل دارد!
حتما چیز مهمیست!
با شنیدن صداے مادرم ڪہ مشغول خداحافظیست با عجلہ نامہ را داخل پاڪت میگذارم و تقریبا خودم را از اتاق پرت میڪنم بیرون.
از پشت پنجرہ مے بینم در حیاط را بست،پاڪت را روے مبل میگذارم.
دوبارہ بہ اتاقم برمیگردم،شالم را از روے سرم پایین میڪشم.
دروغ نگفت!
جملہ ے آخر نامہ اش...!
منظورش منم...
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین خداحافظے #شهیدسعیدبیاضےزاده
#بیاضی تو که #شهیدنمیشی بیا
#دل من پشت سرش کاسهٔ آبی شد و ریخت...😔
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
#طنز 😊
⭕️سردار شهید حسن #باقری
يکی از نيروهاي به اصطلاح صفركيلومتر را توجيه مي كرد:
هيچ نترسي ها! سه حالت داره:😊
اگر شهيد شدي ميري پيش خدا،
اگر اسير بشي به امام حسين(ع) ميرسي(کربلا)،
اگر هم زخمي شدي آغوش مامان جان در انتظار توست!
ديگه چي ميخواي!!!
http://eitaa.com/golestanekhaterat
اسطوره تاریخ دفاع مقدس
تک تیرانداز افسانه ای سپاه اسلام
شهید عبدالرسول زرین
مطلب برای گفتن از او زیاد است، خیلی هم تا حالا خاطره از شجاعت های او نقل کرده اند، ولی نکته کمتر دیده شده شخصیت او، سن و سالش است که با اینکه حدود پنجاه سال سن داشت اما مثل یک جوان بیست ساله سرحال و پرانگیزه بود، هر چقدر هم سنش بالا می رفت، انگیزه و آمادگی اش بیشتر می شد، آدم های هم سن و سال او، آرزوهایشان حقیر و دنیوی می شود و آرمان هایشان به باد می رود اما او مثل بقیه نبود
🌹✨🌹✨🌹
خیلی زحمت کشید، از بچگی سختی کشیده بود، زندگی خودش و خانواده اش را وقف اسلام و انقلاب کرد، شصت درصد جانباز بود ولی باز هم به میدان می رفت، می گفتند صدام شخصا برای سرش جایزه گذاشته بود
🌷🎋✨
تبحر نظامی اش بالا بود، فقط در یک عملیات در کمینی که در کوهی کرده بود توانست هفتاد نفر از بعثی ها را به هلاکت برساند، کمتر کسی می توانست از تیراندازی های او زنده بماند، هدف را دقیق می زد، خیلی شجاع بود به پایگاه های دشمن نفوذ می کرد و فرماندهان رده بالای ارتش بعث را هدف قرار می داد
🌷▫️🌷▫️🌷
آمادگی جسمی اش خیلی بالا بود، یکبار یک ضد انقلاب را که دو برابر خودش هیکل داشت و شب ها در غرب به سنگرهای نگهبانی رزمنده ها کمین می زد و سر آنها را می برید، را در تقابلی تن به تن به هلاکت رساند
واقعا در این چند خط نمی شود او را توصیف کرد، حاج حسین خرازی قدرت او را با یک گردان برابر می دانست، اما با همه این ویژگی ها و افتخارات باز هم غریب و گمنام است و کمتر یادی از او می شود
🌷▫️🌷
عملیات خیبر آخرین نبرد عاشورایی او بود
روزی با مولایش برمی گردد...
شادی روحش #صلوات🌹
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#به_یادشهدا
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
من حسینی شده ی.....
دست #امام_حسنم.....
#تبریک_میلاد_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
#ولادت_امام_حسن_مجتبی 🍃
شکر خدا به حُرمت این ذکر یارضا
بی اختیار غرق عطای حسن شدیم
حال و هوای حرم مطهر رضوی در شام میلاد کریم اهلبیت امام حسن مجتبی
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#ولادت_امام_حسن_مجتبی 🍃 شکر خدا به حُرمت این ذکر یارضا بی اختیار غرق عطای حسن شدیم حال و هوای
#السلام_علیک_یاحسن_ابن_علی🍃💚
•بِرِسانیدبِه مِسْکین خَبَرِشادمَرا
اَندکـ💛ـے
مانده #کریم
دیده گشـ😍ـاید
به جهـ🎊ـان•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
Track(6)Shab6Moharram1437 (1).mp3
8.44M
🎵بنویسید بروی قبرو بروی کفنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
🔰امیر کرمانشاهی
#دم_افطار_آقای_غریب_عالم_یادمون_نره
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
💞 #پیوند_آسمانی 💟همزمانبا میلاد با سعادت کریماهل بیت ، امام حسن مجتبی(ع) زوج جوانی زندگی مشترک خو
ان شاءالله روزی مجردای کانال ما هم باشه #صلوات😍😊
#اللهم_صل_علےمحمد_و_آل_محمدوعجّل_فرجهم