eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🍃صبحت بخیر ای غزل ناب دفترم ای اولین سروده و ای شعر آخرم 🍃صبحی که یادتو در آن شکفته شد گویا تلنگری زده بر صبح محشرم تعجیل درظهورش http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌺 #حسین_جان 🌺 آورده صبا از گذرٺ #عطرخدا را تا روزے ما نیز ڪند #ڪرب‌وبلا را انگار ڪه فهمیده #نسیم‌سحرے باز صبح‌اسٺ و دلم لڪ زده #ایوان‌طلا را #صبحم_بنام_شما🌤 #سلام_اربابم❤️ #گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ^ هرگاه به هر امامی سلام دهید خــــــود آن امام جواب ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣ ولی اگر کسی بگوید: ❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣ همه‌ی امامان جواب میدهند … می‌گویند: چه شده است که این فرد نام مادرمان را برده است !؟ السلام علیکِ یا فاطمهُ الزهراء(س) تا ابد این نکته را انشا کنید پای این طومار را امضا کنید هر کجا ماندید در کل امور رو به سوی حضرت زهرا کنید... 🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
رفقا معرکه ی عشق شروع شد... بسم الله
نشر حداکثری لطفا
🕯 #پویش_مردمی سالگرد #شهید_ابراهیم_هادی و اربعین فراق سپهبد #شهید_قاسم_سلیمانی دوستان شهید هادی.... عاشقای شهید قاسم سلیمانی... #سریع بیاد اینجا عضو شید که برای انجام کارای یادواره به کمکتون نیا داریم...😊✋🏻 *🔗لینک واتساپ:* https://chat.whatsapp.com/D5QgQzecRhZ0dRYrAZDjZ0 *🔗لینک ایتا:* https://eitaa.com/shahidhadi_shiraz 🖤🍃🍂🌺🌸
جاے شهید بیضائی خالی ڪه....😔 میگفت: 🔸ما قدر حضرت اقارا نمیدانیم در سوریه و عراق زرمندگان بدون وضو به تصویر حضرت امام خامنه ای دست نمیزنند.... 🔸خیلی دوست داشت یه دختر خدا بهش بده اسمشو بذاره کوثر؛وقتی دختردار شد اسمشو گذاشت کوثر. شب عملیات بهش گفت بیا کوثر زنگ زده باهاش حرف بزن گفت:دیگه از کوثرم گذشتم...💔 (اگر دعوت کنند حضرت زینب(س)است بس سلام بر شهادت) #شهیدمحمودرضابیضائی #سالروزشهادت #یادش_باصلوات #گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
💠سردار نوعی اقدم از فرماندهان جبهه مقاومت در مراسم ششمین سالروز شهادت شهید محمودرضا بیضائی: 🍃🌸شهید محمودرضا بیضائی نزدیکترین شهیدِ مدافع حرم به حرم مطهرحضرت زینب (س) است. زمانی که دشمن در حال حمله به حرم حضرت زینب (س) بود ،#محمودرضابیقرارترین فرمانده مقاومت بود که فریاد میزد " کلنا عباسک یا زینب" تثبیت و امنیت کامل با محمودرضا محقق شد..‌ او پس از اطمینان از امنیت حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید ... #سالروزشهادت #یادش_باصلوات #گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_بیست و هشتم #منبع_کتاب_سرّسر دو ساعت راه
بیست و نهم دیدن دوباره بچه ها احساس زندگی را در وجودم به جریان انداخت. دلتنگشان شده بودم و آنها هم مشتاق دیدنم. پدرشان چیزی از ماجرای فوت بابا نگفته بود و آن ها کنجکاو جویای حال تک تک اعضای فامیل بودند.من هم بیماری مادر را بهانه کردم :"باید چند روز می ماندم از او پرستاری می کردم" بیشتر از این حوصله تعریف کردن نداشتم. از شوق دیدار من خانه را برق انداخته بودند. زهرا چای دم کرده بود و با کمک فاطمه شام آماده کرده بودند. ماکارونی محصول مشترک دو خواهر بود. چقدر خانم شده بودند. وقتی این رفتارشان را دیدم دلم گرم شد. روز اول و دوم را به کارهای عقب افتاده خانه رسیدم. لباس چرک ها و حمام و دستشویی و کف آشپزخانه را شستم. گاز و یخچال را تمیز کردم. تا بچه ها بودند خوب بود همین که مدرسه می رفتند و آقا عبدالله هم می رفت پادگان، آتش بر دلم آوار می شد. بعد از نماز هایم وقتی را برای خواندن قرآن برای پدر می گذاشتم. سه ماه تا اسفند را هر طور بود گذراندم. سبدهای گل آماده شده را داخل کارتون بزرگی چیدم. و لباس های سفر بچه ها را بستم. همه چیز را به عبدالله سپردم. با آن آرامش و مهر همیشگی کلامش، حکایت بابابزرگ خوبی که هروقت به دیدنمان می آمد دست پر بود و خانه با حضورش گرم و گیرا می شد و فردا که به شیراز برسیم دیگر نمی بینیمش، گفت. بچه ها بغضشان ترکید. بیشتر گریه شان را توی راه مردند و تا شیراز بق کرده بودند. دل و دماغ توی سرو کله هم زدن را نداشتند. اگرچه شیراز برایشان صفای همیشگی را نداشت و دماغشان را تازه می کرد، ولی بهترین کار این بود که خودمان همه چیز را بگوییم تا از دیگران بشنوند. تعطیلات تابستان را هم در شیراز گذراندند. بچه ها را پیش مادر گذاشتن و خودم برگشتم سبزوار. نمی دانستند قرار است از سبزوار برویم. من هم چیزی نگفتم تا تعطیلاتشان خراب نشود. دوتایی با کمک هم همه وسایل را جمع کردیم و گذاشتیم توی هال. خانه را هم برای مستاجرهای بعدی تمیز کردم. آقا عبدالله کلید را به همکارانش سپرد و گفت:"تا ما برویم و با بچه ها را آماده کنیم وسایل را همکارها می برند. ماهم با هواپیما خودمان را می رسانیم، اراک." خانه بزرگ اراک با سه اتاق و یک هال و پذیرایی ال شکل جای فراخ و راحتی برای بچه ها بود. با دخترخاله هایشان سرگرم مرتب کردن اتاق و چیدن وسایلشان شده بودند. سیمین وقت خوبی آمده بود. برای چیدن وسایل دست تنها نبودم خانه خیلی زود مهیای سکونت شد. تا باز شدن مدارس سینین و دخترهای مهمان ما بودند و بچه ها که دورشان را شلوغ می دیدند برای ماندن آمادگی بیشتری پیدا کردند. اگر می خواستم از ترس وابسته شدن به در و همسایه و دوباره دل کندن با کسی رفت و آمد نکنیم که نمی شد، اگر هم می خواستم دوستان جدیدی پیدا کنیم که شاید چند ماه بیشتر، نمی ماندیم و باز قصه تکراری خداحافظی و دل کندن و فراموش کردن. .. ادامه دارد.. در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇 https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 *لطفا با لینک کانال برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت بیست و نهم #منبع_کتاب_سرّسر دیدن دوباره ب
ام برخلاف آب و هوای سرد و استخوان سوز اراک با هرکدام از مردم آن جا که آشنا می شدیم مثل عضوی از خانواده، دیگر رها کردن و بی توجهی برایشان معنا نداشت. اولین دوستمان همسایه دیوار به دیوار بود که روز اول بعد از تمام شدن اسباب کشی و شستن، حیاط، برای سلام و خوش آمد گویی در خانه را زد. با اینکه شرایط پذیرایی نداشتم تعارف کردم. نپذیرفت و قول داد در فرصت بهتری بیاید. همان روز اول آمارمان را در آورد که بچه کجا هستیم. کنجکاو بود بداند زندگی فرمانده تیپ ۴۶قدر،شباهتی هم با فرمانده قبلی که همین جا می نشستند دارد!؟ خودش هم شیرازی بود و پرستار بیمارستان و همسرش راننده تاکسی. نقطه مشترکمان برای دوستی و رفت و آمدهای بعد از آن همشهری بودنمان بود. کم کم خریدهای خانه و ایستادن در صف طولانی نانوایی، رفت و آمد بانک و پرداخت قبض و برق و گاز باب آشنایی های بیشتر با همسایه های دیگر را هم باز کرد. اگر ختم قرآن و زیارت آل یاسین دعوت می شدم. می رفتم. هم به احترام دعوتشان و هم نکات تفسیری خوبی که در کلاس ها گفته می شد. دعا که تمام می شد با خانم ها کمی دور هم نشستیم و از هر دری حرف می زدیم. می گفتند:"تا حالا همسر نظامی را سر صف نانوایی و کوپن روغن و برنج ندیده بود و معمولا این کارها را به سربازهای تحت امورشان می سپارند" گفتم:"برای من که فرقی ندارد. چه همسر یک نظامی چه یک کارمند ساده. شوهرم نیست باید بتوانم از پس کم و کسری های خانه بربیایم" به رفت و آمد کلاس های قرآن، چندی بعد رفت و آمد دوستانه هم اضافه شد. هر روز به هم سر می زدیم. خصوصا همسایه کناری که پسرش و علیرضا هم بازی های خوبی برای هم بودند. هفته ای دو روز با اصرار زیاد خانم خانه ناهار مهمانشان، بودیم... ادامه دارد.. در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇 https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 *لطفا با لینک کانال برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
مراسم سالگرد شهادت #شهید_ابراهیم_هادی و اربعین فراق سردار دلها #شهید_قاسم_سلیمانی در #شیراز لطفا با #نشر این مطلب ما رو در برگزاری هرچه بهتر و با شکوهتر مراسم یاری کنید. *🔗لینک واتساپ:* https://chat.whatsapp.com/D5QgQzecRhZ0dRYrAZDjZ0 *🔗لینک ایتا:* https://eitaa.com/shahidhadi_shiraz 🖤🍃🍂🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاحسین: 🍃🌺 ڪاش هر روز صبح یادمان مے افتاد ڪہ چہ قدر دوستمان دارے و برایمان دعا مے ڪنے...💚 سلام امام زمانم "دوسـ❤️ـٺٺ دارم" و براے ظهورتــ دعا مے کنم! 💓 #اللهم_عجل_لولیکـ_الفرج💓 #گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
مراسم سالگرد #شهید_ابراهیم_هادی و اربعین فراق سپهبد #شهید_قاسم_سلیمانی در #شیراز *🔗لینک واتساپ:* https://chat.whatsapp.com/D5QgQzecRhZ0dRYrAZDjZ0 *🔗لینک ایتا:* https://eitaa.com/shahidhadi_shiraz 🖤🍃🍂🌺🌸
#داستان_های_اخلاقی ✍️ داستان #شهید عباس بابایی و استاد زن آمریکایی زبان انگلیسی 🔸در بدو ورود به نیرو هوایی باید یک سری‌ آموزش‌ها می‌دیدیم که از آن جمله آموزش زبان انگلیسی بود. در کلاس زبان من به عنوان هنرجو سمت ارشدی کلاس را داشتم. با ورود عباس بابایی به کلاس به عنوان دانشجو می‌بایست ایشان ارشد کلاس می‌شد‌ اما عباس از این کار ‌امتناع می‌کرد. 🔹در این کلاس من با این شهید بزرگوار آشنا شده و با هم رفیق شدیم. ایشان شخصیت خاصی داشتند واز همه متمایز بودند. در آن دوران بیشتر استادان زن بودند از جمله استاد کلاس زبان که یک زن ‌امریکایی بود. آمریکایی‌ها می‌خواستند از این طریق فرهنگ منحوس غربی را به جوانان این مرز وبوم تحمیل کنند. عباس همیشه می‌گفت: اینها ماموران CIA هستند و در قالب استاد، جاسوسی می‌کنند. 🔸همانطور که گفتم ایشان اخلاق بخصوصی داشتند. انسانی متواضع و با اخلاص بودند که من شیفته او شده و تا پایان دوره با هم بودیم. این استاد زبان برای اینکه فرهنگ مبتذل غرب را رواج دهد، به دانشجویان پیشنهاد شرم‌آوری داد که، اگر کسی‌امتحان پایان ترم را ۲۰ بگیرد من یک شب با او خواهم بود. بعد از اعلام نمرات عباس ازهمه نمره‌اش بیشتر بود. او ‌امتحان را ۱۹ گرفته بود. 🔹من برگه او را که دیدم تعجب کردم زیرا او یک کلمه ساده را غلط نوشته بود و آن استاد هم به عباس گفت: تو عمدأ این کلمه را غلط نوشته‌ای تا با من نباشی. آنجا بود که من به عظمت روحی عباس پی بردم. ایشان با این کار درس #تقوا و #عفت و بزرگواری را به دیگران آموخت. 👤راوی:عظیم دربند سری #گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا http://eitaa.co
🌴از سرشب حالتی داشت که احساس کردم میخواهد #چیزی به من بگوید بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: "بابا خبر داری #ضد_انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده اجازه میدی #برم اونجا؟" 🌴گفتم: #بله چرا اجازه ندم فرمان امامه همه باید دفاع کنیم، گفت: میدونید اونجا چه خبره! جنگ جنگه #نامردیه؛ احتمال برگشت ضعیفه! گفتم: میدونم از همون اول که به دنیا اومدی با خدا #عهد کردم که تو را وقف راه حق و دین کنم آرزویم بود تو در #این_راه باشی. 🌴خندید و صورتم را بوسید بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود: "آن شب آقاجان #امتحان_اللهیش را خوب پس داد! " نقل از: پدر شهید #شهید_محمود_کاوه برای شادی روح شهدا صلوات #گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
شهید " محمود رضا بیضایی "قبل از ازدواجش همیشه دوست داشت که در آینده دختری داشته باشه و اسمشو بذاره کوثر ؛ بعد ازدواجش هم خدا بهش دختری داد و اسمشو کوثر گذاشت. شب یکی از عملیات ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثر کوچولوت رو بشنوی؟؟؟ گفت: از کوثرم گــــــــــذشتم....💔 🔅تلنگر : اونا از "کوثرهاشون دِل کَندن، اما مانمیتونیم از گناهامون دل بِکَنیم؟ #زندگی_شهدایی🍃🌹 برای شادی روح شهدا صلوات #گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_سی ام #منبع_کتاب_سرّسر برخلاف آب و هوای س
چندبار هم من دعوتشان کردم با غذاها و حلیم بادمجان شیرازی که پای ثابت همه سفره هایمان بود. اصلا اسم دعوت و مهمانی که می آمد آقا عبدالله انرژی می گرفت. لیست می خواست تا هرچه لازم داریم برایم بخرد. سفارش همیشگی اش هم حلیم بادمجان بود. سرمای بی حد و اندازه اراک را با گرمای جمع دوستان و همکاران آقا عبدالله می گذراندیم. برف راه کوچه و خیابان ها را می بست. پشت بام را هم که پارو می کردیم و برف هایش را توی کوچه می ریختیم. علیرضا و پدرش شال و کلاه می کردند و یک ساعت روی پشت بام برف پارو می کردند و وقتی بر می گشتند سر بینی قرمز بود و انگشت های دست و پایشان حس نداشت، ولی نمی‌دانم چقدر به علیرضا خوش گذشت که آرزو می کرد باز هم برف روی پشت بام بنشیند و پارو به دست به کمک پدرش برود. بچه ها را که راهی مدرسه می کردم از جلوی در آیه الکرسی می خواندم و فوت می کردم بهشان. سال های دبیرستان زهرا همان جا تمام شد. پشت کنکوری بود و سخت درس می خواند. فاطمه هم سال بعد پیش دانشگاهی می خواند و به خواهرش ملحق می شد. منتظر بودیم زهرا کنکور را بدهد و ماه های پایانی تابستان را برگردیم شیراز. همان روزها بود که آقا عبدالله از پادگان برگشت و شب وقتی همه اعضای خانواده دور هم نشسته بودیم خبر از یک وام پنج میلیونی خودرو داد. بچه ها از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. اصلا معلوم نبود بتوانیم این وام را بگیریم یا نه. دلم نمی آمد دلشان را بشکنم اما مجبور بودم حقیقت را به یادشان بیاورم. گفتم:"مگر فراموش کردید وام گرفتیم تا خانه شیراز را تمام کنیم. چند ساله که فقط برگردیم شهر خودمان باید مثل ده پانزده سال پیش مهمان خانه،مادربزرگتان باشیم" آقا عبدالله شنونده بود. نه حرف مرا رد کرد و نه توی ذوق بچه ها می زد. تصمیم را بر عهده خودمان گذاشته بود. هنوز نه پولی جور شده بود و نه ماشینی در کار بود علیرضا مدلش را هم سفارش می داد و دخترها هم تایید می کردند. " بابا میگن آردی ماشین خوبیه، اتاقش پژو و موتورش پیکان تقویت شده هست" "آره بابا، ولی با پنج میلیون نمی تونیم آر دی بگیریم! فکر کنم یه چند میلیونی باید بزاریم روش" "خوب ما هم سعی می کنیم کمتر خرج بزاریم روی دستتون که اذیت نشید" "شماها که خرجی ندارید. خیلی هم ازتون ممنونم. هم شما و هم مادرتون تا حالا هم رعایت کردید. ادامه دارد.. در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇 https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_سی_ویکم #منبع_کتاب_سرّسر چندبار هم من دعو
علیرضا شروع کرد از خصوصیات آردی گفت و دخترها بیشتر از اینکه مدل ماشین برایشان مهم باشد در فکر رنگ آن بودند. تا چند روز کار بچه ها و پدرشان شده بود سرکشی به نمایشگاه‌های ماشین و پرس و جوی قیمت ها و انتخاب رنگ و مدل دلخواه بچه ها، اما هرچه می گشتیم کمتر چیزی پیدا می شد که به پولمان بخورد. بالاخره دوست آقا عبدالله، آقای رجبی، که سالها از جیب هم خبر داشتند و موقعیتشان فرق چندانی با هم نمی کرد گفت :"هر چقدر کم داری از من بگیر و هروقت بدهی هایت به این طرف و آن طرف تمام شد، پول من را بده. هیچ عجله ای هم برای برگرداندنش نکن. با دو میلیون پولی که آقای رجبی قرض داد می شد یک آردی خرید. آقا عبدالله این قدر مشغله اش زیاد  شده بود که دیگر فرصت پیگیری ماجرای ماشین را نداشت. کل پول را به آقای رجبی سپرد و گفت:"خودت می دانی. یک ماشین تر و تمیز برایمان پیدا کن" او هم که شنیده بود یکی‌از دوستانش ماشین صفرش را می خواهد بفروشد به خاطر ما رنج سفر تا تهران را به دوش کشید و دو هفته بعد با ماشینمان جلوی در خانه بود. بچه ها خانه بودند. بچه ها خانه بودند. در باز کردم. کلید پارکینگ را خواست. علیرضا را صدا زدم. تا در پارکینگ را برایش باز کند و زود بیاید آشپزخانه. یک پارچ شربت آبلیمو آماده کردم با لیوان و بشقاب توی سینی گذاشتم و علیرضا خواستم که برای مهمانمان ببرد. پنج دقیقه بعد صدای خداحافظی شان آمد. بچه ها با صدای بسته شدن در از اتاقشان بیرون آمدند. علیرضا پشت فرمان نشست. ضبط و ترمز دستی و کلاج و ترمزش را چک می کرد. دخترها هم دور ماشین می چرخیدند و سرتاپایش را بر انداز می کردند. خوب که از دیدن ماشین سیر شدند برگشتند توی خانه و سوال هایشان شروع شد که بابا کی می رسد؟ بگوییم امشب ببردمان یک گشتی توی شهر بزنیم؟ آقا عبدالله که از پادگان برگشت یک دقیقه هم ننشست. تا بچه ها دوره اش کردند پیش قدم شد و گفت:"پاشید بپوشید بریم بیرون" خیابان گردی برای بچه ها مثل یک تفریح یک روزه پرهیجان گذشت. آقا عبدالله خیلی حرف برای گفتن داشت. از تعریف ماشین گرفته تا سادگی شهر اراک و کنکور زهرا و آخرین روزهای زندگی اینجا. وقتی لب به صحبت باز می‌کرد من و بچه ها سراپا گوش می شدیم. این از هر سرگرمی و تفریحی برایمان دلچسب تر بود. برگشتیم خانه. "بفرمایید بردم دور اراک را نشونتون دادم" فاطمه خندید:"دور اراک! آره کمربندی رو می گید" "خوب مگه کمربندی دور اراک نیست؟" "خودش چی؟" "این خودشه دیگه، الان مگه ما کجا وایسادیم.؟" من که حریف زبانش نمی شدم. دخترها هم گاهی عه پایش مزه می ریختند، گاهی هم با سکوت و لبخندشان شوخی بابا را تایید می کردند. بهترین خبر بعد از خرید ماشین، بازگشت به شیراز بود که دوباره هوش و حواسم را به خودش معطوف کرد. خداحافظی با در و همسایه و جمع و جور کردن اثاث و گرفتن پرونده تحصیلی بچه ها.. اگر زهرا همین جا قبول می شد مانده بودم چه کار کنم. بگذاریمش و برویم یا قید دانشگاه را بزند. هر روز گوشه ای از کارها را می گرفتم و وسایل ریز و درشت را در جعبه می گذاشتم و چسب می زدم. ظروف شکستنی را روزنامه پیچ می کردم و زودتر از هر وسیله دیگری جایش را مشخص می کردم. ادامه دارد.. در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
*🌹بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌹* *🤚اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان"عج"* السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا ابا صالحَ المهدیّ یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن یا امامَ الاِنسِ والجانِّ سیِّدی و مولایَ ! الاَمان الاَمان... 🌺🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌺 [📖] ** که در زمان غیبت امام زمان"عج" باید مرتب خوانده شوند: ﷽ *🌤[ دعای عصرغیبت]🌤* ﷽ اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ.! *🌦[ دعای غریق ]🌦* یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک *🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷* ** ┅─═ঊঈ🌿🌸🌿 *​​​اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی «عج»​​​*🌹 💠گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا💠 💠عضویت با👈🏻09178314082💠 🌹شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌹 ▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید https://sapp.ir/golestanekhaterat http://eitaa.com/golestanekhaterat 💠💠💠💠💠
#یا_ثارالله❤️ آورده صبا🌤 از گذرٺ عطرِ خدا را تا روزےِ ما نیز ڪند ڪربُبلا را انگار ڪه فهمیده نسیمِ سحرے باز 🌈 صبح اسٺ و دلم لڪ زده ایوانِ طلا را #السلام_علیڪ_یااباعبدال️له✋ #گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
✍شهید حاج قاسم سلیمانی: من با تجربه می‌گویم: میزان فرصتی که در بحران‌ها وجود دارد، در خود فرصت‌ها نیست. اما شرطش این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم. #گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
جاےشهید همت خالی ڪه......😔 🔸همسرش میگفت: همیشه به ابراهیم میگفتم اگه بدون ما بری بهشت گوشاتو میبرم،وقتی پیکرشو آوردن دیدم اصن سر نداره.....💔 🔹بهش میگفتم ابراهیم چشمات خیلی خوشگله مطمئنم خدا هم خاطر خواه چشمات میشه ،پیکرشو که اوردن دیدم خدا چشماشو با قابش برداشته و برده....💔 #شهیدمحمدابراهیم_همت #یادش_صلوات #گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──