eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.1هزار دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
9.7هزار ویدیو
194 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
✒️📃 👌یـــــ❗️ـــک تلنـــ⚠️ــــگر سر داده ام ڪہ حجاب از سر نرود جان داده ام ڪہ مبادا نقاب برود خواهر بڪن چادر حزب الهے✌️ بر سر تا دشمنت بترسد و از دور عقب برود... 🔔 💙❣💙 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
سلام خدمت کلیه اعضا... استفاده از مطالب گروه به شرطی مجازه که بعدش برای کانال تبلیغات بشه. این گروه قصد داره برای نشر بهتر و بیشتر و اشنایی سایر عاشقای این راه در صورتی مجاز بدونه کپی کردن مطالب رو که براش تبلیغات بشه و کانال شناسونده بشه. التماس دعا
. . احسآس میڪنم کہ تحملـِ درد و غم و خطر و مصیبٺ در راھِ خدا مهم‌ترین و اساسےترین لازمہ تڪامل در این حیات است..🍃🤞🏻 . . 🌹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
📿 یڪی‌ازذڪرهایۍ📿ڪه مُدآم زیر لب زمزمہ می‌ڪرد این بود: ✨[اَللّهُمَّ‌ولا‌تَکِلنی‌إلی‌نَفسی‌طَرفَةَ‌عَینٍ‌أبداً]🌸🍃 خدایآحتے‌بہ‌اندازه‌ۍچشم‌برهم زدنے‌مرابہ حآل‌خودم وامگذار ! http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌ قول‌ استاد رائفیےپور💚 این‌ همه‌ روایت‌ درباره‌ هست! آقا‌ توی‌ یکیشون نفرمودند: اگر مردم‌ دُنیا بخوان‌‌! اتفاق‌ میفته..! توی‌ همشون‌ فرمودند: اگر‌ شیعیان‌ ما.. بابا‌ گره‌ خورده‌ ماییم:) 💔🍃 ..! [ 💛 اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج 💛 ] http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔖🥀 🕊 شهیـد✿بیدارت میڪند(✨🌱) شهیـد✿دستت رامیگیرد(🖐🏼) شهیـد✿شهیـدت مےڪند(♥️🌻) اگرڪه بخواهے|•🌤°| فرقـےنمےڪند×🚫× " فڪه " و " اروند"🏴🖇 یا " دمشق " و "حلب"🌸🍃 یا " صعده "و " صنعا "🌧✨ تـوَ این را بــدان: هر ڪسےبایڪ شهیدےخوگرفت•💝• روزمحــشــرآبــــروازاوگرفت•☝️🏻• 💛 🦋•° http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
تویي‌کہ ختم‌به‌خیر‌شد‌عاقبتٺ❤️ دعابخوان برای عاقبت‌بخیری ما.. http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
وصیت‌نامـہ‌نوشتـند ما『وقف‌نامہ‌』بنویسیم ٗ "براےخٌودمـ نیستم، تمام‌وجودَم‌وقف‌توست‌↵ مہـدےفاطـمـہ " 🤲🏻 ... 🥀 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹 زمانی که به جبهه اعزام شد پس از دو سه ماه به خانه آمد. دیدم دست و پاهایش رنگ حنا دارند. گفتم: مادر حنا گذاشته ای؟! گفت: بله در جبهه به نیت دست و پاهایم را حنا بستم. من ناراحت شدم و گفتم: مادر می خواهم حنای دامادیت را ببندم. گفت: مادر این حنا با حنای جبهه فرق دارد. *حنای جبهه را از بهشت می آورند و مادرم .س. برایم حنای دامادی می بندد* مادر!! *عروس من است...* ** فارس_ ممسنی ** http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
میدونی یعنی چی؟! یعنی...↓ •|وقتی گناه در قلبت را میزند •|یاد نگاهش بی افتی... •|و درو باز نکنی... •|یعنی محرم اسرار قلبت •|آن اسراری که هیچکس نمی داند... •|بین خـــ♡ــودت و... •|خــــ♡ـــدا و... •|دوست‌شهیـــ♡ــت •|باشد... . http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
* اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ که خرج_مزارش را امام_زمان عج_دادند😳* ●یک شب خواب دیده بود که توی جمکران بعد از به جا آوردن زیارت و آداب مسجد، گم شده است که امام زمان (عج) را می بیند و آقا راهنمائیش می کنند تا به خانواده اش برسد و بعد می فرمایند: از قول ما به خانواده شهید عارف بگوئید چرا به وصیت نامه حمید عمل نکردید؟ حمید در یکی از وصیتنامه هایش نوشته بود، قبرم را ساده مثل شهدای بقیع بسازید! ●همچنین آقا می فرمایند: شما قبر را درست کنید، ما خرج قبر را می دهیم که نشانی محل پول را هم می دهند. در همین حین از خواب بیدار می شود و با خانواده اش به گلزار شهدا می رود، به نیت زیارت و هم پیدا کردن آدرس و نشانی داده شده. ●در مکان مورد نظر، یک دستمال سبز با بوی خاص و عجیبی پیدا می شود که درون آن مبلغ ۳۰۳۰ تومان قرار داشت.پس از این اتفاق، ماجرا را برای خانواده شهید عارف و یکی از علما تعریف می کنند و بعد از تائید، مقداری از مبلغ را جهت باز سازی قبر حمید و ۳۰ تومان باقی مانده را برای انتشار خبر آن هزینه می کنند. ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺳﺮﻭﻗﺎﻣﺘﺎﻥ 📎 * 🌷* . ﺩاﺭاﺏ *ﺗﻮﻟﺪ:ﻣﻴﻼﺩﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ ع* *ﺷﻬﺎﺩﺕ:ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ ع* http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
دوستان حاضرید هر روز با یه شهید بریم نماز😍 امروز با شهید مدافع حرم میثم نجفی💚 عزیز میریم❤️👆👆 حی علی الصلاه✅ بدووو نماز اول وقت💫 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
شهید حسن تهرانی مقدم: ❇️ کاری که انجام میدهید حتی نایستید که کسی بگوید خسته نباشید. از همان در پشتی بیرون بروید، چون اگر تشکر کنند تو دیگر اجرت را گرفته ای و چیزی برای آن دنیایت باقی نمیماند.... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹🍃 اگر به واسطه خونم حقی برگردن دیگران داشته باشم به خدای کعبه قسم؛ از مردان بی‌غیرت و زنان بی‌حیا نمیگذرم..! ❤️ وصیت نامه تکان‌دهنده 🌹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣2⃣ ✍ به روایت همسر شهید ✏️بی اختیار البوم عکس را برداشتم و آن را ورق زدم هر عکسش را که نگاه می کردم کوهی از غم و اندوه بر دوشم سنگینی می کرد و بی اختیار اشک از چشمانم جاری می شد. ✏️به هر گوشه ای از خانه که نگاه می کردم چهره آقا مرتضی جلویم رژه می رفت. رادیو را روشن کردم صدای مارش عملیات در گوشم پیچید خیلی ناراحت شدم و دیگر طاقت نیاوردم و به مادر آقا مرتضی گفتم: من می خواهم به فسا بروم ببینم خبری از آقا مرتضی دارند یا نه؟ ✏️زینب را بغل کردم و با گامهای سنگین و لرزان از خانه بیرون رفتم نگرانی من بیشتر به این خاطر بود که قرار بود آقای نجفی از آقا مرتضی خبری برای من بیاورد ولی هر چه انتظار کشیدیم ایشان نیامد. ✏️مسیر خانه پدر آقا مرتضی با خانه پدر خودم آنقدر برایم طولانی شده بود که هر چه می رفتم نمی رسیدم. به هر زحمتی که بود این مسیر را طی کردم و با برادرم از منزل خارج شدیم. و به کنار جاده آمدیم هر چه انتظار می کشیدیم در آن موقع هیچ ماشینی ما را سوار نمی کرد . در این لحظه پسر دایی ام ما را دید و هرچه اصرار کرد که به خانه برگردیم من قبول نکردم. از لحن صحبت هایش این طور برداشت کردم که احتمال دارد مسئله ای پیش آمده باشد. ✏️ به هر ترتیبی که بود وسیله ای جلوی پای ما ایستاد و به سمت شهر حرکت کرد. به نظرم آنقدر این ماشین کند حرکت می کرد که دلم می خواست پیاده شوم و با پای پیاده این مسیر طولانی را طی کنم. به خیال خودم با پای پیاده از این ماشین تندتر می رفتم. در آن لحظات انگار که همه با من دشمن بودند و هیچ کاری بر وفق مرادم انجام نمی گرفت. ✏️وقتی به فسا رسیدیم به سرعت خود را به منزل دایی ام رساندم. در یک لحظه احساس کردم جمعی که آنجا نشسته با دفعات قبل خیلی فرق می کند اصلا صحبت ها طور دیگری بود. ✏️ مادر شهید حافظی پور هم آنجا بود و مرتب از شهید و شهادت حرف می زد. آن قدر دلهره پیدا کرده بودم که با صدای زنگ تلفن سریع می رفتم تا گوشی را بردارم ولی یک نفر سریع می پرید و قبل از من این کار را می کرد. ✏️ من که گیج و مات در آن خانه مانده بودم. دلم می خواست گریه کنم ولی نمی دانستم برای چه نمی فهمیدم که چرا اهل منزل همه چیز را از من پنهان می کنند. یک مرتبه که تلفن زنگ زد و زن دایی ام گوشی را برداشت در یکی از صحبت هایش گفت: مامان زینب هم همین جاست. ✏️من که بی خبر از همه جا بودم یک لحظه آن غم و غصه از وجودم رخت بر بست و برای یک لحظه فکر کردم خود آقا مرتضی است. بعد که بلند شدم تا با آقا مرتضی صحبت کنم همین که نزدیک زن داییم شدم او گوشی تلفن را زمین گذاشت و گفت: یکی از اقوام بود سلام هم رساند. ✏️من که نمی دانستم چه کار کنم داشتم دیوانه می شدم رفت و آمد ها خیلی زیاد شده بود حدود دو ساعت بعد, خواهر آقا مرتضی و دائی و پسر دایی ام به منزل آمدند و گفتند : رضا بدیهی شهید شده است... آن لحظه من خیلی اصرار کردم که من را به خانه آقای نجفی ببرند ولی آنها موافقت نکردند. وقتی که خودم تصمیم گرفتم این کار را انجام بدهم مانع از کارم شدند. ✏️ تلفن را برداشتم و به خانه آقا رضا تلفن کردم آنها هم از شهید شدنش اطلاعی نداشتند, چون زن آقا رضا به من می گفت: دو روز پیش آقای یوسف پور از جبهه آمده و گفته از حال بچه ها با خبر است. بعد از این تلفن هر کاری کردم که مرا به خانه آقای یوسف پور ببرید دایی ام به من گفت: منزل آنها در روستا است و این موقع ماشین گیر نمی آید که به آنجا برویم. به هر صورت که بود مرا منصرف کردند . ✏️عصر همان روز نام شهدایی که قرار بود فردا تشییع شوند را خواندند من به پسر دایی ام گفتم : ترا به خدا به سپاه برو و اسم این شهدا را برای من بیاور . او رفت و بعد از مدتی برگشت و به من گفت: من رفته ام ولی اسم آنها را به من نگفته اند... 📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) کانال سنگر شهدا ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣2⃣ ✍ به روایت همسر شهید (آمنه روستایی) ✏️ ... بعد از او برادرم را برای این کار فرستادم او هم به در سپاه رفته بود و به یکی از برادران پاسدار گفته بود که رضا بدیهی شهید شده؟ انها هم به خیال این که برادر من اقوام رضا بدیهی است به او گفته بودند نه خیر مرتضی جاویدی شهید شده است. او هم دیگر به خانه دایی ام نیامد و مستقیما به روستا رفته بود, خیلی ناراحت بودم و گریه می کردم . ✏️ یک لحظه متوجه شدم که یک ماشین جلو خانه دایی ام توقف کرد. خوب که کنجکاو شدم فهمیدم که ماشین سپاه است . دختر دایی ام هم که از همه جریاناتی که آنجا می گذشت بی خبر بود به داخل منزل آمد و به دایی ام گفت: ماشین سپاه آمده و با شما کار دارد. دایی و زن دایی ام نگاه تندی به من کردند و سراسیمه جلو در حیاط رفتند. بعد از چند لحظه ای زن دایی برگشت و برای اینکه رد گم کند رو به دختر دایی ام کرد و گفت: این که ماشین سپاه نبود دوستان پدرت بودند چرا بی خودی حرف می زنی . هر چه دختر دایی ام اصرار می کرد که آنچه او دیده ماشین سپاه بوده با پافشاری بیشتر دایی و زن دایی ام مواجه می شد. ✏️من که سرم درد گرفته بود و نمی دانستم چه کار کنم و با خود می گفتم: خدایا اینجا چه خبر است اگر آقای بدیهی شهید شده پس این همه رفت و آمد به اینجا برای برای چه چیزی است. ✏️شب شد که دایی ام کنار من نشست و در آن لحظه احساس کردم که دایی ام می خواهد مطلبی به من بگوید. مرتب این پا و آن پا می کرد تا این که طاقتش تمام شد و و به من گفت: دخترم بلند شو و به جلیان برو! ✏️اشک در چشمانم حلقه زده بود رو به دایی ام کردم و گفتم می خواهم این جا بمانم و در مراسم خاکسپاری آقا رضا شرکت کنم و از حال آقا مرتضی باخبر شوم. ✏️دایی گفت:دخترم فکر می کم آقا مرتضی خبر ندارد که شما این جا هستید به سپاه زنگ زده و با آقای نجفی صحبت کرده و به همین خاطر ایشان به جلیان رفته که شما را از سلامتی او مطلع سازد. ✏️خودم هم نمی دانم چرا بعد از صحبت دایی ام راضی شدم که به روستا برگردم . سریع وسایلم را جمع کردم و به جلیان رفتم. وقتی از ماشین پیاده شدم زینب خواب بود وقتی وارد منزل شدم و درب اتاق را باز کردم دیدم که همه جمع شده اند و گریه می کنند. ✏️برای یک لحظه نمی دانستم که کجا هستم. تمام خانه و کسانی که انجا نشسته بودند دور سرم می چرخیدند. همان جا نشستم. دیگر همه چیز برایم روشن شد. و فهمیدم که سرنوشت من هم همان طور رقم خورد که بر سر مابقی خانواده های ساکن در هتل آمده بود. ✏️بعد از چند لحظه ای متوجه شدم که آقای ذوالقدر و بنایی نزد من آمدند و خبر از دست دادن میوه دلم را به من دادند و آن موقع بود که فهمیدم مابقی مسیر را باید تنها طی کنم. در آن روز خیلی مواظب من بودند که خدای نکرده به فرزندی که در شکم دارم آسیبی نرسد و خودم هم تقریبا به فکر این قضیه بودم و یادم نمی رود آن لحظه جدایی ،لحظه ای که همیشه فکرش مرا آزار می داد. ✏️زمانی که برای پیشباز جنازه به پلیس راه رفتیم جمعیت مشتاق آنقدر زیاد بودند که تمام جاده را مسدود کرده بودند . من در آن مجلس کسی را ندیدم که آرام و قرار داشته باشد و مانع از خاکسپاری مرتضی می شدند. بعد از انتقال این عزیز به روستا تنها عاملی که باعث شد شهید مرتضی را به خاک بسپارند سخنرانی آقای اسدی بود که به آنجا آمده بودند . وی مردم را سرگرم سخنرانی خودش کرد و عده ای هم آقا مرتضی را به خاک سپردند. ✏️چندان طولی نکشید که فرزند دوممان هم به دنیا آمد و طبق خواسته خود آقا مرتضی قبل از شهادتش نام او را زهرا گذاشتیم. البته نظر اولیه خود آقا مرتضی این بود که نام او را ام الکلثوم بگذاریم . پیشنهاد نام زهرا هم برادرم داد اما من گفتم می خواهم اسمی برای دخترم بگذارم که خود آقا مرتضی به من گفته بود. روز بعد یکی از اقوام به منزل ما آمد و گفت: من دیشب آقا مرتضی را در خواب دبدم و ایشان سفارش کردند که نام دخترش را زهرا بگذارند . من هم چون گفته این بنده خدا برایم حجت بود این کار را کردم... 📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) کانال سنگر شهدا ادامه دارد 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺وقتی به درگاه معبود رفتے آن وقت است که خدا خودش♥️ خریدارت خواهد شد و هرکس عاشقش شود او را شهید🌷 می کند.... خوشا به برای ما هم دعا کنید🤲 📿 🌹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○•°~🌱 من‌خودمٰ‌بہ‌ایڹ‌ࢪسیده‌ام وَبااِطمینان‌ویَقین‌مۍگویَم: هࢪڪس‌شهیدشدھ‌خواستہ‌ڪه‌؛شهادٺ‌شهیدفقطٰ‌دسٺ‌خودشٰ‌اسٺ♡ 🌱 [ وِراج‌اند؛دھان‌های‌عشق‌نچشیدھ :) ] @shahidgomnammm~✿↻ https://eitaa.com/shahidgomnammm یادٺ‌باشہ‌تۅ‌آدم‌خاصۍ‌نبایَد‌بمیرۍ بایَدشهیدبشۍ 💛🍃
🌹بسم رب الشهدا🌹 اینجا کانال همه ی شهداست از دفاع مقدس گرفته تا مدافعین حرم و شهدای ترور ...🍃 💌 شهیدی که به خاطر جذابیتش می تونست سوپر استار سینما بشه .....✨ 💌شهیدی که مزارش همیشه بوی عطر می ده ...🌹 💌شهیدی که سی سالبعد شهادتش به همسرش نامه می ده وازشهادتش می گه ....❤️ 💌شهیدی که قلیان می کشید و دستاش پر خالکوبی بود ...❤️ 💌اینجا شهدای خاص و عجیبی هستن ،خواستی بیا ، تو جمع شهیدانه ما شرکت کن... 👇🎈👇🎈👇 http://eitaa.com/joinchat/865861653Cf13622c90f
پرش به قسمت 🍂 . . . دوستان انتقاد و یا پیشنهادی راجب داستان داشتین به آیدی زیر رجوع کنید👇 @sh_bayazi_fathi313