هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
آیتالله نوری همدانی:
🔹با اخلالگران اقتصادی به عنوان خائن برخورد شود.
🔹خیلی از مشکلات معیشتی ربطی به تحریم ندارد، با مدیریت صحیح و نظارت بر بازار و قیمتها حل میشود.
🔹مسئولان هرچه سریعتر به مشکلات اقتصادی مردم رسیدگی کنند.
🔹دستگاه قضایی باید هرچه سریعتر به پرونده مفسدان اقتصادی رسیدگی کند و به مردم گزارش دهد.
fna.ir/bnsym5
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷
#فتح_المبین
کم حرف می زد!
سه تا پسرش شهید شده بودن... 😔
ازش پرسیدم : چند سالته مادر جان؟
گفت : هزار سال!! 😳
خندیدم...
گفت:
شوخی نمی کنم؛اندازه هزار سال بهم سخت گذشته... 😔
صداش می لرزید... 😭 😭
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
شب جمعه است و هوایت به دلم افتاده
ای رفیق ابدی، حضرت ارباب سلام ... صلی الله علیک یا اباعبدالله
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❣بیا و یک شب دیگر حضورت را مکرر کن...
تمام لحضه هایم را به لبخندی معطر کن...
❣نمی دانم چگونه؟ سنگر و تسبیح و سجاده...
برای گفتن آن خاطرات خوب لب تر کن...
❣تو مانند منورهای جبهه روشن روشن...!
دل تاریک و خاموش مرا لختی منور کن...
❣تو ای زیباترین تصویر سجده در دل سنگر...!
برایم چفیه و تسبیح و آتش را مصور کن...
❣منم آن مرغ بی بالی که در کنج قفس مانده...
بیا و هستی ام را با نگاه خویش پرپر کن...
❣الا ای امتداد سجده هایت پشت آیینه...
زمین و آسمان تشنه را محراب و سنگر کن...
❣و اینک بار دیگر ای حضور روشن فریاد...!
گلوی زخمی ما را پر از الله اکبر کن ...!
❣ملیحه قاصدیان
#بازپنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات..
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_402
ابروهاے مشڪے رنگش را قاب ڪردہ،ڪمے از موهاے مشڪے رنگش را بیرون ریختہ و آرایش ملایمے دارد.
با وقار روے مبل نشستہ و پاے راستش را روے پاے چپش انداختہ.
شال بافت یشمے رنگے همراہ مانتوے سبز تیرہ اے بہ تن ڪردہ،نگاهے بہ من مے اندازد و مردد مے پرسد:میتونم شالمو بردارم؟!
چند لحظہ ساڪت نگاهش میڪنم،سریع بہ خودم مے آیم و لبخند تصنعے اے تحویلش میدهم:راحت باش عزیزم!
تشڪر میڪند و شالش را از روے سرش برمیدارد،ڪنار آرزو مے نشینم و داخل پیش دستے اش برایش شیرینے میگذارم.
بے اختیار بہ روزبہ نگاہ میڪنم،حواسش بہ مهسا نیست.
نگاهش را بہ مجید دوختہ و مشغول صحبت از ڪارهاے شرڪتشان هستند.
نفسے میڪشم و رو بہ مهسا میگویم:چاییت سرد نشہ!
فنجان چایش را برمیدارد و مهربان مے گوید:ببخش نتونستم براے عروسے تون بیام! حال بابا خیلے بد بود اصلا شرایط شرڪت تو جشنو نداشتم.
جرعہ اے از چایش را مے نوشد و رو با آرزو مے گوید:ما با هم آشنا نشدیم! افتخار آشنایے میدین عزیزم؟!
آرزو سرش را بہ سمت مهسا بر مے گرداند،گرم جواب میدهد:آرزو هستم! دوست آیہ و خواهر شهاب دوست آقا روزبہ و همسرتون!
مهسا سریع مے پرسد:شما خواهر مهندس فراهانے اید؟!
آرزو سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد:بلہ!
همراہ مهسا و آرزو مشغول صحبت ڪردن میشویم،مجید و روزبہ آنقدر غرق بحثشان شدہ اند ڪہ اصلا حواسشان بہ ما نیست!
با مهسا احساس راحتے میڪنم،خونگرم و مودب است.
آرزو ڪمے سرد و معذب است،ڪمے بعد شام را در شوخے و خندہ صرف میڪنیم.
آنقدر گرم صحبت شدہ بودیم ڪہ حواسمان بہ ساعت نبود،شهاب ساعت یازدہ بہ دنبال آرزو آمد.
دل ڪندن از آرزو برایم سخت بود،قول گرفتم بیشتر ببینمش.
مهسا و مجید هم ساعت دوازدہ خداحافظے ڪردند و رفتند.
تڪانے بہ گردنم میدهم،روزبہ مشغول جمع ڪردن پیش دستے هاے میوہ است.
خمیازہ اے میڪشد و پیش دستے ها را بہ سمت آشپزخانہ مے برد.
لبخند ڪم رنگے میزنم و مے گویم:خودم فردا جمع میڪنم روزبہ! برو بخواب خستہ اے!
پیش دستے ها را با دقت داخل ماشین ظرف شویے مے چیند.
_الان تموم میشہ!
بہ سمت اتاق خواب میروم و سریع لباس هایم را عوض میڪنم.
صداے جمع ڪردن ظرف ها بہ گوش مے رسد. چشم هایم را مے مالم و دوبارہ بہ پذیرایے برمیگردم.
روزبہ صاف مے ایستد و بہ ماشین ظرف شویے اشارہ میڪند:ظرفایے ڪہ میشدو تو ماشین چیدم!
موهایم را روے شانہ هایم میریزم،خستہ اما با محبت نگاهش میڪنم:دستت طلا و جواهر!
چشم هایش را باز و بستہ میڪند،همانطور ڪہ برق ها را خاموش میڪند بہ سمت اتاق خواب مے آید.
وارد اتاق خواب مے شود و مے گوید:نمیخواے بخوابے؟!
پشت سرش وارد اتاق میشوم و مے گویم:خستہ ام! اما نمیدونم چرا دوست دارم یڪم قرآن بخونم بعد بخوابم! میرم اتاق ڪار تا راحت بخوابے!
همانطور ڪہ روے تخت دراز میڪشد مے گوید:همین جا بخون!
_اذیت نمیشے؟!
چشم هایش را مے بندد و طاق باز دراز میڪشد:نہ عزیزدلم!
سریع وضو میگیرم و چادر سر میڪنم،گوشہ ے اتاق مے نشینم و قرآن ڪوچڪ جیبے ام را باز میڪنم.
غرق خواندن سورہ ے حجر میشوم،بہ آیہ ے چهل و هشتم مے رسم.
سرم را بلند میڪنم،نگاهم را بہ روزبہ مے دوزم.
روے پهلوے راست،سمت من آرام خوابش بردہ. ساعدش را روے پیشانے اش گذاشتہ و آرام نفس میڪشد.
آرام میگیرم از آرامش چهرہ اش! بند بندِ وجودم بستہ شدہ بہ بند بندِ وجودش!
پتویش ڪمے ڪنار رفتہ،سریع بلند میشوم و ڪنار تخت مے ایستم.
همانطور ڪہ پتو را ڪامل رویش میڪشم آیہ ے بعدے را آرام زمزمہ میڪنم:
نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.
روزبہ ڪمے در جایش جا بہ جا میشود،نمیدانم چرا یڪهو بغض سنگینے در گلویم مے نشیند.دل آشوبش میشوم!بہ معنے آیہ چشم مے دوزم.
"بہ بندگانم خبر دہ كہ من آمرزندہ و مهربانم!"
قطرہ ے اشڪے روے گونہ ام سُر میخورد،لبہ ے تخت مے نشینم و نفس عمیقے میڪشم.
چشم از روزبہ برنمیدارم،آرام انگشت هایم را داخل موهایش مے لغزانم.
_چرا من انقدر نگرانتم؟! چرا وقتے ام ڪہ ڪنارتم دلواپسم چیزیت بشہ و از پیشم برے؟!
قطرہ ے اشڪے دوبارہ خودش را روے گونہ ام رها میڪند!
_چرا من انقدر دوستت دارم دار و ندار؟!
✍نویسنده:لیلے سلطانے
🌙مثل هر شب،بے تفاوت شب بخیرے گفت و رفت!
مثل هر شب،تاسحر،در خود مرورش مے ڪنم...🌙
#محمد_شيخے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدل غممونده ، یه ماتم مونده...
#چهل_شب دیگه تا به به #محرم مونده...
شب جمعه ست التماس دعا.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد
قربان آن آقا که انگشتر ندارد
یک تکهای سالم همه پیکر ندارد
جایی برای بوسۀ مادر ندارد
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود