🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈 زینب خانمی #تولدت مبارڪ عزیزم🎊🎉🎀🎈 نازدانه #شهیدمحمدتقےسالخورده http://eitaa.com/golestane
تموم عالم میدونن که #دخترا بابایین
#بابا نیاد نمیخوابن منتظر لالایین
#زینب خانم و #باباجونش
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
تموم عالم میدونن که #دخترا بابایین #بابا نیاد نمیخوابن منتظر لالایین #زینب خانم و #باباجونش
مدافع حرم اهل بیت علیه السلام #شهید_محمدتقی_سالخورده دومین شهید مدافع حرم شهرنکا و هفدهمین شهید مدافع استان مازندران ..
تولد: 1365/10/1
روستای شهاب الدین شهرستان نکا استان مازندران
شهادت: 1395/1/21
شهرک خان طومان استان حلب؛ کشور سوریه
سال ورود به سپاه فروردین/1385 (طول خدمت 10 سال)
نیروی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
درجه : سرگرد رسته نظامی ؛ پیاده
میزان تحصیلات: لیسانس نظامی ازدانشگاه امام حسین
تاریخ اولین اعزام :94/7/19 به مدت 56 روز
تاریخ دومین اعزام :1395/1/14 بعد یک هفته بشهادت رسید..
والدین : غلامرضا سالخورده (پدر) و فرخ اسماعیلی(مادر)
دو برادر حمید ؛ جواد
سه خواهر ؛ محبوبه ؛نرگس ؛حمیده
#شهید سالخورده فرزند ششم خانواده بود
همسر شهید سالخورده : سیده نرگس قاسمی
فرزندشهید سالخورده : زینب سالخورده متولد 93/5/16
🌿🌹🌸🌿
💠 خصوصیات و ویژگی های #شهید_محمدتقی_سالخورده :
بسیار خوش اخلاق ومهربان و گشاده رو بود..همان لحظات اولی که کسی بااو آشنا میشد میفهمید که این آدم دنیایی نیست..بااینکه بهیچ عنوان درونیاتش را بروز نمیداد..هرگز اهل ادا وشعار دادن وتظاهر نبود. صاف و ساده و خاکی وبی ادعا وخستگی ناپذیر بود..موقع آموزش دادن خسته نمی شد وصادقانه وپرتلاش وجدی هرچه بلد بود دراختیار دیگران میگذاشت..بااینکه همه یقین داشتند که او آسمانی ست ولی پرکشیدنش وندیدنش هنوز درباورها نمی گنجد..
🌿🌹🌸🌿
💠 آموزش ها و مسئولیتها
دوره کوهستان
دوره سلاح کشی
دوره تخصصی راپل
دوره رهایی گروگان
دوره جنگ های شهری
دوره تخصصی سلاح و مهمات
دوره جنگل نوردی و کویر نوردی
دوره تخصصی دریایی (غواصی و...)
دوره تاب و توان (زندگی در شرایط سخت)
🌿🌹🌸🌿
💠 عملیات های )داخلی( مهمی که شهید محمد تقی سالخورده در آن شرکت داشت
درگیری با اشرار زاهدان
درگیری با گروهک پژاک
ماموریت های اشنویه و پیرانشهر
🌿🌹🌸🌿
🔸 #شهید_سالخورده به بسیجیان در گردان های مختلف به عنوان مربی آموزش : جهت یابی ؛ موانع ؛ تاب و توان ؛ سلاح کشی ؛ چتر کشی ؛ راپل و... آموزش می داد.
🌿🌹🌸🌿
💠 فراز نورانی از وصیتنامه شهید
برای من این آزمایش هم یک مرحله جلوتر بود .که گفته شد آیا تو که این همه برای امام حسین و اهل بیت علیه السلام عزاداری کردی ، تو که این همه ادعا داشتی ، تو که این همه می گفتی کاش ما هم در کربلا بودیم تو که این همه می گفتی ما شیعه ی علی بن ابی طالب هستیم ، تو که این همه برای ماموریت های سخت آموزش دیدی ، تو که این همه تمرین کردی . آیا به مرحله عمل رسیدی عمل میکنی یا جا می زنی؟
🌿🌹🌸🌿
بین حرف و عمل خیلی فاصله است ، باید عمل کرد...
حالا که ما این راه را انتخاب کردیم ، ان شالله که قبول می شویم....
روحش شاد ویادش گرامی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظی #شهیدحججی با دردانه اش
#وداع
#علےحججی
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
#عشق زبانزد
همه میدانستند که چقدر من و محسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه میخوردند به عشق بین ما. با این حال محسن همیشه میگفت «زهرا درعشق من به خودت و پسرمون علی شک نکن. اما وقتی پای دفاع از حضرت زینب (س) بیاید وسط، دل می کنم و میرم.»
🔘 #همسر شهید حججی
برای شادی روح شهدا #صلوات
http://eitaa.com/golestanekhaterat
﷽
#عــاشــقــانــه|°•💍👰•°|
سـاعټ⏰ ۱۱صبـح، روز پنـج شنبـه۱۱ آبـاڹ🌤، سال ۱۳۹۱
عـۯوس خـانـۅم 👰و آقـا دامـاد ڪنـاڔ هـم نشسٺۿ بـودڼـد، روبرویشـاڹ سفـڒه سـاده و ڪوچڪے بـود.😇
ساده امـا؛ بـاصفـا.
ڪوچڪ اما؛ قشنـگ و بېـاد مـانـدڼـے🌈✨
آقـا ڊامـادسـرش را آۉردڼـزدێڪ تـر💑
آرام گـ؋ـٺ:« در آېنـه چـه میبینـے؟»
عـڔوس خـانـوم سـڒش ڒا آٷرد بالا و توی آینـه را نگـاه ڪرد و گفت👰:«خـٷدم و💞 خـۇدٺ را».
لپ هاے آقـا دامـاد گـل🌸انـداخت و گفٺ:«پـس مـڹ و ٹـ❤️ـو همێشـه مـاڸ هـم هستێـم💞، بێـآ بـه هـم ڪمڪ ڪنیـم.ڪمڪ ڪنێـم زڼـدگـی مۉڹ بـا بندگـے خـدا💚بـاشـه، بـه سعـادٹ✨ برسێـم و بعـد هـم شھـادت🌷».
حـرف دل❤️ مـڹ هـم هميـڹ بـود، اصلا مـڹ هـم همېـڼ را ميخـواسٹـم.
پـر پـرواز....😍
محسـڹ انتخـاب دلـم❤️ بـود و تـأێيد عقلـم.😇
انټخـاب عـاشقانـه وعاقلانـه اے بـود💍.
امـا نـه، مـڼ اشټبـاه ڪردم.👀
محسـڼ پـر پـرواز نبـود، محسـڹ خـود پـرواز بـٷد🕊.
نگـاه و لبخڼـدمـاڼ☺️ بـه هم تأېېد خواسٺـه محسـڼ شـد و آرزوے دل مـن😍.
محسـڹ قـرآڹ را بـڒداشـت ، بـه مـڹ نگاهـے ڪرد و بـاز لبخڼـد☺️مـن. قـرآن را بـاز ڪڔد📖 ،
سوره نـور✨...
بـا صداے بلڼـد خـوانـد.
بسـم الله الرحمـڼ الرحېـم....
مـڹ هـم، همـراهـش زېـر لب زمـزمـه ڪۯدم.😊
مێھمـاڹ هـا همـه آمـده بـودند، عـاقد شـروع ڪرد....👳
النڪاح سڼٺـے فمـڼ رغـب عـڹ سڼٺـے فليـس مڼـے
دوشېـزه محټـرمـه، مڪۯمـه.....😇
صدايـش ڒا فقط میشنېدم، خـودم آنجـا بـودم وڶـے نبـودم.😉
خوشحـاڷ بـودم😁، روز محـرم شـډڹ ماڹ💕، روز ېـڪے شـدڹ مـاڹ🙆، شـروع روز پـرواز مـاڹ مصـادف بـٷد بـا اێـام عېـد غدێـر💚.
مـا هـم خودمـاڼ را بـه ڪارواڹ عشـ❥ـق رسـاندێـم🙊.
بـا صداے بلنـد یڪے از خانمهـاے فـامێـل بـه خـود آمـدم.🗣
عـڕوس👰خـانـوم قـرآڹ مېخوانند...🌺
بـراے دومێـن بـاۯ؛ عـۯوس👰خـانـوم رفٺـڼ از امـامزمـاڹ اجازه بگێـرڹ....💚
بـراے سومېـڹ بـار؛ گفټـم بـا اجـازه امـام زمـانـم💚 و پـدر و مـادر 👩👨و بقێـه بـزرگتر هـا👥 بلـه...😍👏🌸
زندگـے مـاڹ شـروع شـد🏡؛
آن هـم بدون گڼـاه❌.
پنـج سـاڷ گذشٺ و محسـڹ بـه خواستـه اش رسێـد😃.
بندگـی خـدا✨٬سعـادټ💫و شهادت🌹. گـواراے وجـودټ همسـر عـزېـزم...♥️
#ازدواج_شـھـید_محسـن_حججے
#راوے_همسـر_شـھیـد
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
1_6602595.pdf
1.83M
📚مستند کتاب حیفا
📒مجموعه مستندی از نفوذ صهیونیستها در میان اسرای زندان ابوغریب و نحوه تشکیل داعش
📌♨️خواهش می کنم حتماً بخوانید و نشر بدید
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلیپ
لحظه اسارت و نحوه اسارت #شهیدحججی به تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۶
#آقامحسن
#سالروزاسارت
#دوروزتاشهادت
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_411
اما این ڪار را نڪرد! بدون هیچ ناراحتے و واڪنشے در خلوت خواست با مادرش تماس بگیریم و اول خودم سال نو را تبریڪ بگویم و سپس بہ او هم بگویم بیاید و با مادرش صحبت ڪند!
اجازہ نمیداد بهانہ اے براے گلہ ڪردن و بدگویے دست ڪسے بیوفتد! اجازہ نمیداد ڪسے فڪر ڪند ما از هم سواییم!
بہ قولے براے ازدواج "من" بودن را ڪشتہ بود و فداے "ما شدن" شدہ بود!
اما من ڪامل نہ!
هنوز ما شدن را یاد نگرفتہ بودم! هنوز در "من بودن" ماندہ بودم!
شاید هنوز بہ اندازہ ے ڪافے براے ازدواج آمادگے نداشتم!
مخصوصا ڪہ روزبہ با رفتار و ملاحضہ گرے هایش بیشتر برایم حڪم یڪ پدر و دوست را پیدا ڪردہ بود تا همسر...
ڪم ڪم داشتم بہ دختر بچہ اے لوس و لجباز تبدیل میشدم ڪہ پدرے مهربان و صبور دارد و هر بار برایش ساز جدیدے میزند!
چیزے ڪہ متوجہ ش نبودم و زندگے مان را از این رو بہ آن رو ڪرد!
روزبہ از اتاق خارج میشود،بعد از خوردن غذا و ڪمے صحبت بہ خانہ ے چند تن از اقوام نزدیڪ سر زدیم و بہ خانہ برگشتیم.
همین ڪہ وارد خانہ میشویم با خستگے چادرم را از روے سرم برمیدارم و خمیازہ اے میڪشم.
ساعت نزدیڪ یازدہ شب است ولے خوابم مے آید!
روزبہ پشت سرم وارد میشود و در را قفل میڪند،همانطور ڪہ ڪفش هایش را در مے آورد میگوید:میگم میخواے فردا سریع بہ همہ اقوام سر بزنیم و دو روز تعطیلے مو بریم مسافرت؟! مثلا ڪاشان یا اصفهان؟! یا ڪیش؟!
روسرے ام را هم در مے آورم،بہ سمتش بر مے گردم.
_فڪر خوبیہ! ولے الان اونجاها شلوغا بریم یہ جاے خلوتے ڪہ تا حالا نرفتیم!
پیشانے اش را بالا میدهد:مثلا ڪجا؟!
همانطور ڪہ دڪمہ هاے مانتویم را باز میڪنم فڪر میڪنم.
ڪمے بعد مے گویم:مثلا جنوب! بوشهر!
ابروهایش را بالا مے اندازد و متفڪر میگوید:خوبہ!
ڪت مشڪے رنگش را در مے آورد و روے ساعدش مے اندازد،مشغول باز ڪردن ساعت مچے اش مے شود.
در همان حال مے پرسد:از مشڪلات مریم و حسام چیزے میدونے؟!
ڪنجڪاو نگاهش میڪنم:چطور؟!
ساعتش را از دور مچش آزاد میڪند و نگاهش را بہ صورتم مے دوزد.
_امیر مهدے یہ چیزایے بهم گفت!
_چے گفت؟!
مشغول در آوردن جوراب هایش میشود،سپس دمپایے هاے رو فرشے اش را بہ پا میڪند.
جوراب هایش را داخل سبد مے اندازد و بہ سمت آشپزخانہ مے رود.
ڪتش را روے ڪابینت میگذارد،بہ سمت یخچال مے رود.
_پس از اختلافشون خبر دارے؟!
چادر و مانتو و روسرے ام را روے مبل رها میڪنم،بہ سمت آشپزخانہ قدم برمیدارم.
_آرہ! چیز تازہ اے نیست! امیرمهدے چے گفت؟!
لیوانے آب براے خودش مے ریزد و بہ سمتم بر مے گردد.
نفس عمیقے میڪشد و ڪمے از آب مے نوشد.
_از دعواها و اختلافاے حسام و مریم! از نادیدہ گرفتنش! از ڪتڪ ڪارے هاشون! از قهراے همیشگے شون!
از بے توجهے هاے حسام بہ مریم! زیاد حرف نزدیم ولے تو همون چند دقیقہ همہ چیز دستگیرم شد!
امیرمهدے خیلے دارہ اذیت میشہ! با این چیزایے ڪہ من شنیدم حسام و مریم رسما طلاق عاطفے گرفتن!
نفسم را با شدت بیرون میدهم:یعنے تا این حد اوضاعشون بد شدہ؟!
باقے ماندہ ے آب را سر میڪشد و لیوان را در سینڪ ظرفشویے میگذارد.
_با حسام ڪہ نمیشہ حرف زد! برداشت بد میڪنہ!
بهترہ تو با مریم یہ صحبتے ڪنے و پیشنهاد بدے برہ پیش مشاور! منم میگردم بدون اینڪہ مامان متوجہ بشہ از همڪاراے دورش یہ روانشناس ڪاربلد پیدا میڪنم!
اخم هایم در هم مے رود:باشہ! فڪرم درگیر شد!
از آشپزخانہ خارج میشود و بہ سمتم مے آید،دستش را دور شانہ ام حلقہ میڪند و لبخند مهربانے میزند:نگو من میدونم! نذار معذب و ناراحت بشہ! بحثو بڪش بہ درد و دل! اگہ غیر مستقیمم چیزے گفت تو فقط متقاعدش ڪن برہ پیش مشاور! همین!
هیچ صحبت و دخالتے نڪن همسرِ دلسوز و خشمگین خودم!
با چشم هاے گشاد شدہ نگاهش میڪنم:من خشمگینم؟!
بلند مے خندد:نیستے؟!
اخم میڪنم:نہ خیر!
با شیطنت نگاهم میڪند:پس یادت رفتہ بیشتر از یہ سال چطور منو رو انگشتت گردوندے!
ابروهایم را بالا مے اندازم و زبان درازے میڪنم:حقت بود!
پیشانے اش را بالا میدهد:عجب! بہ وقتش جوابتو میدم خانم وڪیل!
باهم وارد اتاق میشویم،لباس هایم را تعویض میڪنم و خستہ روے تخت دراز میڪشم.
روزبہ مقابل آینہ ایستادہ و پیراهنش را تعویض میڪند،نگاهش را بہ آینہ مے دوزد و دستے بہ موهایش میڪشد.
_باورم نمیشہ!
ڪنجڪاو نگاهش میڪنم:چیو؟!
بہ سمتم سر بر مے گرداند:ڪہ دیگہ دارم وارد سے و پنج سال میشم!
لبخند میزنم:اوہ! فڪر ڪردم چے شدہ!
چشم هایم را مے بندم و ادامہ میدهم:ولے باورت بشہ! یہ جورے میگے انگار چند سالت شدہ!
لبخند پهنے میزند و روے تخت مے نشیند،با حالت بامزہ اے نگاهم میڪند!
✍نویسنده:لیلے سلطانے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_412
_سے و پنج سال زیاد نیست! ولے براے یہ سرے چیزا زیادہ!
چشم هایم را باز میڪنم:مثلا براے چے؟!
ڪمے مڪث میڪند و چند ثانیہ بعد میگوید:هیچے!
_یہ چیزے میخواستے بگے!
شانہ اے بالا مے اندازد و دراز میڪشد،همانطور ڪہ پتو را تا گردنش بالا میڪشد و میگوید:بہ نظرت اختلاف زیاد سنے بین پدر و مادر و فرزند بد نیست؟!
چشم هایم را مے بندم:راستے! تو سے و چهار سالت میشہ تازہ وارد سے و پنج سال میشے!
روے پهلو بہ سمتم مے چرخد و ابروهایش را بالا میدهد:چہ فرقے دارہ؟!
چشم هایم را ریز میڪنم:روزبہ! جدے ڪہ صحبت نمیڪنے؟!
با تردید نگاهم میڪند و سڪوت!
ڪمے بعد چشم هایش را مے بندد:شب بہ خیر عزیزم!
آرام میگویم:شب بہ خیر!
حرف هاے سمانہ ڪہ قبل از ازدواج مان زد در سرم مے پیچد:
"روزبہ بعد از یڪے دو سال باید بہ فڪر بچہ دار شدن بیوفتہ شاید یڪم هم زودتر! تو تازہ بہ فڪر جوونے ڪردن و تموم ڪردن تحصیلاتتے! اختلاف سنے تونو دست ڪم نگیر!"
لبم را بہ دندان مے گیرم و مے جوم،صداے نفس هاے بلند روزبہ را مے شنوم!
فقط براے ادامہ ندادن صحبت و پیش نیامدن بحثے احتمالے خودش را بہ خواب زد...
این همہ خوب بودنش هم خوب نبود...
✍نویسنده:لیلے سلطانے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠عهد #همسر شهید مدافع حرم #مرتضی_حسین_پور
✅عهدی در مورد فرزندشان که ۴ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد.
💐سالروز #شهادت حسین قمی گرامی باد.
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
- چوب خشکه...
-نخیر. تمساحه!!!
نیاز نیست همه چیز رو به هر احمقی ثابت کنید!
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
یک سال از شروع غوغای تو گذشت
یک سال از ماجرای چشمان جوان دهه هفتادی که باعمق نگاهش همهمان را به سال61هجری برد گذشت، از ماجرای اتیکت «جؤن خادم المهدی» بر لباس رزمش، جوانی که با لباس رزم شخصی به رزم رفت نه بیت المال. وچه زیبا گفت فرمانده که تو حجت خدا بودی
سالروز اسارت شهید حججی
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_413
موهاے لختم را پشت گوشم مے اندازم و با دقت مشغول ریختن قهوہ در فنجان ها میشوم،صداے موسیقے ملایمے در پذیرایے و آشپزخانہ پیچیدہ.
سینے را برمیدارم و با احتیاط از آشپزخانہ خارج میشوم،روزبہ روے مبل نشستہ و سخت مشغول مطالعہ ے ڪتاب است.
لبخندے مهمان لب هایم میڪنم و نزدیڪش میشوم،همانطور ڪہ مقابلش خم میشوم مے گویم:بفرمایید آقا!
سریع سرش را بلند میڪند و نگاهش را بہ صورتم مے دوزد،بعد از ڪمے مڪث نگاهش روے فنجان هاے قهوہ ثابت میشود.
نشانڪ را لاے ڪتاب میگذارد و ڪتاب را مے بندد،همانطور ڪہ یڪے از فنجان ها را برمیدارد مے گوید:خیلے ممنون ڪدبانو!
سینے را روے میز میگذارم و ڪنارش مے نشینم،همانطور ڪہ فنجان را برمیدارم مے گویم:چہ ڪتابے میخونے؟!
ڪمے از قهوہ اش مے نوشد:فلسفیہ!
ابروهایم را بالا میدهم:قشنگہ؟!
سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد،نگاهے بہ جلد ڪتاب مے اندازم و مے پرسم:مزاحم مطالعہ ت شدم؟!
بلند قهقهہ میزند،همانطور ڪہ مے خندد دستش را دور شانہ ام مے پیچد و مے گوید:چرا بعضے وقتا تعارفے میشے دختر؟!
شانہ اے بالا مے اندازم:فقط سوال پرسیدم!
ڪمے از قهوہ ام مے نوشم،چشم هاے بشاشش را بہ چشم هایم مے دوزد:خب! بگو!
_چے بگم؟!
لبخند میزند:هرچے دوست دارے!
پیشانے ام را بالا میدهم:نمیترسے؟!
ڪنجڪاو نگاهم میڪند:از چے؟!
_از اینڪہ پر حرفے ڪنم؟!
جدے نگاهم میڪند:من از روزے میترسم ڪہ حرفے براے زدن براے من نداشتہ باشے!
متفڪر نگاهش میڪنم،فنجان را روے سینے میگذارد.
پاهایم را روے میز دراز میڪنم و با شیطنت بہ روزبہ خیرہ میشوم:اولین بار ڪے احساس ڪردے دوستم دارے؟!
بے معطلے جواب میدهد:همون روزے ڪہ اومدم جلوے دانشگاہ و برات گل آوردم!
متعجب نگاهش میڪنم:یعنے قبلش دوستم نداشتے؟!
لبخند پر محبتے نثارم میڪند:قبلش فڪر میڪردم بهت عادت ڪردم! روزاے آخرے ڪہ شرڪت بودے دلم نمیخواست برے! روز آخرم نتونستم دووم بیارم و اون حرفا رو زدم!
بعد از اینڪہ رفتے دلتنگیام بیشتر شد!
بہ این جا ڪہ مے رسد آرام مے خندد و ادامہ میدهد:میتونے از خانم عزتے و بچہ هاے شرڪت بپرسے چہ بلاهایے سرشون آوردم!
بے اختیار لبخند میزنم و لبم را از هیجان مے گزم!
دستے بہ موهایم میڪشم و مے گویم:ازت ممنونم!
یڪ تاے ابرویش را بالا میدهد:بابتہ؟!
لبخند دندان نمایے نثارش میڪنم:براے این ڪہ پافشارے ڪردے و موندے!
سپس سرم را روے شانہ اش مے گذارم و نفس عمیقے میڪشم،عطرش در بینے ام مے پیچد و حالم را بهتر میڪند،فشار دستش بیشتر میشود.
آرام و با جان مے خواندم:آیہ!
از جان و دل جواب میدهم:جانِ آیہ؟!
بوسہ ے عمیقے روے موهایم مے نشاند!
_میخوام بدونے من فقط شوهرت نیستم! همہ ڪستم! رفیقتم! دوستتم! دوست پسرتم! پدرتم! برادرتم! شوهرتم! گاهے ام پسر ڪوچولوتم!
ڪمے سرم را بلند میڪنم و بہ صورتش چشم مے دوزم:اونوقت منم باید یہ تنہ رفیق و دوست و دوست دختر و مادر و خواهر و زنت باشم؟!
با شیطنت نگاهم میڪند و سرش را همراہ زبانش تڪان میدهد:تو یہ تنہ همہ ے زندگیمے!
چشم هاے ملتهبم را بہ چشم هاے آرامش مے دوزم:بار اول ڪہ همو دیدیم یادتہ؟!
لبش را بہ دندان میگیرد:اوهوم!
_اون روز از چشمات ترسیدم!
ابروهایش را بالا میدهد:انقدر وحشتناڪ بودم؟!
مے خندم:نہ دیونہ! انگار دلم میدونست یہ روزے...یہ روزے قرارہ همین چشما بے تابش ڪنن!
تو چے؟! اون روز بهم تیڪہ انداختیا!
سریع دستش را روے چشم هایش میگذارد:العفو آیہ! العفو! واقعا اون روز عصبے و بہ هم ریختہ بودم!
ڪمے بعد دستش را پایین مے آورد و با حالت عجیبے نگاهم میڪند،چشم هایش برق مے زنند! برق شیطنت!
صاف مے نشینم و مے پرسم:چے تو فڪرتہ مهندس؟! چرا اونطورے زل زدے بہ من؟!
جدے مے گوید:پایہ اے بریم یڪم دیونگے ڪنیم؟!
متعجب نگاهش میڪنم،ادامہ میدهد:لباساتو بپوش بریم بیرون!
نگاهم را بہ ساعت مے دوزم ڪہ دہ و نیم شب را نشان میدهند!
_ڪجا بریم اونم تو این بارون؟!
همانطور ڪہ از روے مبل بلند میشود مے گوید:میریم قدم بزنیم بدون چتر!
هاج و واج نگاهش میڪنم،لبخند پهنے تحویلم میدهد:چرا نشستے؟!
از روے مبل بلند میشوم و با ذوق نگاهش میڪنم:دو سوتہ آمادہ میشم!
سپس همراہ روزبہ بہ سمت اتاق مے دوم!
در عرض یڪ ربع آمادہ میشویم و از خانہ خارج،با ذوق بہ آسمان نگاہ میڪنم.
بہ اواسط فروردین ماہ رسیدہ ایم و آسمان بدون وقفہ مے بارد!
شدت باران بیشتر میشود،روزبہ محڪم دستم را گرفتہ و آرام قدم برمیدارد.
✍نویسنده:لیلے سلطانے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
خدايا
دلم تنگ است
هم جاهلم هم غافل
نہ در جبهۂ سخت می جنگم
نہ در جبهۂ نرم
ڪربلای حسين (ع)
تماشاچی نمی خواهد
يا حقـی يا باطل
راستـی من ڪجا هستم ؟
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم🕊
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 #یادشهداباصلوات
🍃🌺🌹🍃🌺🍃
✨اگر دل به دل شهدا سپردی
بخوان
بارها و بارها
بخوان
یادت باشد شهـید اسم نیستــ
رســـم استـــ ..
🌷شهـید عکس نیسـت که اگر از
دیوار اتاقـت برداشـتی فرامـوش بشـود !!
🌷شهـید مسـیر استــ ..
زندگیستــ ..
راه استــ ..مرام استــ ..
🌷شهـید امتحـان پس داده استــ ..
🌷شهـید راهیسـت بسوی خــدا❤️
#مهـربانی_هایشان را به یاد بیاور😇
چه آن هنگـام که دستـت را پس زدند
و به رویـت اخم کردنـد
چه آن زمـان که دستـانت را گرفتـند
و لبخند زدند 😊
به یـاد بیـاور آن زمـان را که بـد کردی
و خنـدیدند و تو هنـوز هم نفهمیـده ای
این روزها #عجیب شـده ای!!!
شاید احتیـاج است #تلنگـری به خـودت بزنی..
شاید احتیـاج است #تذکـری به خـودت بدهـی..
👈شایـد بایـد بیشـتر بار نگاهشـان را حس کنــی..😔🌹
#یادشهداباصلوات
🍃🌺🌹🍃🌺🍃
✅ڪانال برتر⏬
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷