🌺🍃🌺🍃
قَـــــرارِ عٰاشِــــــقٰانہ
فرستادن ۵صـــــلوات
هر شب به نیابت از #شُـــــــهَدا
جهت فـــــرج امــــام زمــــان (عج)
امشببه نیابٺ از ↷
#شَـــــــهیدمصطفی_عارفی
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ اٰلِ مُحَمَّدٍ
🍃🌹 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم 🌹🍃
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
sapp.ir/golestanekhaterat سروش
eitaa.com/golestanekhaterat ایتا ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
از شنبه هایے
ڪه
بے مهدے
شروع مے شوند،😞
تا جمعه هایے
ڪه
بے او تمام❗️
#برزخے ست به نام #مرگ تدریجے....
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
حکم برگزاری ایام محسنیه
پرسش :نظر شما در مورد برگزاری ایام محسنیه چیست؟
پاسخ :توسل به ذیل عنایت معصومین (علیهم السلام) و فرزندان آنها کار بسیار خوبی است، ولی بهتر این است که برنامه های جدیدی که در میان شیعه سابقه نداشته است ترتیب داده نشود تا برنامه های موجود کم رنگ نگردد
http://eitaa.com/golestanekhaterat
#خاطرهای_باحال_از_کودکی_شهید_حججی
😃😍
بچه که بودیم و بستنی میگرفتیم، سهم خودش را میخورد و با آن قیافه نی قلیانیاش خیلی مظلومانه به ما نگاه میکرد.
دلم خیلی به حالش میسوخت. بستنیام را میدادم بهش. نامردی نمیکرد؛ تا چوبش را هم خوب لیس نمیزد ول نمیکرد. تازه میفهمیدم سرم کلاه گذاشته.😄
راوی: خواهر شهید محسن حججی(کتاب سربلند)
برای شادی روح شهدا #صلوات
🌸
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بار آخر كه گفت #هند ميرود و در واقع #سوريه ميرفت، اشكهايش را ديدم😢، لرزش دستانش را لمس كردم.
به من سفارش كرد كه هواي خودم را داشته باشم، نكند بيمار شوم. گفت نيايم ببينم #غصه خوردهاي و مثل هميشه لاغر شدهاي.
خودت را خوب نگه دار. #مراقب خودت باش❤️.
امير به هيچ كس نگفت كه كجا ميرود.
#شهید_امیر_سیاوشی
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/golestanekhaterat
#تقصیرخودشبود😔
🔻هنگامی که سپاه پاسداران، پیکر شهید #حججی را تحویل گرفتند 💔😔و وضع رقت بار و سوزناک آن را مشاهده کردند🍁🌱، از کسانی که پیکر را تحویل داده بودند پرسیدند: آیا شما مسلمانید؟؟ این چه کاری است که با بدن یک مسلمان کردید؟!😔🍃😭
🔻در پاسخ گفتند: تقصیر خودش بود...
روی سینه اش نوشته بود:
💜"خادم المهدی"💜
روی نگین انگشترش هم حک شده بود:
💛" یا فاطمة الزهرا"💛
💗صَلَّی الله عَلَیکُم یا أهلبیتِ النبوة💗
#پینوشت: خاطره منقول از ریاست قرارگاه فرهنگی خاتم الاوصياء، سید احمد عبودتیان🌹♥
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
همسرش میگفت😊
در فصل پاییز به دنیا آمد😍
درفصل پاییز ازدواج کردیم😄
در فصل پاییز ڪربلا رفتیم❤️
درفصل پاییز هم شهید شد😔💔
عجب فصلی بود این فصل پاییز..
#شهیدحمیدسیاهکالےمرادی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #دوم نیم ساعتی طول کشید تا خرید کنیم و برگردیم خونه.... خو
🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سوم
اتاقم تنها جایی بود که آرامشو توش احساس میکردم ..
دراز کشیدم رو تختم، دلم میخاست به چیزای خوب فکر کنم
به داشته هام
به نعمتهایی که داشتم
به روزهای خوب زندگیم
به خونواده ای که برام از جانم عزیز تر بودن،
چشمامو بستم و به رویای شیرینی فکر کردم که برای خودم می ساختم به رویای عطرِ یاس!😇🌸💓
هنوزم اون عطر و حس میکنم
یادم نمیره بعد اون روز که دیدمش انقدر بهم ریختم💓🙈 که اولین کاری که کردم اصرار به مامان بود که برام یـ🌸ـــاس بکاره تو حیاط ..
یاس ..یاس، هیچ وقت نمیتونم یاس رو فراموش کنم
اون عطر یاسی که بعد یک سال هنوز هم با تمام ذهن من بازی می کنه ..
نمی دونم چه اتفاقی افتاد ..
فقط از کنارم رد شد ..
حتی یادم نمیاد چهره اش چطوری بود .. حتی رنگ چشماش حتی خنده هاش .. هیچی، هیچی یادم ..
تنها عطر یاسش بود
که منو درگیر خودش کرد و بعدش تعریفایی که از محمد درباره ش شنیدم .. تنها سهم من از اون شد گلهای یاس تو حیاط که هر بار با تنفس رائحه شون دلم آروم میشه ..🙈🙊
تو رویای شیرینم غرق بودم که مهسا بدو بدو اومد تو و باجیغ نسبتا بلندی گفت:
_هوووورا بالاخره تعطیل شدیم😵😍💃
و با یه پرش پرید رو تختش ..
من که از رویای خودم پریده بودم بیرون نگاهی بهش کردم و گفت:
_سلامت کو؟
خندید وبا خوش حالی باهمون مانتو و مقنعه ی مدرسه اش دراز کشید رو تخت و گفت:
_سلام علیکم حاج خانوم، روزهای خوش زندگیم آغاز شد😍😁
خندیدمو😄 جواب سلامشو دادم، به سقف خیره شدم ..
من مهسا رو خیلی دوست داشتم ..
با این که از من چهار سال کوچیکتر بود ولی برام بهترین خواهر و دوست دنیا بود ..
دوباره چشمامو بستم تا باز به خلسه ی شیرینم فرو برم!
#ادامہ_دارد....
🍃🌸🍃🌸
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده حرام
🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
💠گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا💠
💠عضویت با👈🏻09178314082💠
🌹شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌹
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
https://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
💠💠💠💠
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #چهارم
قدمامو تند کردم....
نمیدونم چرا بهم ریخته بودم مگه قرار بود چی بشه؟!
چرا انقدر آشفته ام،
رسیدم دم خونه ی سمیرا اینا زنگ زدم، بعد چند دقیقه در باز شد و سمیرا اومد بیرون با دیدنم انگار جا خورده باشه
- چیشده مگه؟!😟
با نگرانی بهش نگاه کردم و گفتم:
_نمیدونم، دارم دیوونه میشم سمیرا، نمیدونم چم شده😨
دستمو گرفت و گفت:
_ای بابا، باز شروع کردی، تو باید الان خوشحال باشی، آقای یاس داره میاد خونتون اونوقت تو آشفته ای!😄😉
با کلافگی سرمو تکون دادم،
نمیدونستم چی بگم حتی تواین موقعیت سمیرا هم منو درک نمیکرد، تکیه دادم به دیوار خونشون😔
با غم نگاهم کرد و گفت: 😒
_آخه دختره ی دیوونه چرا اینکارو میکنی با خودت چرا الکی خودتو عذاب میدی باور کن اگه یه بار باهاش حرف بزنی دیگه این حالت برزخی ات تموم میشه
نگاهش کردم…😒
بهش حق میدادم که چیزی نفهمه از این حال من چون هنوز به این حال بد گرفتار نشده بود😕
تکیه مو از دیوار برداشتم و گفتم:
_من میرم دیگه..کلی کار داریم، خداحافظ😒👋
سریع باهاش خداحافظی کردم و راه افتادم سمت مغازه،
مثلا به مامان گفتم میرم تخم مرغ بخرم، اما واقعیتش میخاستم این دردمو به کسی بگم اما نشد،
سمیرا نمیتونه درکم کنه تقصیر اون نیست،
من خیلی عوض شدم من به جایی رسیدم که کسی نمیتونه منو درک کنه حتی خودش،
خودِ اون کسی که به خاطرش به این حال و روز افتادم،
بعد از خریدن تخم مرغ راهی خونه شدم، باز قرار بود بعد یکسال ببینمش کسی رو که یکسالِ تمام مدهوش عطر یاسش شدم،
کسی که از عید پارسال تا این عید منو بهم ریخته،(خدا به خیر بگذرونه این عید رو!!) 😣😔
کسی رو که برای اولین بار بهش تو زندگی ام دل بستم،
نمیدونم این لرزش قلب و استرس و آشفتگی ام برای چیه؟!
شاید چون تمام یکسال رو به نامحرمی فکر کردم 😣😓 که جای خدا رو تو قلبم می گرفت،
کسی که شاید حتی لحظه ای بهم فکر نکرده...😞
#ادامہ_دارد....
🍃🌸🍃🌸
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده حرام
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
💠گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا💠
💠عضویت با👈🏻09178314082💠
🌹شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌹
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
https://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
💠💠💠💠