❤🌧❤🌧❤🌧❤🌧❤
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سی_ویک
یه لحظه جا خوردم،...
با بهت نگاهش کردم، 😧مستقیم به چشمام نگاه کرد👀 اما با کمی حالت خشم با همون ولوم بالاش که تا حالا نشنیده بودم ازش ادامه داد:
_چرا اینکارو کردین؟؟ من از شما اینو خواسته بودم؟؟ آخه چرا؟؟🗣
بعدم نگاهشو ازم گرفت
و بلند شد ایستاد و در حالی که جلوم راه میرفت سرزنش وار جملاتش رو بر سرم می کوبید:
_آخه من نمی فهمم شما چرا باید همچین کاری کنین، من ازتون خواسته بودم کمکم کنین اما شما چی ... 😠دقیقا کاری رو کردین که خواسته ی مادرم بود .. اینجوری قرار بود کمکم کنین؟؟؟🗣
راه میرفت 🚶و سرزنشم میکرد...
من دلم گرفته بود ازش، دیگه نمیتونستم جلوی ریزش اشکامو بگیرم،😢 دونه های اشکم سرازیر شدن...
اما عباس انگار حواسش به من نبود که همونطوری که با حرص راه میرفت
و نگاهش به کفشاش بود حرفاشو میزد:
_من نمی تونستم مخالفت کنم، در برابر مامان بابام خلع سلاح بودم، 😵هیچی نمی تونستم بگم دوتا خاستگاری قبلی رو تونستم بپیچونم این یکی نمیشد ..
😠☝️تمام امیدم به شما بود، اما شما چیکار کردین، زدین همه چیزو خراب کردین .. شما جلوی رفتنمو با این کارتون گرفتین ...
از حرکت ایستاد..
منم بلند شدم درحالی که کل صورتم از اشک خیس شده بود 😭
دیگه تحمل سرزنشاشو نداشتم ..
دلم نمی خواست کسی که سرزنشم میکنه 🌷عباس🌷 باشه ..
با ایستادنم در حالی که سرشو بالا میاورد تا به صورتم نگاه کنه ادامه حرفاشو میزد:
_آخه من نمیفهمم شما ...
تا نگاهش👀 به چشمام 👀افتاد جملش ناتمام موند،
مبهوت به صورت خیس از اشکم نگاه می کرد ..
حالا نوبت من بود،
دیگه باید یه چیزی میگفتم ..
با دست اشکامو از جلوی چشمم پاک کردم و گفتم:
_من همه ی این کارا رو فقط ... فقط به خاطر شما کردم ...😣😭
دیگه نتونستم تحمل کنم اشکام باز سرازیر شدن اما عباس همونجا ایستاده بود و تو بهت اشکای من بود،
دویدم سمت خونه،،،
با وارد شدنم به هال با اون حال آشفته و گریه همه جا خوردن،
وای که من حضور همه رو فراموش کرده بودم ..
دیگه اتفاقی بود که افتاده بود، دویدم سمت اتاقم و خودمو رو تختم انداختم و تمام بغض هامو رو بالشتم خالی کردم..😫😭
بابا ..
باباجون مگه کنارم نیستی پس چرا ناآرومم ...
آرومم کن ...😩😭
#ادامه_دارد
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده حرام_است
❤🌧❤🌧❤🌧❤🌧
💚💞💚💞💚💞💚💞💚
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سی_ودو
نمیدونم چند دقیقه بود که گریه می کردم ولی چند بار صدای باز و بسته شدن در و شنیده بودم..
آروم از جام بلند شدم که چشمم خورد به مهسا که کنارم نشسته بود و با نگرانی نگاهم میکرد
- چیشده آبجی؟!😨
سعی کردم لبخندی رو بزور رو لبام بنشونم آروم گفتم:
_هیچی عزیزم🙂
رفتم دستشویی و صورتمو با آب سرد شستم،،،
به اتفاقات چند لحظه پیش فکر کردم، وای خدا حالا جواب بقیه رو چی بدم،
هنوز یه ساعت از محرمیتمون نمیگذشت که منو با اون حال دیدن،
الان فکر می کنن چیشده که من گریه می کردم، خدا کمکم کن ..
✨وضو گرفتم ✨و زیر لب فقط صلوات میفرستادم ..
از دستشویی که اومدم بیرون با ملیحه خانم روبرو شدم،
منتظر من بود اینجا..😒
سرمو به زیر انداختم😔 که اومد دستامو گرفت و گفت:
_معصومه جان عباس چی گفت بهت که ناراحتت کرد؟😐
نگاش کردم، چشماش نگران بود،،،
اون مادر بود نباید از پسرش دلگیر میشد، اصلا چرا از عباس،
مگه مقصر من نبودم که بدون مشورت با عباس این تصمیم رو گرفتم ..😒
آهی کشیدم و گفتم:
_نه ملیحه خانم من باعث ناراحتی عباس شدم تقصیر من بود، من کاری کردم که اون سرزنشم کنه و گریه ام بگیره، تقصیر من بود😔
مهربانه نگاهشو بهم دوخت و گفت:
_امان از دست جفتتون .. دوتاتون عین همین😕
سوالی نگاهش کردم که گفت:
_عباس هم دقیقا همینو گفت، گفت تقصیر خودشه و تو رو ناراحت کرده، والا آخرشم نفمیدم چیشده و کی کیو ناراحت کرده
لبخندی رو لبم نشست،،، 😊
راستش هر چقدر زمان بیشتر می گذشت و عباس رو بیشتر می شناختم
تازه می فهمیدم که واقعا مردِ من
🌷عباس🌷 بود!
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده حرام_است
💚💞💚💞💚💞💚💞💚
🌺🍃🌺🍃
قَـــــرارِ عٰاشِــــــقٰانہ
فرستادن ۵صـــــلوات
هر شب به نیابت از #شُـــــــهَدا
جهت فـــــرج امــــام زمــــان (عج)
امشببه نیابٺ از ↷
#شَـــــــهیدعبدالرضا_مجیری
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ اٰلِ مُحَمَّدٍ
🍃🌹 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم 🌹🍃
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
sapp.ir/golestanekhaterat سروش
eitaa.com/golestanekhaterat ایتا ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
1_19914991.mp3
2.83M
🎼 #مداحی_شهدایی
🔸 آی شهدا دلای ما تنگہ براتون
#هستی_ما_ولایته_آرزومون_شهادته
🎤🎤مجتبی رمضانی
🌹🍃🌹🍃
✔️ @golestanekhaterat
#مهدی_جان❤️
تصور میکنم
روزی را که تکیه میزنید به #کعبه
و ندا سر میدهید:
"الا یا اهل العالم،انا المهدی"
میخواهم از خودم #بپرسم
در آن لحظه اگر زنده باشم و آنجا
چه میکنم؟؟ چه میگویم؟؟ با خودم فکر میکنم
شاید بگویم: "یا لیتنی کنت ترابا"
از سر #خجالت....
#الٰلهُمَ_عَجِّل_لِوَلِیّکَ_الفَرَج
#نگاهت_را_از_من_نگیر
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
482.6K
#العجل یا صاحب الزمان
اگر حجاب ظهورت حضور پست منست
دعانما که بمیرم چرا نمیایی...........
482.6K
#العجل یا صاحب الزمان
اگر حجاب ظهورت حضور پست منست
دعانما که بمیرم چرا نمیایی...........
🍃🌷🍃🌷🍃
#تفڪرانه😍
هرجا حدیثی، آیه اے،
دعایی به #دلت خورد، بایست؛
مبادا یڪ وقت بگذرے و بروے، صبر ڪن؛
"رزق معنوے خیلی
#مخفےتر از رزق مادے است"
یک نفر از درے، دیوارے می گوید
و در حقیقت #خداست؛
ڪه با زبان دیگران با شما حرف مےزند...
#حاجاسماعیلدولابی
🌷| @golestanekhaterat
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
امین ابهـت و #غـرور خاصے داشت
و واقعاً هر ڪس بیرون از خانه او را مےدید،
تصور مےڪرد آدم بسیار #جدی و حتے بد اخلاق است😒😟
وقتی پایش را از خانه بیرون مےگذاشت ڪلاً عوض مےشد... اما در خانه واقعاً آدم متفـــــاوتے بود💙☺️
تا درِ خانه را باز مےڪرد
با چهره شـاد و روی #خنـدان😅😍
شروع به #شیطنـت
و شوخے مےکرد
امین همیشه مےگفت
«مرد واقعے باید بیرون از خـانه #شـیر باشد✌️🏻
و در خانه #مـوش»
#شهید_امین_کریمی🌷
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🔸🔹به مناسبت ولادت پیامبر دلها (صلی الله علیه و آله و سلم)
💐"امین" و "امن" و "مومن" آنقَدَر دنیا خطابت کرد
خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد🌱
🌷برای هر سری از روشنایت سایه بان می خواست
که شب را پیش پایت سر برید و آفتابت کرد🍃
🌻حجازِ وحشیِ زیبا ندیده دل به حسن ات باخت
که بت ها را شکست و قبله ی دلها حسابت کرد🌱
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷🌷