هدایت شده از 🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#یاایهاالارباب[💗]
ذڪر حسین حال
مرا رو براه ڪرد🌾
مولاےمن بہ قلب
سياهم نگاه ڪرد°•.❥
آقا شنیده ام ڪه
بہ صحراےڪربلا
حُر را نگاه نافذتان
سر بہ راه ڪرد✨
#حرمت_رویاےمن🌙
http://eitaa.com/golestanekhaterat
#عاشق_شهید_همت_بود.
یکبار در جلسه خواهران بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در #مقابل خواهران نباشد و چهره در چهره نباشند.
می گفت: نمیخوام رودرروی #خانمها باشم.
طوری مینشینم که عکس #شهید_همت هم در مقابلم باشه.
حاج قاسم میگفت این شهید منو یاد حاج همت می انداخت.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
شادی روحش #صلوات
http://eitaa.com/golestanekhaterat
یکی از همسنگرانش می گفت: چند هفته قبل از #شهادتش در تهران پای تخته نوشت:
«اذا کان المنادی زینب سلام الله علیها فاهلا با الشهاده»: اگر دعوت کننده #زینب «سلام الله علیها» است، پس سلام بر #شهادت ....
بعد از ظهر 29 دی 92 همزمان با #میلاد رسول مکرم اسلام «صلی الله علیه و آله» و امام صادق«علیه السلام» 5 سال پیش در یک چنین روزی #داماد شد و در سالروز ازدواجش به دیدار معشوق حقیقی خود رفت...
#شهید_مدافع_حرم
#شهیدمحمودرضا_بیضایی❤️
🔸 راوی: برادر شهید
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃
#سلام_بر_شهدا
احترام به سادات(خاطره ای از زندگی شهید محمدرضا تورجی زاده)
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و درود بر ارواح طیّبه ی شهدا و امام راحل(ره)
خاطره ای از زندگی شهید محمدرضا تورجی زاده
راوی: دکتر سید احمد نواب
منبع: کتاب یا زهرا(س) ( گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی)
آمدم چادر فرماندهی گروهان. برادر تورجی تنها نشسته بود. جلو رفتم و سلام کردم. طبق معمول به احترم سادات بلند شد.
گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستانم قرار دارم. باید بروم مرخصی و تا عصر برگردم.
بی مقدمه گفت: نه نمی شه! گفتم: من قرار دارم. اون آقا منتظر منه! دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی.
کمی نگاهش کردم. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود.
عصبانی شدم. از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم: شکایت شما رو به مادرم می کنم! هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم. دوید دنبال من. با پای برهنه.
دستم را گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟! به صورتش تگاه کردم. خیس از اشک بود.
بعد ادامه داد: این برگه مرخصی. سفید امضاء کردم. هر چقدر دوست داری بنویس! ااما حرفت رو پس بگیر!
گفت: به خدا شوخی کردم. اصلا منظوری نداشتم. خودم هم بغض کرده بودم. فکر نمی کردم اینگونه به نام مادر سادات حساس باشد!
یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعت قبل از شهادتش بود. مرا دید. باز یاد آن خاطره تلخ را برای من زنده کرد و پرسید: راستی اون حرفت رو پس گرفتی؟!
گفتم: به خدا غلط کردم. اشتباه کردم. من به کسی شکایت نکردم. اصلا غلط می کنم چنین کاری انجام بدهم.
🕊| http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
امروز سالگرد #شهادت مردیه که :
تو اخلاق
تو عشق به همسر
تو معرفت
تو کار
تو ورزش
و...
همیشه #بهترین بود
شهیدی که به قول خودش، هدف همیشه باید #قرب_الهی باشه.
شهیدی که وقتی داشتم #کتاب زندگی نامه ش رو میخوندم، واقعا احساس #حقارت بهم دست میداد..
کجای کاریم واقعا..
من واقعا نمیدونم از کدوم ویژگی #اخلاقی شهید براتون بگم..
تنها چیزی که میتونم بگم اینه که حتما حتما کتاب #یادت_باشد رو مطالعه کنید..
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/golestanekhaterat
لطفاً قبل از خوندن #صلوات فراموش نشود.
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
بچه ها از حاج احمد پرسیدند
چرا اسم لشکر رو گذاشتی
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله؟
#احمد_متوسلیان گفت:
۱) اینکه ۲۷ ماه رجب روز #مبعث #پیامبره
۲) اینکه ۲-۷ میشه ۵ به نیت #پنج_تن
۳) اینکه ۲ کنار ۷ قرار بگیره میشه ۷۲ به تعداد #شهدای_کربلا
۴) اینکه ۲ ضرب ۷ میشه ۱۴ به نیت #چهارده_معصوم
۵) اینکه هر کی اسم لشکر رو میاره بعدش صلوات بفرسته
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/golestanekhaterat
#خاطرات_شهدا
#ڪــوخ_نــشـیـنـهـا
زمستان بود و دم غروب ڪنار جاده
یڪ زن و یڪ مرد با یڪ بچہ
مونده بودن وسط راه ،
من و علی هم از منطقہ بر می گشتیم .
تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون .
پرسید : ” ڪجا می رین ؟ “
مرد گفت : ڪرمانشاه
علی گفت : رانندگی بلدی ؟
گفت بلہ بلدم .
علی رو ڪرد بہ من گفت :
سعید بریم عقب .
مرد با زن و بچہ اش رفتن جلو و
ما هم عقب تویوتا .
عقب خیلی سرد بود .
گفتم : آخہ این آدم رو می شناسی
ڪہ این جوری بهش اعتماد ڪردی ؟
اون هم مثل من می لرزید ، لبخندی زد و ...
🌹👈 گفت : آره
اینا همون ڪوخ نشینایی هستن
ڪہ امام فرمود بہ تمام ڪاخ نشین ها
شرف دارن .
تمام سختی های ما توی جبهہ
بہ خاطر ایناس .
#سردار_شهید_علی_چیت_سازیان
#سالروز_شهادتش
🌹 http://eitaa.com/golestanekhaterat 🌷
هدایت شده از یا زهرا س
🌹خــاطــرات طــنــز شــهـدا🌹
😂آقای نـورانی سـوخته😂
بعد از سه ماه دلم براى اهل و عيال تنگ شد و فكر و خيالات افتاد تو سرم.
مرخصى گرفتم و روانه شهرمان شدم.
اما كاش پايم قلم مى شد و به خانه نمى رفتم.
سوز و گداز مادر و همسرم يك طرف ، پسر كوچكم كه مثل كنه چسبيد بهم كه مرا هم به جبهه ببر، يك طرف.
مانده بودم معطل كه چگونه از خجالت مادر و همسرم در بيايم و از سوى ديگر پسرم را از سر باز كنم.
تقصير خودم بود.
هر بار كه مرخصى مى آمدم آن قدر از خوبى ها و مهربانى هاى بچه ها تعريف مى كردم كه بابا و ننه ام نديده عاشق دوستان و صفاى جبهه شده بودند ، چه رسد به يك پسر بچه ده ، يازده ساله كه كله اش بوى قرمه سبزى مى داد و در تب مى سوخت كه همراه من بيايد و پدر صدام يزيد كافر! را در بياورد و او را روانه بغداد ويرانه اش كند.
آخر سر آن قدر آب لب و لوچه اش را با ماچ هاى بادكش مانندش به سر و صورتم چسباند و آبغوره ريخت و كولى بازى درآورد تا روم كم شد و راضى شدم كه براى چند روز به جبهه ببرمش.
كفش و كلاه كرديم و جاده را گرفتيم آمديم جبهه.
شور و حالش يك طرف ، كنجكاوى كودكانه اش طرف ديگر.
از زمين و آسمان و در و ديوار ازم مى پرسيد.😫
-اين تفنگ گندهه اسمش چيه؟
- بابا چرا اين تانك ها چرخ ندارند ، زنجير دارند؟
- بابا اين آقاهه چرا يك پا ندارد؟
- بابا اين آقاهه سلمانى نمى رود اين قدر ريش دارد؟
بدبختم كرد بس كه سؤال پرسيد و منِ مادرمرده جواب دادم.
تا اين كه يك روز برخورديم به يك بنده خدا كه رو دست بلال حبشى زده بود و به شب گفته بود تو نيا كه من تخته گاز آمدم.😂
قدرتىِ خدا فقط دندان هاى سفيد داشت و دو حدقه چشم سفيد.
پسرم در همان عالم كودكى گفت:
«بابايى مگر شما نمى گفتيد رزمندگان ما همه نورانى هستند؟»⁉️😳
متوجه منظورش نشدم:
- چرا پسرم ، مگر چى شده؟
- پس چرا اين آقاهه اين قدر سياه سوخته اس؟
ايكى ثانيه فهميدم كه منظورش چيه ؛ كم نياوردم و گفتم:
«باباجون ، او از بس نورانى بوده صورتش سوخته ، فهميدی!»😂😂😂
📚کتاب رفاقت به سبک تانک
#خاطرات_طنز_شهدا
┄┅═══✼🌹✼═══┅
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷