eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.1هزار دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
9.7هزار ویدیو
194 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔹از همان روزی که به آمد، مطمئن بودم علیرضا 🌷 از پیش من می‌رود. از قبل اینکه بخواهد بحث را پیش من مطرح کند. 🔸 وقتی که هشت ماهه بودم یک شب🌙 خواب دیدم همسرم برای مأموریت به رفته و شش ماه می‌شود که خبری از ایشان نیست🚫 🔹 تا اینکه بعد از شش ماه یکی از دایی‌هایم خبر آورد که مجروح شده و به حرم (ع) پناه برده و آنجا پیدایش کرده‌اند. 🔸دقیقاً همین خواب به نوعی برایم شد👌. چون هنگام من شش روز از ایشان خبر نداشتم و دایی‌هایم به من خبر دادند که شده است😔. 🔹بعد طوری رفتار می‌کرد که مطمئن بودم شهید🕊 می‌شود. حتی زمانی که داشت وسایلش را جمع می‌کرد💼 و گفت می‌خواهم به بروم، من گریه می‌کردم😭 و می‌گفتم تو اگر بروی . راوی: همسـرشهید 🌷 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
🌴🥀💐🌼💐🥀🌴 می گفت: مدتها بعد از در رویایی او را دیدم. درون قطار با آسیه نشسته بودم. بیرون پنجره، بود که بر صورتش داشت. او مرا محو خود کرده است. کسی در ایستاده بود. به او افتاد. خدا می داند چقدر از دیدنش شدم. بود. به من اشاره کرد و با رسا گفت: نباش، من دارم . فردای آن روز بی منتظر خوابم بودم. ساعت نه صبح از تماس گرفتند و گفتند یک بسیجی به نام به منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای راهی شدیم. گفته بودند باید او را کنم. باورش خیلی سخت بود. به طور کامل ، استخوان هایش در هم و متعددی بر نشسته بود. وقتی چشمم به ، که قبلا خورده بود افتاد پیدا کردم که خودش است. بعد از دیدن دیگه آرام و قرار نداشتم. بار دیگر در به آمد و گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن اذیت شدی ناراحتم! بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از تعداد زیادی را منهدم کردم و لحظه ی هیچ چیز نفهمیدم. چرا که در کنارم بود و بالای نشسته بودند!" 📚کتاب وصال، صفحه ۸۵ الی ۸۶ شادی روح و