eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.2هزار دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
9.9هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
💕توکه انتهای آرامشی میشه از کنار دلم رد بشی... بهونه گرفته ،امام زمان، دلم بی قراره واسه جمکران...💔 #جمکران... 🌷سلام صبحتون مهدوی https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
در #جمکران مانند باران🌧 حس بگیریم ردّی نشانی از #گل_نرگس بگیریم همچون پِرِ پروانه ها #اوجی بگیریم اینک سراغی از گل نرگس بگیریم😔 ⚜اَلّلهُمَّ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَجَّ⚜ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat
ای جان جهان، #عیان تو را باید دید؛ با دیده خون‌فشان تو را باید دید.. در مسجد سهله از #فرج باید گفت؛ در مسجد #جمکران تو را باید دید.. #اللهم_عجل_لولیک_الفرج •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
#سه_شنبه_های_جمکرانی 🌺دلم آشفتــه و غم💔 بی امان است 🌾که غم ازدوری #صاحب_زمان است 🌺سه شنبه شور و حالم💓 فرق دارد 🌾دلم مهمان صحن #جمکران است #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🌼 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
اره واقعا گاهی زود دیر میشه... مث همین روزا که خیلی از کارها رومیتونستیم انجام بدیم اماسپردیم به آینده یا میتونستیم بهتر انجام بدیم ولی گفتیم حالا بعدا دفعه بعد درست انجام میدم و قدر میدونم اما.... اما دیدیم گاهی دفعه ی بعدی وجود نداره... میتونه یه نعمت بوده باشه که بدونی گاهی بعدی وجود نداره مثل یی که لغو شد امسال و تا سال بعد کیا زنده باشن و بشه ک بری یانه مث هئیت رفتن مث اشک ریختن و فرصت ای که خدا داد و قدر ندونستیم مث که لغو شد زیارت و مث شمال رفتنت مثل پیش مامان بابا رفتنت پیش خانواده و فامیل رفتنات مث رفتن و سر زدنها مث بوسیدن آدمهای خوب زندگیمون و یا حتی دیدنشون. آره ... کرونا میتونه گاهی نعمت باشه وقتی بدونیم همیشگی نیستیم و یه روزی روز پایان ماست و ممکنه امروز روز اخری باشه که داریم. تنتون سالم دلتون شاد. 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 #عاشقانه_شهدا #عشق_به_مولا #عاشق_واقعی #شهيد_والامقام #محمدرضا_تورجی_زاده #قسمت_اول
💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 مدتی بعد دوباره را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی . رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم . گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری ! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی ! گفتم : صبــر کن ببینم . یعنی چی که تو باید شرط بذاری ؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری ؟ اصرار می کرد که نگوید . من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی . بالأخره گفت : حاجی تا زنده هستم به کسی نگو ، من سه شنبه ها از این جا می رم و تا عصر چهارشنبه بر می گردم . با تعجب نگاهش می کردم . چیزی نگفتم . بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا را می رود و بعد از خواندنن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر می گردد . یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم . نگاهی به انداختم . سرش به شیشه بود . مشغول خواندن بود . از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم . می گفت : یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به رسیدم . بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم . 🌸💐 💐🌸 💐🌺 🌺💐 🌸💐 💐🌸 💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
✨رفته بود ؛ نصفه شب، پای پیاده، زیر باران. کار همیشه اش بود؛ هر سه شنبه شب. این دفعه حسابی سرما خورده بود. 🍂تب کرده بود و افتاده بود. از شدت تب هذیان می گفت؛ گریه می کرد. داد می زد. می لرزید. بچه ها نگران شده بودند. آن موقع آیت الله قدوسی مسئول حوزه بود، خبرش کردند. راضی نمی شد برگردد. یکی را فرستادند اصفهان، خانواده اش را خبر کند. مرتضی آمد. هرچی اصرار کرد « پاشو بریم اصفهان، چند روز استراحت کن،دوباره برمی گردی حوزه.» می گفت «نه! درس دارم» آخر پای مادر را وسط کشید « اگه برنگردی، مادر به دلش می آد، ناراحت می شه، پاشو بریم، خوب که شدی بر می گردی.» بالاخره راضی شد چند روز برود اصفهان. خاطره ای از شهید مصطفی ردانی پور 📚 کتاب مصطفی (زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی روحانی پور) http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 مدتی بعد دوباره را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی . رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم . گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری ! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی ! گفتم : صبــر کن ببینم . یعنی چی که تو باید شرط بذاری ؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری ؟ اصرار می کرد که نگوید . من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی . بالأخره گفت : حاجی تا زنده هستم به کسی نگو ، من سه شنبه ها از این جا می رم و تا عصر چهارشنبه بر می گردم . با تعجب نگاهش می کردم . چیزی نگفتم . بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا را می رود و بعد از خواندنن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر می گردد . یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم . نگاهی به انداختم . سرش به شیشه بود . مشغول خواندن بود . از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم . می گفت : یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به رسیدم . بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم . 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
در حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله و مسجد مقدس در شب صاحب الامر و الزمان عج الله دعاگویتان