eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
4هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
12.4هزار ویدیو
216 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰یک بار من در آشپزخانه بودم و او هم سر کار بود، وقتی رسید گفت: «شهید سعید است و شهادت سعادت» و بلند گفت: «خانم دعا کن تا من شهید شوم.» من هم از آشپزخانه گفتم: «ان‌ شاءالله. ان شاءالله که اکبرآقا شهید شود؛ ولی نه در این سن و سال.» آخر پسر کوچکمان زمانی که پدرش شهید شد یک سال و سه ماهش بود، یکی دیگر ۱۰ ساله و دیگری ۵ سال و نیمه بودند. 🔰خیلی به او وابسته بودم؛ چون من سه تا بچه کوچک داشتم و وقتی کارهای خودش تمام می‌شد خیلی به من کمک می‌کرد، بچه‌ها را حمام می‌برد، ظرف‌ها را می‌شست و کارهای منزل را انجام می‌داد. هر چند زمان خیلی کمی‌خانه بود و گاهی ساعت ۱۰، ۱۱ شب می‌آمد؛ ولی با این حال کمک حالم بود. 🔰به نظرم اخلاصش باعث شهادتش شد ، او خیلی انسان بااخلاصی بود و کارهای خیری را که انجام می‌داد به دیگران نمی‌گفت. خیلی کمک حال مستمندان بود. مسئله دیگری که فکر می‌کنم باعث شد به این درجه برسد، احترام زیادی بود که برای دیگران به ویژه مادرش قائل بود. محال بود برویم منزل مادرشان و دست مادرش را نبوسد، دست و پیشانی مادرش را نبوسد. گاهی هم می‌افتاد زمین و پای مادرش را می‌بوسید. اکبر عبدالله نژاد 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
92.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مستندی زیبا در خصوص زندگی موسی نصیری بیات... 🚨حتما وقت بذارید ، ببینید و نشر دهیدلطفا 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
💠خیلی پسرش, محسن را دوست داشت. او را محکم در آغوش گرفته بود, می بوسید و می گفت بیین پسرم چه خوشکله! ناگهان محسن را انداخت در آغوش پدرش و رویش را چرخواند. دلم ریخت. تا زمانی که از خانه خارج شد دیگر نگاهش نکرد. هر دو پسر دیگرمان اصرار داشتند برای پدرشان قرآن بگیرند . هر دو را در آغوش کشیدم و قرآن را به دستشان دادم. حاج جواد از زیر قرآن رد شد. چند قدم رفت و برگشت و در گوشم گفت: هیچ وقت جلو بچه ها گریه نکن، دور اندیش باش و جنبه های مثبت اتفاقات را ببین، قرآن زیاد بخوان تا تحمل سختی ها را برایت آسان کند. این را گفت و رفت، دیگر او را ندیدم تا روزی که پیکرش را اوردند، در شب شهادت حضرت زهرا، ترکش پهلویش را شکافته بود‌‌‌‌‌‌‌... 🌱🌷🍃 حاج محمد جواد روزی طلب 🌱🌷🍃🌷🌱🌷🍃 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🔆 💠سید حسین تنها فرزند پسر خانواده هفت نفری ما بود، گاهی وقتی می خواست به جبهه برود، اصرار به ماندن سید حسین در شهر می کردیم و می گفتیم به وجود شما اینجا نیاز است و او را از رفتن به جبهه منع می کردیم، می گفت: شما مادرها باید که ما را از خانه بیرون کرده و روانه جبهه سازید، چگونه می خواهید که در این شرایط ما در شهر بمانیم! 💠آخرین باری که می خواست به جبهه اعزام شود وقتی از درب خانه خارج می شد گفت: مادر هرچه قدر که می خواهید صورت مرا ببوس! فهمیدم این وداع آخر است. 💠خواب دیدم بانویی بر مزاری نشسته و به شدت اشک میریزد. مرا که دید گفت: من حضرت زهرا هستم و این قبر حسین است به مادر حسین خبر بدهید! 💠حسین عاشق و دلسوخته حضرت زهرا بود. شب میلاد حضرت زهرا به دنیا آمد. شب شهادت حضرت زهرا در عملیات کربلای ۵ هم ترکشی به پهلویش نشست و شهید شد. سید محمد حسین انجوی امیری 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
💢نیمه شعبان بود. قرار بود در خانه جشن بگیریم. اسماعیل نوجوان بود. به پدر و مادر گفت چرا امروز که میلاد امام زمان هست ما خانه را تزئین نمیکنم. از پدر و مادر مقداری پول گرفت تا کاغذ رنگی بخرد و خانه را تزئین کند. رفت. کمی بعد خبر دادند در عبور از خیابان به شدت تصادف کرده است. نگران به بیمارستان رفتیم. بی هوش بود. پزشک گفت شدت تصادف و ضربه زیاد بوده و امیدی به برگشت هوشیاری و زنده ماندن ایشان نداشته باشید! همه شیون و گریه می کردند، اما مادر سر به سمت آسمان گرفت و دستش را بالا برد و گفت: خدایا من اسماعیل پاره تنم را به شما و آقا امام زمانم می سپارم و شفای او را از شما می خواهم! ساعتی بعد پزشکان با تعجب گفتند که حال او رو به بهبود است و چند روز بعد از بیمارستان مرخص شد. اسماعیل ۱۷ ساله بود که شهید شد. 👇در وصیتش نوشته بود: اينجانب اسماعيل محمد ابراهيمى بنده خدا و سرباز امام زمان سفارش مى كنم كه اگر به فوز عظيم شهادت رسيدم مادر و خانواده عزيزم ناراحت نشوند و راه من را ادامه دهند و ذكر امام حسين و ديگر ائمه را بكنند كه حضرت حسين بن على مذهب را با خون خود بيمه كرد. در ضمن توصيه مى كنم كه از امام و ولايت فقيه اطاعت كنيد كه اطاعت از او راه حزب الله و مسلمين مخلص است.دوست دارم كه اگر خبر شهادت مرا آوردند شما خانواده و مادر عزيزم سجده شكر كنيد كه شما افتخار خانواده شهيد بودن را داريد.... 🌹🍃 هدیه به شهید اسماعیل محمدابراهیمی صلوات 🌱🌱🌱🌱 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 زمان عج...😔 🎞 ... محمدجواد روزیطلب 🌱🔹🌱🔹🌱 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🌙 🌺تابستان از راه رسیده بود. گرمای هوا بیداد می‌کرد. یک گردان از نیروهای ارتش برای تقویت پایگاه مرزبانی نیروی انتظامی به آنجا اعزام شده بودند. ماه رمضان بود. 🌻مجتبی برای سرکشی از نیروها با چند نفر به آنجا رفت. بین راه در بیابان ماشین‌شان خراب شد و به‌ناچار و حدود پنج کیلومتر در گرمای ۵۰درجه با زبان روزه پیاده به راه افتادند تا به کمپ شرکت نفت رسیدند. 🌺دیگر نگه‌داشتن روزه سخت شده بود. همراهان مجتبی روزه را شکستند اما او با اینکه دیگر رمَقی برایش نمانده بود، گفت که حاضر است بمیرد ولی روزه‌اش را نشکند. 🌻همه او را از تهِ دل قبول داشتند. تا صدای اذان را می‌شنید، وضو می‌گرفت و به حسینیه می‌رفت و مشغول نماز اول وقت می‌شد. آن‌قدر مجتبی را قبول داشتند که نمازشان را به او اقتدا می‌کردند. 📚گزیده‌ای از کتاب «شیر زیتان» 🌕شهید مدافع‌حرم مجتبی ذوالفقار نسب ‎‎‌‌‎‎ 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
💠ایشان انصافاً مردمدار بود و نسبت به گرفتاری و مشکلات آشنایان و اطرافیان هرگز بی‌تفاوت نبود. حسن خلقش زبانزد تمام آنانی است که ایشان را دیده‌اند. کمک‌های مالی که به گرفتارها انجام می‌داد بعد از شهادتش نمایان شد و خصوصاً در منطقه سیستان بلوچستان ایشان انصافاً از خودشان مایه گذاشتند و بسیار رئوف بود. هیچگاه نگران دنیا نبود. از اصلی‌ترین شاخصه‌های اخلاقی ایشان ولایتمداری و دفاع از مظلوم در هر نقطه‌ای از دنیا بود که آن را وظیفه‌ دینی و انسانی‌اش می‌دانست. او معتقد بود که اگر امروز ما در سوریه و عراق با دشمنان نجنگیم فردا باید در ایران با آنها رو به رو شویم. محسن ماندنی 🌷🍃🌷🍃🌷 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
♨️اگــر ڪار براے خداســت ، گفتن نداره .... 💠از صــدا و سیما دعـــوت نامه ای برای مصــاحبه با ابراهــیم به عنوان فرمانده تیپ امام ســجاد علیه السلام آماده بود. ابراهیم امتناع کرد و گفت: «ڪار برای خــدا ڪه گفـــتن نــدارد.» پس یک مجروحیت شدید, عملیات خیبر به عنوان یک نیروی ساده به جبهه برگشته و در حال ساخت سنگر برای رزمندگان بود که با ترکش شهید شد. 🌷🍃🌷🍃 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
💠زمانے که به جبهه اعزام شد پس از دو سه ماه به خانــه آمد. دیـدم دست و پاهایش رنگ حنا دارند. گفتـــم: مـــادر حنـــا گذاشته ای؟! گفت: بله در جبهه به نیت دست و پاهایم را حنا بستم. من ناراحت شدم و گفتم: مادر می خـــواهم حــناے دامادیت را ببندم. گفت: مـــادر این حنا با حنـــای جبهه فرق دارد. حنای جبهه را از بهشت می آورند و مادرم ..رت_زهرا.س. برایم حناے دامادی می بندد مادر!! عروس من است...💔🌹 یاد شهید با صلوات... 🌹🌱🌹🌱 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
💠 شب عملیات بود و شب تاسوعا... . قرآن در دست گرفته بودم و بچه ها از زیر آن می گذشتند. حسین با موتور چهارچرخ در حال گذشتن از زیر قرآن بود که گفت : دعا کن فردا اولین شهید روز باشم... و روز تاسوعا به آرزوش رسید😭 شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
♨️شهیدی بیاد گودی قتلگاه 😭 💠قرار بود برای نصب رادار یڪ گودال حفر کنیم. ڪمال, فرمانده قرارگاه تطبیق آتش توپخانه بود. آستین بالا زد, بیل دست گرفت و همراه ما شروع ڪرد به حفر زمین. یڪ لحظه چشمم افتاد به آقا ڪمال. وسط گودال ایستاده بود. صورتش خیس بود, نه از عرق ڪه از اشڪ!😭 گفتم چی شد آقا ڪمال؟ گفت :محسن تو.ڪربلا رفتے؟💔 گفتم نه! با اشڪ گفت: عموے من ڪربلا رفته, شنیده بود اگر خاڪ گودال قتلگاه را در آب حل ڪنند, خونابه مے شود, این ڪار ڪرده بود و آب شده بود رنگ, خون...💔🖤 نمے دانم کمال آنجا در آن گودال در فاو چه مےدید, فقط مے دانم وسط آن گودال ساعتے به یاد گودال قتلگاه اشک ریخت😭😭 ◾️🌹◾️🌹◾️ 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸