eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 اولش قبول نمي‌كرد، با اصرارهاي من بلاخره راضي شد ازدواج كند معيارهايي براي انتخاب همسر داشت، دلش مي‌خواست همسرش با ايمان باشد مي‌گفت: «مادرجون! زني مي‌خوام كه با خدا باشه، دوست‌دارم طوري باشه كه به حجابش افتخار كنم.» روز اول به همسرش گفته بود: «من به‌خاطر اين ازدواج كردم كه دينم كامل بشه، چون بناي شهادت دارم، مي‌خوام وقتي شهيد شدم، با دين كامل به ديدار خدا برم.» 🌹 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
🍃🌸 ⭕️ هميشه عادت داشت، وقتي من وارد اتاق مي شدم، بلند ميشد و به قامت مي ايستاد.🌹 يك روز وقتي وارد شدم روي زانوانش ايستاد. ترسيدم😨، گفتم: عباس چيزي شده، پاهايت چطورند؟ خنديد و گفت: «نه شما بد عادت شده ايد؟😁 من هميشه جلوي تو بلند ميشوم. امروز خسته ام. به زانو ايستادم».☺️ ميدانستم اگر سالم بود بلند ميشد و مي‌ايستاد. اصرار كردم كه بگويد چه ناراحتي دارد ⁉️ بعد از اصرار زياد من گفت: چند روزي بود كه پاهايم را از پوتين در نياورده بودم👞. انگشتان پاهايم پوسيده است. نميتوانم روي پاهايم بايستم.😔 عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگي رفت.... 🌹 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ❌در نشر لینک حذف نشود❌