💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۱۸۳
فرمان را مے چرخاند و ڪمے سرعتش را بالا میبرد:حال جسمش خوبہ و روحش تقریبا بد،بہ خواستگارش جواب منفے دادہ،میگہ مشڪلے ندارم بخوام اتفاقات گذشتہ رو بہ شریڪ زندگیم بگم اما باید خانوادہ م باشن ڪہ بتونم خواستگارامو قبول ڪنم،وقتے پدر و مادرم نیستن بگم از ڪے منو خواستگارے ڪنید یا توقع داشتہ باشم خانوادہ نداشتنمو نادیدہ بگیرن!
_هیچ راهے ندارہ عمہ و شوهر عمہ تون باهاش آشتے ڪنن؟
_تو این چهار سال ڪہ هیچ راهے جواب ندادہ،عمہ م یڪم نرم شدہ ولے عمو ناصر نہ! عمہ هم مطیع شوهرشہ.
سرے تڪان میدهم و متفڪر بہ خیابان زل میزنم،یڪ ربع بعد نزدیڪ خیابان اصلے میرسیم.
چادرم را روے سرم مرتب میڪنم و میگویم:ممنون همین جا پیادہ میشم.
نگاهے بہ خیابان مے اندازد و ڪمے جلوتر میرود،گوشہ ے خیابان پارڪ میڪند.
ڪمربند را باز میڪنم:خیلے ممنون! امروز برام روز مفیدے بود.
سرے برایم تڪان میدهد و میگوید:خواهش میڪنم.
دستگیرہ ے در را میفشارم و پیادہ میشوم،میخواهم خداحافظے ڪنم ڪہ تعارف ڪردن یادم مے افتد.
_راستے! بفرمایید بریم خونہ،مامان و یاسین هستن.
با چشم و ابرو بہ خیابان اشارہ میڪند:از اون تعارفا بودا! شما حتے نخواستید تا سرڪوچہ برسنمتون!
لبخند خجولے میزنم:بہ عمو مهدے و خالہ فرزانہ سلام برسونید،همینطور بہ همتا و یڪتا،خدانگهدار.
میخواهم قدم بردارم ڪہ تلاوتم میڪند:آیہ خانم!
چہ این "آیہ خانم" بہ جانم مے چسبد! دوبارہ ڪمے پیشرفت ڪردیم،خانم نیازے جایش را بہ آیہ خانم داد!
بہ سمتش برمیگردم:بعلہ؟
مردمڪ هاے چشمانش روے داشبورد زوم ڪردہ اند،نگاهش را از داشبورد میگیرد و بہ چشمانم میدوزد.
_یہ ویژگے خیلے خوبے دارے!
باز برگشتن بہ فعل مفرد!
_چہ ویژگے اے؟!
_خاصیت چشمات اینہ ڪہ با آدم حرف میزنن! بخاطرہ همین هیچوقت زبونت نمیتونہ دروغ بگہ!
چشمانم را ریز میڪنم و ڪنجڪاو مے پرسم:منظور؟!
لبخند میزند،باز از آن حبہ قندے ها!
عجیب نگاهم میڪند:بے منظور! خداحافظ!
سپس فرمان را مے چرخاند و حرڪت میڪند،متعجب بہ دور شدن ماشینش نگاہ میڪنم.
حرف هاے یاس در گوشم مے پیچد و سپس جملہ ے هادے!
"خاصیت چشمات اینہ ڪہ با آدم حرف میزنن!"
نہ!
بگذار از هم دور باشیم!
تانوانِ عشقِ تو،مثل #یاس بودن است...مثلِ یڪ زنِ عاشق بودن...
و خاصیتش #جنون است...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
★در گوشه ای از خاک
⭐️کم کم جات #پیدا_شد
★کم کم #سرت، دستت
⭐️ پلاکت🏷 پات پیدا شد
★برداشتم ازخاک آرام #استخوانت را
⭐️کم کم زوایای رشادتهات✌️پیداشد
★پیچید عطر #یاس 🌸
⭐️از دور و برت وقتی
★یک تکه از سربند #یازهرات
⭐️ پیدا شد💔
#شبتون_شهدایی🌙
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
طـرح جـدیـد به مـناسبت سالـروز شهادت شهید محمد سخندان💛💫
🍃نسیم نوازشگرانه موی سَرو را شانه میزند و #مادرانه صورتم را نوازش میکند، گلبرگ یاس باغچه مان میزبان قطرات بازیگوشی است که چندی پیش میهمانش شدند و ابرها کمکم خسته از بازی هرکدام گوشهای از این #آسمان جای میگیرند وَ عده ایشان همپای #پرستوها از این دیار کوچ میکنند.
.
🍃پرستوی خیال من نیز بر بام #مشهد_الرضا مینشیند. آنجا نسیم پچپچ کنان در گوش طبیعت از #زینبیه میگوید😓
.
🍃میشنوی پرستو؟! ندای یا زهرایش را شمیم زینبیه با خود به اینجا آورده، آنقدر #دردناک است که سرو استوار خانه مان قد خم کرده یاس با طراوت دیروز ، امروز با همین شمیم در خود فرو رفته و رنگش به کبودی گراییده😞
.
🍃ببین پرستو! #خون از پهلویش میرود و فریاد های یا زهرایش فضا را معطر میکند به عطر #یاس. نفس های آخرش با یا زهرا های خونینش به شمارش میافتد🥺
.
🍃تو هم میبینی؟ این دم آخری خانمی قد خمیده دست به #پهلو به این سو میآید سرش را به دامن میگیرد و #سید_ذاکر برای بار آخر زمزمه میکند سرم بر دامن زهراست مادر...
.
🍃دیگر خبری از عطر یاس نیست، صدای #ناله یا زهرا نمیآید این همه ارادت یک جا او را به #حضرت_مادر وصل کرد.
.
🍃خوشا به حالت پرستو همسفر پرستوی مدافع شدی و با بال خونین به اوج آسمان رفتید، جایی هزاران فرسخ دورتر از اهل زمین به وصال #معشوق شتافتید🕊
.
🍃آنجا جایی برای ما هم هست؟ صدایمان میرسد؟ سیم خاردار های #نفس بدجور به پاهایمان پیچیده برای آزادیمان کاری کن.
#شفاعت لازمیم😔
.
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
.
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمد_سخندان
.
📅تاریخ تولد : ۲۵ فروردین ۱۳۷۱
.
📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۴.حلب سوریه
.
📅تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱۳۹۹
.
🥀مزار شهید : بهشت رضا
.
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──