💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسد شهید
#قسمت_پانزدهم
🍃گفتم: مصطفی بعد از همه این کارها که با شما کردند اینها را دارید می گویید؟گفت: آن ها که کردند حق داشتند ، چون شما را دوست دارند ،من را نمی شناسند و این طبیعی است که هر پدر و مادری می خواهند دخترشان را حفظ کنند.هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم .بعد از این جریان مادرم منقلب شد .مادرم میگفت : من اشتباه کردم این حرف را زدم .دیگر حرفم را پس گرفتم .باید خودش این کارها را برای شما انجام بدهد.چرا این قدر نازش می کنی .مصطفی چیزی نگفت ، خندید .
🍃غاده به مادرش نگاه کرد.فکر کرد: حالا برای مصطفی بیشتر از من دل میسوزاند! و دلش از این فکر غنج رفت.روزی که مصطفی به خواستگاریش آمد مامان به او گفت: شما می دانید که این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است ؟او ، صبح ها که از خواب بلند می شود وقتی رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده اند،لیوان شیرش را جلوی در اتاق آورده اند و قهوه آماده کرده اند .شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید ،نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در این خانه اش هست.
🍃مصطفی خیلی آرام این را گوش داد و گفت: من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم ،اما قول می دهم تازنده ام ، وقتی بیدارشد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت .و تا شهید شد این طور بود.حتی وقت هایی که در خانه نبودم در اهواز در جبهه ، اصرار می کرد خودش تخت را مرتب کند.می رفت شیر می آورد.خودش قهوه نمیخورد ، ولی میدانست ما لبنانی ها عادت داریم ، درست می کرد.
🍃 گفتم: خب برای چی مصطفی ؟ می گفت: من قول داده ام به مادرتان تازنده هستم این کار را برای شما انجام بدهم .مامان همیشه فکر می کرد مصطفی بعد از ازدواج کارهای آن ها را تلافی کند ،نگذارد من بروم پیش آن ها ، ولی مصطفی جز محبت و احترام کاری نکردو من گاهی به نظرم می آمد مصطفی سعه ای دارد
که می تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را .
🍃خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه با چهارصد یتیم،به اضافه این که آن جا پایگاه سازمان بود، سازمان امل .از نظر ظاهر جای زندگی نبود ، آرامش نداشت .البته مصطفی و من از اول می دانستیم که ازدواج ما یک ازدواج معمولی نیست .احساس می کردم شخصیت مصطفی همه چیز هست .خودم را نزدیک ترین کس به او می دیدم و همه آن هایی که با مصطفی بودند همین فکر را می کردند.
🍃گاهی به نظرم می آمد همه عالم در گوشه این مدرسه در این دو اتاق جمع شده ،همه ارزشهایی که یک انسان کامل ، یک نمونه کوچک از امام علی علیه السلام می توانست در خودش داشته باشد.
ولی غریب بود مصطفی ، برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن می شد و اصلاً مرامش این بود .خودش را قدم به قدم آشکار می کرد.توقعاتی که داشت یا چیزهایی که مرا کم کم در آن ها جلو برد.اگر روز اول از من می خواست نمی توانستم ، ولی ذره ذره با محبت آن ابعاد را نشان داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: ۲۵ سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت_پانزدهم
#توسل
🍃مصطفی از همان روزهای اول جنگ امر مهمی را پایه گذاری کرد. او اثبات نمود که اثر معنویات در افزایش قدرت رزمندگان از هر سلاحی بالاتر است. او هر جا بود نماز جماعت برپا می کرد. در برگزاری دعای کمیل و توسل پیشقدم می شد. مجالس دعای او انسان را متحول می کرد. در پایان جلسات فرماندهان، مجلس توسل برپا می کرد. در میان فرماندهان ارتش یکی بود که عاشق توسل های او شده بود. مصطفی آموخته های او را تغییر داد. سرهنگ نیاکی عاشق مصطفی بود. یک بار به ما گفت: «قدر مصطفی را بدانید، شاید در هر صد سال یک نفر مثل او پیدا شود که برای این سرزمین عزت بیاورد.»
🍃فراموش نمی کنم. مجلس دعا به پایان رسید. اما تازه کار اصلی او شروع شد. مصطفی بدون اینکه از حالت دعا خارج شود. با پای برهنه حرکت کرد. بیابان را در جهت شرق طی نمود. سیل اشک از چشمانش جاری بود. حالت عجیبی ایجاد شد. صدای سربازان امام زمان (عج) در بیابان پیچیده بود: يابن الحسن کجایی، آقا چرا نیایی. این برنامه همیشگی او بود.
🍃مصطفی قبل از اینکه برای دیگران بخواند برای خودش می خواند. نوری که در وجود مصطفی تابیده بود از جنس دیگری بود.در دعا، در ضجه زدن، در مولا مولا گفتن، در گریستن و مناجات نیمه شب، در خروشیدن بر دشمن در خط مقدم و ...از همه برتر بود. او در میان بچه هایی که عاشق شهادت بودند جلودار بود. آقا را صدا می زد. آنقدر با ناله ی خودش مولا را خطاب قرار داد تا مورد عنایت واقع شد!
📚 کتاب مصطفی، صفحه ۸۲ الی ۸۳
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf